شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها
  • ۰
  • ۰

امروز من

تو صفحه هامون نبودی پس این تو نیستی
بازم این روح عاشق منه که همه جا و در هر نشانه ای دنبال تو هستش
شبت اروم گل نازم
اقای مهربونم
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

اگه تو هستی حتما تو صفحه های خودمونم میبودی
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

خیلی دلم میخواد باور کنم تویی
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

ارومو قرار نداشتم انگار قسمتی از وجودمو گم کرده باشم مدام سرگردان بودم تسبیح برداشتم لباسامو پوشیدم رفتم قدمی تو خیابونمون بزنم زهرا خانمو دیدم داشتن طبق معمول هر سال میله های هیات رو تو خیابون میبستن و برای محرم اماده میشدن بازم مثل هر سال داغ دلش تازه شد که من اجازه ندادم تو پارکینگمون هیات رو راه بندازه قربون امام حسینو جدش اخه تو این خونه زنو بچه زندگی میکنه من که کافر نیستم منم مثل شماها دلم برای حسین فاطمه میلرزه حرف من اینه ادمایی که میان هیات همه با یک هدفو با یک نیت نمیان قصدم تهمتو افترا نیست خدا شاهده که خودم به این موضوع حساسم و دقت زیادی دارم ولی واقعا دیدم که مشکل زا میشه هنوزم زهرا خانم بعد چندین سال یه طورایی از من دلخوره چی بگم والا
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

خدایا کمکم کن
درون این سینه من پر از اتیشه پر از اتیش
قلبم داره میسوزه
دست خودم نیست کاش میتونستم جلوشو بگیرم کاش میتونستم کمی کمتر دوستت داشته باشم
کاش هنوز مثل قبل داشتمت
دلم برات تنگ شده عزیزم
ماه من
مهربونم
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

چقد دلم برات تنگه
کاش بودی جای این اشکا باهات دوکلمه حرف میزدم
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

هزارتا فکر و ذکر بخاطر اینده ای که برام روشن نیست تو این اوضاعو احوال دست از سرم برنمیداره
واقعا چرا چه حکمتیه که زندگی بعضیا اینقدر پیچو خم داره بارها از خودم پرسیدم و فقط به یه چیز رسیدم
شاید خدا اونارو بیشتر دوست داره دلش میخواد همیشه یادشون باشه چقدر محتاجشن شایدم من با این توجیه خودمو اروم میکنم نمیدونم
نشد راحت بخوابم لاقل برم عبادت بلکم خدا صدامو شنید بخاطر پسرم بهم لبخند زد و فردا یه روز قشنگ پر از سلامتی شد
خدارو چه دیدی مگه میتونی بگی نه مگه میشه

راستی وبلاگت چرا قالبش درست نمیشه سر تیتر وبلاگتم مدتهاست عوض کردی دلم گرفته بود رفتم بازم بخونمت هر پستتو بیش از هزار بار خوندم بازم رسیدم به عاشقانهات براش دلم گرفت خوشبحالش که تورو اینهمه داره
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

توکلم به خداست خودش پشت و پناه همه باشه منم قاطی بقیه
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

دلم نمیخواست هیچکی در اون شرایط منو ببینه پاک ابروم رفت نم نم بی صدا اشکام سرازیر شدن یواش یواش خودمو به اسانسور رسوندم خوبه مانتوم سرمه ای تیره بود لکه های بزرگو نشون نمیداد با یه مکافاتی تو ماشین نشستم صندلی رو کثیف نکنم خودمو کشوندم خونه پسرم از رنگ و رخم ترسیده بود فقط سریع رفتم تو حموم زیر اب نشستم الان میشه گفت بهترم اما هنوز بشدت.... دارم فردا باید برم دکتر نمیدونم مهدیه فردا شیفت بیمارستان هست یا نه
از وقتی عروسیش نرفتم سرسنگین شده شایدم بخاطر ازدواجشو زیاد شدن کاراش باشه نمیدونم
یه چیزی درست کردم اقا پسر شام بخوره خودم میلم نمیکشه فقط میخوام بخوابم امیدوارم شب حالم بد نشه طفلی اقا پسر چیکار کنه اون براش سخته هنوز بچه هستش و خیلی چیزا نمیدونه
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

تونستم خودمو به نمازخونه برسونم دراز کشیدم و شروع کردم سوره واقعه رو زمزمه کردم همینطور عرق سرد رو پیشونیم نشسته بود کل صورتم مثل گچ سفید شده بود کم خونی شدیدی که امروزصبح بطور ناگهانی برام پیش اومد کاملا منو از پا دراورد هر کاری کردم بتونم یه چیزی بخورم نتونستم حالت تهوع داشتم یکی از همکارا داشت نماز میخوند چشمش بهم افتاد صورتش پر از تعجب شد گفت سلام سعی کردم سرمو در جوابش تکون بدم دیگه نفهمیدم دقیقا چی شد فقط خوب یادمه صدای همکارمو میشنیدم که کمک میخواست دقایقی بعد بهوش اومدم تمام تنمو مقنعه روی سرم خیس اب بود یکی شربت قند به زور میریخت تو حلقم و اجازه نمیدادن بگم من دیابت دارم وقتی حالم کمی جا اومد متوجه شدم لباسام... خالی شده با اژانس برگشتم خونه
  • شکوفه