شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها

۱۲ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

رازهای مگو

بهم زنگ زدن گفتن بیا سهم حلیمتونو ببر، تعجب کردم، بعد خانم پشت خط ادامه داد همیشه این موقع از محرم هیات حلیم میپزه و ما برای اونهاییکه قربانی به هیات دادن کنار میزاریم تشکر کردم و مسیرمو از سمت خونه به سمت حسینیه عوض کردم در طول مسیر به خوابم فکر میکردم خوابیکه شب تاسوعا دیده بودم و بخاطرش غرق در شادی بودم اما یادم بود کنار دستم خانمی بود که با من همراه شده بود و چون دید آقا سید توجه خاصی به من داره منو واسطه قرار داد که از تقصیر پسر و همسرش بگذرند اونجا بود که توجهم بهش جلب شد و جویا شدم ناجی گفت همسر و فرزند این خانم بانی هیاتی بودن که از مال مردم برای نذورات در اموال خود مخلوط کردند و این خانم با اینکه زحماتش خالصانه و مورد پذیرش حق است اما از بابت این موضوع غصه میخورد دستش را گرفتم و گفتم ناراحت نباش آقا آنقدر مهربانند حتما نذرتان را قبول میکنند و شیرینی به زور در دهانش گذاشتم که یکدفعه دسته عزاداری وارد حرم حضرت شدند و من متحیر با این خانم دنبال در خروجی گشتیم از در که خواستیم بیرون برویم آقایی را دم در دیدم که گفت من پشیمانم پسرم هم همینطور از آقا بخواهید ما را عفو کنند عین مال را برگردانده ایم، شرمنده سرم را پایین انداختم گفتم پدرجان من کی باشم که وساطت شما را کنم من خودم نمیدانم نذرم قبول شده یا نه، که دیدم پرچم سرخ ابالفضل العباس ع بر سرمان سایه انداخت و یک سیدی شیرینی به دست از منو این آقا و پسر و همسرش پذیرایی کرد و گفت بروید به خیر و سلامت که آقا بواسطه تو و همسر این آقا اعمال و عزاداری هایشان را پذیرفتند و گفتم نذرم ، گفت نذرتان قبول حق باشد خواهرم و چنان خوشحال با السلام علیک یا ابالفضل العباس و السلام علیک یا سیدالشهدا ع از حرم خارج شدم و تمام مسیر تا منزل را از شوق آنچه حس کرده بودم زیر لب میگفتم یا فاطمه زهرا س....

از خواب که بیدار شدم از شوقم نمی‌دانستم چه کنم کلی صلوات فرستادم

کم کم به حسینیه نزدیک میشدم با خودم کلی کلنجار رفتم برای آن خانم تعریف کنم خوابم را یا نه

رسیدم و حلیم را گرفتم هنوز لباس سیاه محرم تنش بود از خستگی نشسته بود کناری و چشمانش را به من دوخته بود یک حس محبت خاصی در نگاهمان و در قلبمان حس میکردیم آمدنی کلی دست دست کردم که بگویم یا نه که نفهمیدم یک لحظه گفتم میشود من با شما چند کلمه حرف بزنم، خانم بلند شد آمد طرفم گفتم من شب تاسوعا شما و همسر و پسرتونو خواب دیدم از شوق چشمانش پر از اشک شد و ادامه داد یا حضرت فاطمه س، بیا ببین همسرم را، عکسش روی دیوار است، اینبار نوبت من بود که با بهت نگاه کنم و بگویم همسرتون شهید شدن، گفت عکسش اونجا کنار عکس شهداست ببین همین بود تا نگاهش کردم قلبم ریخت و اشک از چشمانم جاری شد اولین بار نبود که رویای صادقانه ای میدیدم اولین‌بار نبود که پیغام می‌بردم اما او که فوت کرده است آنهم چهار سال پیش، خداوندا چه کنم چه بگویم، کم کم که حالم جا آمد خانم ادامه داد همسرم این جا را برای حسینیه وقف کرده و بانی هیات بوده است پسر بزرگم به او کمک می‌کرده و الان منو پسرم و هم محلی‌ها اینجا را می گردانیم اگر آقا خودش قبول کند و خدا بپذیرد، اشکهایمان جاری بود و به او گفتم آنقدر خوبی شما که بواسطه شما اعمال همسر و پسرتان را قبول کرده اند و دیگر باقی قضایا را نگفتم موردی نداشت بگویم اصل موضوع این بود که بگویم به او بداند که میدانند چقدر زحمت خاندان اهل بیت ع را میکشد و به او توجه خاص دارند پیرزن خستگی از تنش در رفت و همینکه بخاطر او از همسر و پسرش قبول کردند و گذشتند خودش کافی بود که این راز سر به مهر مانند بقیه دیده ها و شنیده های مگو بین منو آقا و متوفی برای همیشه امانت بماند که حفظ آبروی مسلمان از اهم واجبات است چه آنکه در میان ماست و چه آنکه از میان ما رخت بر بسته است.

خدا قبول کند از همه ان شاء الله

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

جوجه پاییزی

فسقلی هنوز از راه نرسیده و بقولی آدم نشده کلی دل از ما برده، عجیب دلم براش تنگ شده، جوجه پاییزی خاله😍😘

چند وقتیه سر کار مشکلات عجیبی دارم مصاحبه های تلویزیونی و رادیویی اعصابمو خورد کرده مدام بحث مدام حرص و جوش

در بین اینهمه اعصاب خوردی، رییسمونم که آقا پسر بی تجربه ای گذاشتن بیشتر عذاب آوره، البته که تقصیر خودمه اگه پیگیر حرف مدیر شده بودم و قبول میکردم الان خودم جاش بودم و دیگه سر مسایل فنی کار با یه آدم ترسوی محافظه کار مجبور نبودم تعامل کنم

خلاصه اینکه در کنار این اوضاعی که زیادم جالب نیست بودن فسقلی به خالش امید میده

بودن تو نازنینم امیدی بزرگتر بود بودنت برایم حکم آرامش و آسایش داشت حکم همه چیز ردیفه بیخیال دنیا

اما خوب، حتما به صلاحت نیست که باشی، من هم باید هر ساعت و هر روز چشم انتظارت باشم میدونم که میای مگه میشه نیای مگه میشه آدمی که اینهمه عشق به تمام عالم و خدای اون تو قلبشه بتونه اینقدر سنگدل باشه اونم برای من که دنیامی عشقمی عزیزترینمی

ان شاء الله در سلامت کامل باشی هم خودت و هم خانوادت

پسرت حتمنی کلی برای خودش هزارماشالا بزرگ شده کلی مرد شده

خدا حفظش کنه😍😘

  • شکوفه