شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها

۶ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

جای تو اینجاست همینجا تو قلب و روح من

من با تو در رویاهایم زندگی میکنم و روزها به یادت نفس میکشم

حالا خودتو قامخ میکنی که چی😁😂😂😂👌

😍😍😍


برادرزادمو که یادته میخواد قایم موشک بازی کنه میگه عمه قامخ شو بیام دنبالت پیدات کنم😀


قسم به اون خدا به حس بین ما

که با تو داره جون میگیره کل دنیام💕


روز خوب یعنی روزی که به یادم باشی، معلومه دیشب خوابتو دیدم 😅💕

  • شکوفه
  • ۱
  • ۰

غروبها که دلگیر بود با این اوضاع روحیم بدتر هم شده اصلا نمیتونم تحمل کنم مدام دلم میخواد از هر چه چاردیواری است بزنم بیرون

میرم قدم میزنم ولی باز هم قرار ندارم حال و احوال سرماخوردگی هم دارم کلا میزون نیستم

چقدر هم فضای پارک و نیمکت‌های سرد آن با فضای غمبار روحو روانم دمساز است

درست روی نیمکتی نشستم که وقتی با تو حرف میزدم آنجا می‌نشستم این چه سرنوشت شومی بود که گریبان مرا گرفت چرا باید اینقدر از من دور باشی چرا نخواستی کنارم آرام بگیری چرا نتوانستم کنارت قرار بگیرم

نه می‌توانستم در کنارت بمانمو از آتش درون نسوزم نه تاب دوری ات را داشتمو آرام می گرفتم

میدانم که می دانی

اگر بخواهی برگردم باید چه کار کنی 

اما تو نمی خواهی

نخواستی


هنوز هم دوستت دارم

خوب است که دیگر نمی دانی نمی خوانی

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

شرایط

اصلا مغزم کار نمیکنه بتونم تیتر خوبی برای این پست بنویسم دارم خودمو زوری وادار به حرف زدن میکنم شاید این بغض گره شده در گلویم بشکند، شرایط سختی را اینروزا می‌گذرانم مانند آنموقع که دایی بزرگوارت را از دست داده بودی

فکر نمی‌کردم تا این حد مزاحم زندگی ات هستم

خوب رفتی

خدا بهمراهت

تو لاقل مراقب خودت باش 

کمرم شکست با رفتن عزیز دلی که مایه دلگرمی ام بود

خدا رحمتش کند روحش شاد

من هم هر روز به رفتنم فکر میکنم دلم آسایش و آرامشی ابدی می خواهد

یک خواب قشنگ و طولانی، درست مثل همان خواب‌هایی که من هستمو تو و بین الحرمین، یا من هستمو تو و مسجد جمکران، یا اینکه نه، من هستمو تو و صحن آینه ...



  • شکوفه
  • ۱
  • ۰

امروز بقدری دلتنگت بودم که کلا مثل برج زهرمار شده بودم سر کارم با همه تنش داشتم با رییسم دعوام شد گفتم دیگه تو این دفتر نمی‌مونم نمیتونم با شما کار کنم

رییسم چشماش باز مونده بود طفلی نمیدونست چی بگه، به داد بیدادش ادامه بده یا بگه نرو بدون تو گروه میپوکه

حال خودمم بد بود حتی هنوزم نرمال نشدم تپش قلب دارم الکی اشک میریزم بغض میکنم مدام میخورم بازم احساس گرسنگی دارم، اصلا تا حالا خودمو این مدلی ندیده بودم انگار دارم سکته میکنم از بس درونم پر از خشم هستش

هی صلوات میفرستم اما آروم نمیشم

  • شکوفه
  • ۱
  • ۰

آری نمیشود دلتنگت نبود که تو تمام جان منی 

جانی که دیگر رمقی برایش نمانده و با مرور خاطراتش سعی میکند به خودش امید بدهد که عشق هنوز هست، هنوز میشود به واسطه داشتن اکسیر عشق به زندگی دلگرمتر نگاه کرد

زمانه سختیست، بسیار سخت


شاعری اینست جان کندن میان واژه ها

واژه هایی که دل عاشق رسوایش شده

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

خداروشکر که برای همیشه رفتی و برای همیشه از زندگیت میرم

بابا رفت جواب آزمایشمو گرفت

  • شکوفه