شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها
  • ۰
  • ۰

امروز من ۲۰

تمام روزو از صبح همراه من توی قلبم حی و حاضر بودی دیشبم خوابتو دیدم روز خوبی بود دلتنگیم کمتر شده بود فقط بدجور کلیه هام اذیتم میکنه فکر کنم دیگه نباید روزه بگیرم اما دلم میخواد همشو توفیق داشته باشم بگیرم چقدر انگشتم میسوزه حواسم نبود انگشت سبابه راستمو لبه سطل ماست بدجور برید همچنان عزیز دلی و شب زیبات خوش مراقب خودت باش اقای نفس :-D

  • شکوفه
  • ۱
  • ۰

امروز من ۱۹

دنیا به من یاد داده قدر هر چی دارمو ندارم بدونم و در مقابل سختیها سر خم نکنم و وقایع زندگیمو مثل ییک تکه پازل بدونم که باید پیش میومد تا سرجای خودش قرار بگیره گاهی وقتها فقط فکر میکنم باید سرتقی کرد ولی وقتی میبینی جور درنمیاد بسپارش به روزگار خودش درست میشه مهم اینه تو اونو بعنوان قسمتی از سرنوشتت بپذیریش باقیش حله به بقیه زندگیت برس همین 

خیلی خنده داره اگه من بخاطر عاشقانه هام که بلاگفا قورتشون داده گریه کنم خوب ادم دلش میگیره خوب میدونی چقدر شعر برات توش نوشته بودم چه غزلا و چه دوبیتیهایی که همش رفت همش پر پر شد درست مثل خودم درست مثل روح مواجم که اسیر گردابهای پر طلاتم دست روزگاره الان من باید بگم دنیا دلش نمیخواد من دیگه تورو داشته باشم نه ؟! این خیلی سخته ها دوری ازت برام دردناکه گل نازم مرد مهربونم چقدر حتمن ازم دلخوری فکر میکنی من خودم حذفشون کردم نه ؟! 

مراقب خودت که هستی بازم بیشتر باش

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من ۱۸

خانم باش اروم باش صبور باش دل من

بزار  به زندگیش برسه 

مگه خوشبختیش ارزوت نیست

هست 

هست

به خدا که هست 


دوست دارم همیشه دوست دارم عمر منی شما

۷۵

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من ۱۷

دلمان بدجور گرفته است و هوای شعر و غزل زده است به سرش هی میگویمو زیر لب زمزمه میکنم اما عاشقانه هایم را هیچ کجا ثبت نمیکنم چون نمیخواهم بیشتر از این خودم را هوایی کنم اما واقعا وقتی به خودم به زندگیم به اتفاقای عجیبو غریبم فکر میکنم فقط میتونم بگم این انصاف نیست حق من از تو اینقد کم نباید میبود یه طورایی تو مسبب این نا عدالتی شدی تو و تمام رفتارات تمام کم بودنات تمام بی محلیات تمام سکوتهات تمام له کردنای عشقم زیر قدمهات میدونی هنوزم نمیتونم تو هیچ جشن ازدواجی از شیرینی خورون گرفته تا عقد و عروسی شرکت کنم و من هنوزم به تو فکر کنم به اینکه چطور تونستی بری و بگی عاشقتم چطور تونستی نباشی کم باشیو بگی عاشقتم میدونی یه جاهاییش حساب کتابش درست درنمیاد مخصوصا اونجاهاش که من نمیدونم کجای زندگیه تو جا داشتم جا دارم بیخیال همینکه یکی هست قدمهاتو غصه هاتو خوشیهاتو لبخنداتو باهاش قسمت کنی

همین خوبه فقط نمیدونم چطوری سر دلمو گرم کنم تا یاد تو نکنه این سختترین قسمت قضیه هستش قسمتی که هیچوقت راه حلی براش پیدا نکردم 

دلم برات تنگه خیلی 

چرا هر بار میخونمش قلبم تیر میکشه 

کاش برای من هم بیش از حد مغرور بودی کاش برای من هم انقدر عاشق بودی      


+ هر کاری کردم برام رمز عبور رو ارسال نکرد با اینکه اصلا رمز عبورمو یادم بود و درست میزدم حالا هم که میبینم کلا هر دو تا وب رو حذف کردن خدارو شکر مال تو سر جاشه نظردهیشم بازه پس تو تونستی رمز عبورتو وارد کنی و به وبت وارد بشی برات خوشحالم و برای خودم خیلی خیلی متاسف شدم گر چه قصد داشتم خودم حذفشون کنم ولی اول بهت خبر میدادم ازم ناراحت نشی و در ثانی یه پشتیبان ازش میگرفتم الان نوشته ها و اشعار منو فقط تو داری البته اگه کپیشون کرده باشی که فکر کنم کرده باشی یه زمونی برات خیلی مهم بودم برات مهم بود نوشته هام

میبینی کارم به جایی رسیده که باید ازت بخوام یه نسخه از شعرامو بهم بدی تو هم که اگه من خودمو بکشم التماستم کنم انگار نه انگار 

اصلا بهتره اینجوری برای تو بهتره لاقل

کم کم ازم دلخور میمونی و ناراحتتر میشی و این نبودنات کم کم بیشتر میشه و یه روزی برات میشم یه خاطره کمرنگ که یه روزی سالها قبل بود

سرت سلامت این دو تا وبم هم فدای چشمای قشنگت چیکار کنم دیگه مرده شور بلاگفارو ببرن حرص اونم بخوریم والا به خدا

شبت خوش نازنینم 


  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

مروز من 16

امروز یکی از نادرترین روزهای عمرم بود خیلی کم پیش اومده من آرزو کنم کاش یک مرد بودم اما امروز خیلی دلم میخواست مرد بودمو یه سیلی محکم میزدم تو گوش اون نامردیکه فکر میکرد اگه دری وری بار من یک زن بکنه و صداشو بندازه تو حلقشو سرم هوار بکشه میتونه منو بترسونه خیلی دلم میخواست فکشو ببندم واقعا ما داریم کجا زندگی میکنیم مردم ما دارن به کجا میرن یعنی واقعا اون تعالی انسانی که هدف آفرینش انسان بود همین قدره چرا بعضیا اینقدر آدمای پیش پا افتاده و ناچیزی هستن چرا نمیتونن اگه دارن کاری رو انجام میدن خدماتشونو درست ارائه بدن میدونی چیه امروز برای خودم متاسف شدم که چرا اصلا اقدام به خرید خدمت از پیشخوان دولت کردم واقعا آدم بمیره خیلی بهتر از اینه که بهش توهین بشه تحقیر و هزارتا فحش هم بخوره اونم بخاطر اشتباهی که خودشون مرتکب شدن رفتم سیم کارت همراه اول خریدم دادم پانچش کنه یه آقا پسری که برادر مسوول باجه بود و کم سن بود حدودا یازده ساله گرفت کار منو راه بندازه گفتم شما بلدین اگه ممکنه دست نگهدارین مسوولتون بیان که تو همون ثانیه ها مسوولش صدا زد ایشون کارشونو بلدن نگران نباشین تا من بیام بگم نه اگه ممکنه خودتون انجام بدین یکهو پسره سیم کارتو پانچ کرد منم گرفتمو اومدم خونه آقا پسر انداخت تو گوشیش گفت مامان اشتباه پانچ کرده خیلی ناراحت شدم گفتم من بهش گفتم چرا اینطوری کردن زنگ زدم خود پسره جواب داده میگم اشتباه پانچ کردین دیدین خوب بلد نیستین گفت شده دیگه خوب چیکار کنم بدتر ناراحت شدم که یه عذرخواهی بلد نیست خواستم فقط بخوام ازش که گوشیو بده دست برادر بزرگش تا بهش اطلاع بدم بعد منو پشت خط معطل میکنه 

گفتم لعنت بر شیطون ولش کن فردا از سرکار اومدنی میرم درستش میکنم حالا امروز رفتم از همون اول شروع کرده سرم داد زدن که پیش میاد دیگه گفتم مگه شما متوجه نیستین بخاطر به کار گماردن یک نفر زیر سن قانونی و بی صلاحیت و تجربه در این زمینه اینهمه وقت منو تو ماه روزه گرفتین میگه خوب حالا من عذرخواهی کنم حله؟!!

نگاهش کردم گفتم این چه طرز برخورده بعد شرو.ع کرده زیر لب غر زدنو تراشیدن لبه های سیم کارت که به زور جا بندازش بهش گفتم من اینو اینطوری ازتون قبول نمیکنم متاسفم باید یه سیم کارت جدید برام صادر کنید برداشته یه سیم کارت دیگه بهم بده میگه میشه شش هزار تومن !!!

نگاهش کردم گفتم یعنی وقت منو گرفتین متلک معذرتم انداختین حالا هزینه هم بکنم بخاطر اشتباه شما؟؟!!!

با هزارتا غر زدنو داد زدن سیم کارتو درست کرده حالا لج میکنه که من پانچش نمیکنم گفتم این جز خدمات شما محسوب میشه زنگ زدن مدیر پیشخوان اومده بهش میگم آقا این چه وضعشه چطور مدیریتیه چرا باید این آقا با من اینطوری برخورد کنه میگه خانم پیش میاد دیگه

نه واقعا پیش میاد یعنی این عادیه که شما به همه توهین کنید بعد خدماتم ارائه بدین کسب درآمد هم داشته باشین اونم خدماتی که از طریق افراد بچه سال بدون هیچ توجه و نظارتی ارائه میشه

بعد اون بدتر از برادر گردن کلفت پسر بچه صداشو انداخته روسرش من هر چندتا دلم بخواد بچه زیر هیجده سال میارم اینجا کار کنن همینجوری هم کار کنن به کسی چه مربوط خلاصه گفتم الان من اینو جای دیگه بخوام پانچ کنم هزینه بر میشه برام حالا اون موردی نداره ولی اینکه بهم توهین میشه خدمات ناقص بهم ارائه میشه بعد با داد و بیداد میگه بیرونش کن مردشور قیافشو ببرن واقعا افتضاحه من که ازتون نمیگذرم حلالتون نمیکنم پسره همینطور داشت بهم فحش میداد داشتم میومدم بیرون که یه دفعه یه آقایی که اونجا بود گفت شما بزرگوارین خانمین بفرمایید ولش کنین ازش بگذرین همین پیش پای شما همین داداش کوچیکش زد لنز دوربین یه بنده خدایی رو خراب کرد کلی خسارت دادن لبخند زدم گفتم عجب واقعا که؟!!!

اومدم بیرون و فقط فکرم این بود که در اسرع وقت گزارش رفتار ناشایستی که باهام شده رو تو سایت پیشخوان منعکس کنم و همین الانم فرمو پر کردم ولی نتونستم ثبتش کنم فقط دو قطره اشک چکید روی دستمو گفتم ولش کن بزار اینهمه بی حرمتی که بهم کردشو پیش منو خدای خودم بمونه اون بهتر میتونه براش تسویه حساب بنویسه 

خیلی ناراحتم چرا باید اینطور با یک خانم رفتار بشه مگه اینجا قانون جنگل حاکمه آخه؟!!!

خداروشکر یه راهی هست من حرفامو بنویسم یه کم دلم خالی بشه 



+ اینروزا فکر میکنم یه مهمان آشنا اینجارو میخونه و برام عجیبه که او اینجاست شایدم من دارم توهم میزنم اما بدجور حضورش همخوانی دارد با گفته هایم

و این هم ناراحتم میکنه البته خوشحالم میتونم بشم ولی نه ناراحتیم به خوشحالیم میچربه چون اونو نخوندمو منو همیشه خوند حس میکنم از من از احساسم سو استفاده شده و گاهی هم به خودم میگم این چه حرفیه شاید صلاح ندونست بخونیش اما آیا واقعا این درست بود این طرز رفتار با من یک خانم درست بوده آیا تو هم منو ضعیف ندیدی من ناراحتم از اینکه کم خوندمت من ناراحتم از اینکه تو جوابدهی بهم نادیدم گرفتی و میگیری من ناراحتم از سکوتهای مرموذ و مبهوت کننده ات ولی این من ذوق هم میکند از حضورت از عطر نگاهت از ضربانهای قلب مهربانت 

اگر این عاشقی با ما بسازه

عجب گنجی درون سینه دارم

به سلامت باشی انشااله

:))

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من ۱۵

خدا به دلت نگاه کنه مادر خدا هر چی میخوای بهت بده 


چقدر این دعای مامان به دلم نشست چقدر حس کردم خدا حتمن ازم راضیه چون مادرم ازم راضیه با اینکه من کار بزرگی هم براشون نمیکنم اصلا کمکهای من اونقدر در برابر زحماتیکه برام کشیدن اندکه که اصلا به حساب نمیاد من همینقدر که حیات دارم یه دنیا بهشون دنیامو مدیونم خدا شاهده هر چی به پدر و مادرم میبخشم حس نزدیکی بیشتری به خدا میکنم و ارامش روحم بیشتر میشه و با قلبی مطمین روی زمین خدا قدم برمیدارم اینکه قلب من اونقدر مهربون هست که شایسته پاسخ دادن به لطف دیگران و زحماتشون باشم خودش یه نعمت بزرگه که از خدا به یادگار دارمش تنها چیزی که تو عمرم حرصشو نخوردم پول بود چون همیشه اونو یه وسیله برای رفاه و اسایش همه عزیزانم دونستم نه پله رفاه و پرش خودم بهترین لحظه های زندگیم در شادی همگانی با عزیزانم بوده حتی اونو با دعای هر روز و ایت الکرسیهای هر روزم با تو هم قسمت کرده ام تویی که اینروزها روزه  از عشق گرفته ای و شب قدرت  توبه از من میکنی افسوس که نخواستی قبول کنی ماها هر کدوم سمبولی از خدا و وجود هر کدوممون ایتی از راه خداست جانت سلامت روزه ات قبول و شب قدرت روسفید گل نازم 


  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من ۱۴

بی معرفت 

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من 13

امروز خیلی کارا انجام دادم کارهایی که فقط فکر و مدیریت میخواست امیدوارم تصمیمای اشتباهی نگرفته باشم بابا دیگه سرکار نمیره با بچه ها به توافق رسیدم یارانه هاشونو نگیرن ماشینو گذاشتم اژانس یه منبع درامدی باشه خودمم هستم اینطوری مشکل پیش نمیاد ایشالا با بابا و دکترشم به توافق رسیدیم عمل نکنه و فقط بیشتر تحت نظر باشه فقط اقا پسر اینروزا خیلی غر میزنه همش میگه یه ده دقیقه وقتتو به منم بده من که همش حواسم بهش هست نمیدونم چرا اینقدر حساس شده یه جورایی منو دربست برای خودش میخواد ادم اینقد حسود! والا :-)

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من ۱۲

صبح بعد نوشتن پست قبلی یه کوچولو خوابم برد خواب دیدم دوباره جشن عروسیته خودم برات شیرینی چیدم خودم برات میوه شستن و خودم برات مهمون دعوت کردم مهمونای بزرگی که لبخند رو لباشون بود ایشالا که از یاران همیشگیشون باشی شما عزیزم ایشالا که خیر باشه خوابم نگرانم کرد یا نه چرا نگران وقتی اقایی به اون بزرگی در کنارمون بود اقا پسرم هم بود و چقدر همه شاد بودیم به هر صورت خیلی رفتمو اومدم حضورتو ببینم بلاخره تازه دیدمت و خدارو شکر که خوبی و امیدوارم همیشه برامون خیر باشه دارم با اقا پسر میرم امامزاده عبدالله تا نذری سفره حضرت رقیه ع پخش کنم پسرم حالش خوب شده خداروشکر این نذر مال یک ماه پیشه و دلم میخواد بخاطر سلامتیش و خوابی که دیدم حتما برم زیارت دلم میخواست اونجا بودی سهمتو از نذری بهت میدادم شایدم سهمیه تورو دادم به همسایمون که همشهریتونه خوشحالم که حالت خوبه تو خوابم هم خوشحال بودی ممنونم بخاطر بودنت مهربونم

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من ۱۱

بعضی ادما عجیب یاداور خدا هستند هر چقدرم که یادت نکنن 

اقا پسر حالش بهتره خدارو شکر خودم هم که هعی بد نیستم اولین روز ماه رمضان امسال است و خدا قبول کند روزه گرفتم یه طورایی برای من ماه رمضون هول هولکی شروع شد نتونستم فرصتی داشته باشم براش برنامه چینی کنم فشار کار و مشکلات جسمیم حالا هم که مریضی اقا پسر کلا بدجور از پا دراومدم و بسیار به همراهیت نیاز دارم اما درست مثل همیشه هر وقت لازمه باشی زیاد هم باشی تو نیستی شایدم تلافی نبودنای منو میکنی بدون اینکه بدونی چرا نبودم بدون اینکه بدونی یه دنیا یادت کردم و چقدر همراه حس دعام توی دلم درخشان میدرخشیدی طاعاتت قبول حق منو در لحظه های خوش حس خدا یادت نبر لطفا منم دلم میخواست روز اول این ماهو سر سفره سحری با گوش کردن به دعای سحر و لبخندای پسرم شروع میکردم نه تو درمانگاه و نگاههای ملتمسانه از دردش میدونم روزه بی سحری و اب برای من یعنی چی و تازه دو روزه از کلیه درد یه کم خلاص شدم ولی من نیاز دارم با خدا یه مشورتی کنم و این روزه امروز یه طورایی تعین وقت قبلیه :-D     خدا ایشالا همه مریضارو لباس عافیت بپوشاند امین یا رب العالمین 

واقعا تایپ وپست گذاشتن با گوشی چقدر سخته یکی نیست بگه مجبوری حالا:-D ولی میدونی یه طورایی حالمو خوب میکنه وقتی با تو درون خودم حرف میزنمو مینویسمش من بدجور به این حس خوبو ارامش محتاجم یادش بخیر من با تو بود که فهمیدم خوششبختی یعنی چی و اینکه واقعا وجود داره روزهاییکه گذشتن و فکر نکنم دیگه هیچوقت تکرار بشن اما یاد و خاطره حضورت همیشه تو زنذگیم همراه منه مراقب خودت باش دوست خوبو همراه شفیق من:-D به خدا سپردمت

  • شکوفه