چند روز بود حس میکردم احوال جسمیم رو به وخامت هستش و اون روزای سخت مقابله با اون بیماری برام تداعی میشد اما بهش توجه نمیکردم تا امروز که واقعا مطمین شدم اوضاع جسمیم واقعا خوب نیست دارم خودمو میزنم به اون راه
اونقدر حالم بده نمیتونم بشینم اونقدر بدم که شاید این اخرین نوشته من باشه حتی
تا این اندازه
فشارم از شدت پایین اومدن حجم خون افتاده دستو پاهام بدنم سرد شده و دارم تو اینحال به خودم میخندم که بازم انگشتام میلرزنو دست از نوشتن برنمیدارم
فقط اینش خوبه که تو اینجا نیستی هر دری وری بنویسم نگران احوالتو نگرانت نمیشم
میشه به من گفت یه دیوونه که میتونست شاعر بزرگ و نویسنده قهاری بشه اما بخاطر عشقش از نوشتن دست کشید و شد راوی خاطرات مضحک زندگیش
همین
اونقدر حالم بده نمیتونم بشینم اونقدر بدم که شاید این اخرین نوشته من باشه حتی
تا این اندازه
فشارم از شدت پایین اومدن حجم خون افتاده دستو پاهام بدنم سرد شده و دارم تو اینحال به خودم میخندم که بازم انگشتام میلرزنو دست از نوشتن برنمیدارم
فقط اینش خوبه که تو اینجا نیستی هر دری وری بنویسم نگران احوالتو نگرانت نمیشم
میشه به من گفت یه دیوونه که میتونست شاعر بزرگ و نویسنده قهاری بشه اما بخاطر عشقش از نوشتن دست کشید و شد راوی خاطرات مضحک زندگیش
همین