چقدر دلم برات تنگ شده
چقدر بی تابتم
چقدر بغض توی گلوم نشسته
و چقدر تنها هستم
خداروشکر میکنم که تو زندگی خوبی داری عزیزترینم
چقدر دلم برات تنگ شده
چقدر بی تابتم
چقدر بغض توی گلوم نشسته
و چقدر تنها هستم
خداروشکر میکنم که تو زندگی خوبی داری عزیزترینم
کجایی مهربانم که از صبح انگار نشسته ای درست وسط قلبم و با هر تپش میگویی به یادت هستم، امروز عجیب هوا تو را به یادم می آورد و با هر نفس می گویم یادش بخیر، چقدر داشتمت، چقدر عاشقانه می پرستیدمت و چقدر غریبانه هنوز هم حس دوست داشتنت در وجودم متلاطم است اما دیگر از مرز وجود پایش را خارج نمی گذارد هر چه هست هر چه از عاشقانه هایم مانده است همه درونم محفوظ باقی مانده است احساسی که همچنان زنده است و در هر لحظه تو را فریاد می کند
شب تولدم چقدر حضور پر مهرت را در رویاهایم داشتم و چقدر روز زیبایی شد برایم، آن شب بابا و مامان و خواهرها و امین داداش خونمون اومدن و برایم کیک تولد گرفتند و من یک عالمه این دوست داشتنشان را مردم که اینقدر قدر داشتنم را می دانند چشمهای برق زده بابا یک عالمه میگفت دوستت دارم و آغوش مردانه داداش میگفت به داشتنت افتخار میکنم
امین موقع رفتن در گوشم گفت خیلی از هزارتا مرد مردتری، زنها باید از تو درس بگیرند و مامان موقع رفتن زد پشت امین گفت بگرد یه دختر مثل ابجیت پیدا کن و همه خندیدیم و گفتیم ایشالا عروسیت داداش، امین موقع پایین رفتن درب آسانسور را نگهداشت و زیر لب زمزمه کرد آبجی من تکه ورژن اخر شیرزنانی که نسلشان منقرض شده است
چقدر یادم می افتد خنده ام میگیرد
خیلی شب خوبی بود
آبجی بزرگه برام کیک تولد از قنادی فرانسه گرفته بود با یک شمع علامت سوال که دیگر شماره سنم را روی کیک نگذارد و چقدر از اینکارش خوشم آمد واقعا نگران میشوم وقتی یادم می آید که چهل و دو سالم شده است
مراقب خودت باش ضربان زندگی من
آلودگی هوا بیماری منو تشدید کرده دیگه چشمهام باز نمیشد اونقدر روی پلکها و گونه هام خارش و سوزش داشت کلافه شده بودم تو جلسه امروز صبح هم با یکی از مسوولین بحثم شد اصلا انسانیت، ادب، احترام به دیگران، صداقت در بینشون نایاب شده ادم واقعا متحیر میمونه، احتمالا معاونت کاریمو عوض کنم دیگه این آدمها برام قابل تحمل نیستن گر چه کارشناسای با اخلاقی هم بینشون هست اما بطور کلی خیلی دفتر پر تنشی هستش با کار بسیار زیاد و حساس که هر لحظه خطر ایجاد حاشیه برات هستش فقط کافیه یه تهمت شخصی یا سازمانی یا تبانی با صنایع رو برات بسازن کارت تمومه😯
گاهی اوقات فکر میکنم دارم دیوونه میشم از دستشون
شما هم نیستی عزیزم، انشالله که خیر باشد و به سلامت بوده باشی نازنینم
امروز یه مزاحم عجیب و غریب داشتم یه چیزایی رو آدرس میداد از زندگیم که صلاح نبود بیشتر از این اجازه بدم از زندگی ناامیدم کنه برای اینکه دیگه پیدام نکنه تلگراممو دیلیت اکانت کردم، تو شرایط فعلی نگرانم فکر کنی بخاطر تو بوده😢
دارم سعی میکنم درستش کنم تا بتونم بودن لحظه های نابتو شاهد باشم
دیوونه شدی آخه چرا گریه میکنی
جوابمو داد و یه ساعته دارم گاهی از شوق و گاهی به یاد گذشته ها گلوپ گلوپ اشک میریزم
(خیلی ممنون سلامت باشین)
چه روزها که در بیخبری رنج کشیده ام چه روزها که برایت میمردمو دریغ از یک سلامت، چه دردها چه غصه ها چه شادیهایی از عشق، که درونم را لبریز نموده است
نمیدانم آیا این آخرین باریست که تو و من سخن گفته ایم و چقدر کوتاه، چقدر غریبانه و چقدر مهربان
یک روز می آیی که من دیگر دچارت نیستم
از صبر لبریزم ولی چشم انتظارت نیستم
چقدر آقا شده گل پسرش
الان باید سه سالش شده باشه
چقدر هم شبیه خودشه😊💕
هزارماشالا
خدانگهدارش ایشالا
از ذوقم نتونستم هیچی نگم بهش تو تلگرام پیام دادم
همچین دیوونه ی ذوق زده ای هستم من😀👌
چه هوایی چه برفی، دیدن یه برف درستو حسابی برای من یکی که عقده شده بود😀👌
از صبح هی دارم بال بال میزنم ببینم آنلاین میشی، که دیگه الان بودی خیالم راحت شد که همین دوروبرا تو همین شهری و در جاده زنجان نمانده ای
خداروشکر عزیزم😍💕
من که سنگرو حفظ کردم موندم منزل، اداره تعطیل😁
منتها منزل هم تعطیله، نه آب داریم و نه برق، مچکریم از این ارگانها با اینهمه جلسات ستاد مدیریت بحران 😀👌
همیشه دوستت داشته و خواهم داشت
از دیشب که مدام خوابتو دیدم از صبحم همینطور انگار نشستی توی قلبم با هر تپش قلبم حس میکنم به یادمی
مهربونم مراقب خودت باش دلم برات یه ذره شده
رفتم وبلاگت بازم نوشته های اخیرتو خوندم و باز هم با هر سطر دلنوشته ات اشک در چشمانم جمع شد و گفتم من هم عاشقتم من هم همیشه دوستت دارم من هم آنقدر مغرورم که فقط تو را برای خودم میخواهم من هم تورا به خدا میسپارمت
هعی روزگار...
چقدر بد تا کردی با من دنیا
این روزها دلتنگم، اینروزها حال دلم خوب نیست حتی حال جسمم هم خوب نیست، اینزوزها زندگی را به زور زندگی میکنم
امروز خودم را تا مدرسه آقا پسر کشاندم و کارنامه اش را گرفتم، مثل همیشه باعث سربلندی ام بود چقدر به خودم بالیدم که این پسر من است همینی که عکسش را بهمراه معدلش بعنوان شاگرد اول پایه بر روی تابلوی مدرسه زده اند و چقدر خدا را شکر کردم که زحماتم به ثمر نشسته است، اگر من هیچ نداشته ام اگر حامی ندارم اگر کسی نیست یک خط محبت بر لوح دلم بنویسد و پشتیبان روح خسته ام باشد لاقل تو و موفقیتهایت به من می گویند مسیر را درست آمده ام و بخاطرت می بایست هنوز هم باشم، ممنونم پسرم