یخ بسته عشق در معجر نگاه تو اما،
هنوز شعله هایم میسوزاندم
عجیب ازت دلگیرم
یخ بسته عشق در معجر نگاه تو اما،
هنوز شعله هایم میسوزاندم
عجیب ازت دلگیرم
رسول این زمان منم، گواه من همین که من
به هر چه دست میزنم، بدل به هیچ می شود
چقدر هم کار داشت، بیشتر از چهار دقیقه بعد این حرفش تو تلگرام نبود و رفت که رفت...
میدونستم خیلی بی مرامی، اما واقعا دور از ادب هستش به یکی بعد از مدتها حالتو میپرسه بگی کار دارم، بعدشم نیای بعد کارت بگی خوب تماس گرفته بودید چه خبر، خوبین خانواده خوبن، کاری داشتید، شاید طرف آخر عمری میخواسته یه حالی ازت پرسیده باشه، خوبه آدم با این مدل افراد در حال جون دادن باشه، ندانسته با کلی حرف در گلو رفته برای خودش، والا به خدا 😐
راستی گفت سلام میرسونن
دقیقا منظورش کی بود 😊💕
در سوزاندن دل من استادین، اونموقع که عاشقانه بهت مهر می ورزم چرا تشکر نمیکنی، جالب است دل میشکنی بعد عوض پیوند زدن چینی شکسته با سوهان نرمش میکنی، ممنون از شما
دیگه نمیای حضورتو ببینم، اخلاقت اومده دستم، تا مدتها نخواهی بود، نمیدانم تا کی، اما میدانم رفتارت با دلت در تناقضی مستقیم غوطه ور است مرد مهربان رویاهایم
بلاخره رسیدیم خونه، تمام مسیر ترافیک بود
انگار دوباره برگشته ام به دوران قبل، باز هم درودیوار خانه می خواهند مرا ببلعند، حجم تنهاییهایم در اعماق وجودم چندین برابر شده است، انگار هیچ کس در تمام دنیا نیست که مرا آنگونه که من عاشقم، بخواهد و این خیلی دردناک است باور کن تنهایی خیلی سخت است تمام وجودم در ماتم فرو رفته است
شاید برایت ابلهانه باشد اما من امروز خیلی غصه خوردم
روی صندلی نشستم و خیره شدم به میز منشی، اما هیچی نمیدیدم تمام ذهنم پیش توست، آیا واقعا اینقدر بی تفاوتی نسبت بهم، یا هول شدی نفهمیدی چی بگی، حس غریبی دارم، میدانی اگر اینقدر بی تفاوتی چطور تا گفتم سلام از عکس پروفایلی که تازه عوض شده بود فهمیدی منم، اگر اینقدر کار داشتی چطور در همان ثانیه کامنتم سین خورد میدانی چه فکر میکنم، دروغگوی خوبی هم نیستی
منشی شروع کرد با من صحبت کردن میپرسد جلسه چندم است، میگویم پنجم، میگوید نیم ساعت دیگر وقتتون میشه، به چهره ماه آقا پسر نگاه میکنم، اینروزها غصه این ماه نازنینم مرا پیر کرده است
مادر قربانت بشود ان شاءالله
خیلی وقت بود اینقدر گریه نکرده بودم خیلی وقت بود بغضهایم گلوله شده بود امروز چه عقده گشایی کرد دل تنهای من
خوب است نمیدانی، خوب است نمی خوانی، خوب است...
من که از دیدن حضورت سیر که نمیشم اما یه کم نگران میشم که چی شده اینقدر هستی، یعنی اینهمه که من دلم برات تنگه تو هم دلت برام تنگ شده؟ 😍
الان من اینهمه برات نوشتم دیلیت کردم اگه برات یه دونشو بفرستم نمیگی خانم چرا همه چی رو به خودت میگیری من با خانوادم دارم احوالپرسی میکنم 😢 آخه همیشه زدی تو ذوقم 😐
خدا کنه خوب باشی بودنت از خوشی باشه، خدا کنه خانوادت سلامت باشن، خدا کنه پر از شوق باشه بودنت، حالا به هر دلیلی که هستی، خدا کنه دلیل بودنت پر از عشق باشه، آرامش باشه، محبت باشه، پر از ثانیه های خوب بودن باشه😊💕
بلاخره بعد هزارجور دست دست کردن باهاش سلام و احوالپرسی کردم جواب داد اما هیچ توجهی نکرد نه حالمو پرسید نه حال آقا پسرو، فقط با عجله و سرسری جواب داد، بودنش بخاطر من نبود یه کاری داشت که آخرشم گفت شرمنده
همین
تو در کنار پنجره
نشسته ای به ماتم درخت ها
که شانه های لخت شان خمیده زیر پای برف
من از میان قطره های گرم اشک
که بر خطوط بی قرار روزنامه می چکد
من از فراز کوه های سر سپید و کوره راه های نا پدید
نگاه می کنم به پاره پاره های تن
به لخته لخته های خون
که خفته در سکوت دره های ژرف
درختهای خسته گوش می دهند
به ضجه مویه های باد
که خشم سرخ برف را هوار میزند
من و تو زار می زنیم
درون قلب هایمان
به جای حرف
خدایا شکرت، همیشه شکرت کردم هر چقدرم بهم سخت گرفتی هر چقدرم غر زدم
خوشحالم که رفتی و زندگیتو کنار من هدر ندادی خوشحالم که نموندی با غصه های من غصه بخوری
خدایا میشه من ازت یه چیزی که همیشه خواستمو یه بار دیگه هم بخوام بعد تو از سر خداییت بیخیال مصلحت و اینحرفا بشی بگی باشه
نویدم
ممنونم
کاش آقا، کبوتر حرمتان بودم
با آن دو بال شکسته ی نحیف
میگشتم دور گنبد طلای شما
سرمه میکشیدم به آن غبار شریف😢💕