چیزی که ذهن مرا به خود مشغول کرده بود و باعث شد آیین ادیان غیر ابراهیمی را بررسی کنم پیدا کردن نقطه اشتراک همه ادیان بود و با بررسی اهداف بودا و آیین تبت به نتایج جالبی رسیدم، همان اشتراک ادیان
در عرفان و سیر و سلوک عرفایی نیز همان موضوعات مطرح است
بوداسف bodasef کسی است که شوق رسیدن به روشن شدگی را در خود پدید آورده است. عبارت معروفی در این آیین هست که می گوید:
پدید آوردن شوق، یعنی در آرزوی روشن شدگی کامل بودن، برای خیر و بهروزی دیگران.
نتیجه تمام این صحبتها اینکه: بوداسف دو هدف دارد
یکی خیر و بهروزی دیگران، دوم روشن شدگی خویش
رهایی همه جانداران از رنج هدف اصلی اوست و رسیدن به بودا نیز برای تحقق بخشیدن به مقصود اول است.
اشتیاق به روشن شدگی دو گونه است: شوق آرزومندانه به روشن شدگی و شوق عملی به روشن شدگی.
که این دو را می توان به آرزوی رفتن به جایی یا عملا به مسافرت رفتن مقایسه کرد.
اشتیاق آرزومندانه به روشن شدگی، میل حقیقی به بودا شدن است برای خیر و بهروزی همه جانداران.
یعنی من با رسیدن به بوداگی می کوشم برای خیر دیگران، آموزه های سه گردونه را مطابق توانایی هایشان به آنان تعلیم دهم.
سپس می گوید بالاترین خیری که یک بودا می تواند برساند و بالاترین توانایی که یک بوداسف در این راه طولانی در پی آن است، تعلیم عملی این آیین است.
چهار بیکرانه مهم در این آیین؛ یکسان دلی، مهر، غمخوارگی و شادی است.
وقتی تمام اینها را در کنار فلسفه ادیان الهی قرار میدهم میبینم همه حرفها و آموزه ها یکیست در الفاظ متفاوت
و همه آنها یک مرکزیت دارد: میل به تمام خوبیها، خودشناسی و خیر دیگران.
در حقیقت یک عارف هم مسلمان است هم مسیحی، بودایی، تبتی و ....
پیدا شدم، پیدا شدم
پیدای ناپیدا شدم
شیدا شدم
من او بودم
من او شدم
با او بودم
بی او شدم
در عشق او چون او شدم
زین رو چونین بی سو شدم
در عشق او چون او شدم
چون او چون او چون او شدم
شیدا شدم
پیدا شدم
ای مطرب خوش قاقا، تو قی قی و من قوقو
تو دق دق و من حق حق، تو هی هی و من هوهو
ای شاخ درخت گل، ای ناطق امر قل
تو کبک صفت بوبو، من فاخته صفت کوکو