ارومو قرار نداشتم انگار قسمتی از وجودمو گم کرده باشم مدام سرگردان بودم تسبیح برداشتم لباسامو پوشیدم رفتم قدمی تو خیابونمون بزنم زهرا خانمو دیدم داشتن طبق معمول هر سال میله های هیات رو تو خیابون میبستن و برای محرم اماده میشدن بازم مثل هر سال داغ دلش تازه شد که من اجازه ندادم تو پارکینگمون هیات رو راه بندازه قربون امام حسینو جدش اخه تو این خونه زنو بچه زندگی میکنه من که کافر نیستم منم مثل شماها دلم برای حسین فاطمه میلرزه حرف من اینه ادمایی که میان هیات همه با یک هدفو با یک نیت نمیان قصدم تهمتو افترا نیست خدا شاهده که خودم به این موضوع حساسم و دقت زیادی دارم ولی واقعا دیدم که مشکل زا میشه هنوزم زهرا خانم بعد چندین سال یه طورایی از من دلخوره چی بگم والا