شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها
  • ۰
  • ۰

مورد مشکوک

اصلا حالم عجیب گرفتست، دستم به نوشتن نمیره

برای عکس ریه میخواستم اقدام کنم دوست پزشکم گفت فقط اسکن ریه جواب قطعی رو میده وقتی کیت تست در دسترس نیست و عکس به درد نمیخوره همین تست بالینی و صدای ریه از عکس مهمتره، گوشیشو گذاشت ده بار گوش داد از ترسش نمیتونست دقت کنه نگران آلوده شدن خودش بود گفتم نمیخواد خودتونو در معرض قرار بدین اسکن بنویسید میرم انجام میدم یکدفعه یه نفس عمیق کشید و گفت قبلا هم خس خس سینه داشتی، بخاطر مشکل قلبی پرسیدم، گفتم نه

و در سکوت چند ثانیه گذشت بعد گفت تا هفتاد درصد تشخیصم متاسفانه درسته احتمالا مبتلا شدی

حال دگرگونی داشتم بلند شدم تشکر کردم و رفتم سمت درب خروجی و گفتم به خانمتون سلام گرم منو برسونید و باز هم ممنونم

صداش لرزش داشت گفت چه به سرعت، بنشینید کمی صحبت کنیم البته با ماسک، لبخند تلخی زدم و به احترامش با بیشترین فاصله ممکن نشستم تا گفت نوید چطوره، بی اختیار اشکم سرازیر شد سریع بلند شد گفت نه نه خواهش میکنم با این اوضاع سینه اصلا گریه نکنید شما باید از تمام حجم ریه استفاده کنید سطح اکسیژن خونتون میفته خطرناکه، اما اصلا ممکن نبود

کمی آروم شدم تو لیوان یه بار مصرف آب برام اورد و گفت چرا اینقدر نگرانی، اون جوونه سیستم ایمنیش قویتر از شماست نگاهش کردم و ادامه داد بخدا جدی میگم خطرش برای اون کمتره

و من اضافه کردم اما ریه دچار ضایعه میشه، نمیشه؟!

گفت نمیدونم...

بهش گفتم میخوام برم بیمارستان یافت آباد بستری بشم چندتا از بچه ها هنوز اونجا هستن، با لحن صریحی گفت خیر اصلا

نگاهمو از پشت ماسک خفن نود و پنج بهش دوختم، گفت منظورم اینه که نباید بری اونجا، اگه یک درصدم احتمال داشته باشه نگرفته باشی اونجا بری قطعا میگیری

از راهنماییش تشکر کردم بلند شدم برم، گفتم به نسیم جان سلام برسون، گفت بزرگیتو، راستی یادته چند سری مسمومیت مواد شیمیایی و کلر داشتی، گفتم آره خوب، گفت بشین ممکنه بهم بگی از چی برای ضدعفونی استفاده میکنی، گفتم جدیدا یه مایع ضدعفونی دست اداره داده و از دامستوس هم برای سرویسها و برای دستگیره و سطوح هم ....

گفت فکر نمیکنی آنفلونزا داشتی و این حساسیت ریوی بخاطر مواد ضدعفونی سوارش شده

گفتم نمیدونم، واقعا دیگه فکرم کار نمیکنه و ازش خداحافظی کردم

تمام مسیر به رفتن از خونه فکر میکردم ولی نتونستم قاطعانه تصمیم بگیرم اگه نوید ازم گرفته باشه تنها بمونه چی

وای پسرم، کاش تو اینقدر بدنت مثل من داغون نبود، کاش اینهمه مشکلات حساسیتی که داری رو نداشتی عزیز مادر، کاش قویتر بودی

خدایا خودت کمکم کن

باز هم من منزل هستم و بیخوابی اسیرم کرده

دو ساعتی میشه دیگه به وضوح صدای خس خس سینمو میشنوم انگار توی آب، هوا داره قل قل میزنه 

 

 

دیدی آخر یه بار نیومدی ببینمت

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

یه روز دیگه هم داره به همین منوال میگذره، امروز شدیدا سرفه و تنگ نفس دارم، عجیب نگران پسرم هستم، بزرگترین اشتباه عمرمو مرتکب شدم من نباید خونه میموندم حس سرزنش بدترین چیزیه که میتونی داشته باشی

تو اداره یه کار مهم دارم نامه معافیت شرکتهارو هنوز بیست و پنجم ماه نرسیده بود بزنم، تا میتونم و فرصت هست دارم از سازمان پیگیری میکنم بهم دسترسی اتوماسیون بدن، سخت میگیرن این قضیه رو به هر کسی دسترسی نمیدن امیدوارم موفق بشم، تا اونجاییکه یادمه چهارتا شرکت معرفی شده بودن که باید در قالب یک نامه به سازمان امور مالیاتی کشور اعلام کنم و گر نه در فصل جدید بازم مشمول عوارض میشن و این من هستم که مدیونشون میشم، امیدوارم بتونم کارشونو انجام بدم، احتمالا تا غروب همینطور باشم به درمانگاه خصوصی برای عکس ریه مراجعه میکنم و در صورت مثبت بودن بستری میشم، نمیدونم کار درستی میکنم یا نه، اگه پسرم تنها بمونه و حالش بد بشه کی ازش پرستاری میکنه، تو این مدت همه میترسیدن بیان دیدنم فقط اون بود که مردونه کنارم موند، حس و حال خوبی نیست وقتی اینطور گیر کنی

امیدوارم تصمیم درستی بگیرم، کاش از خونه رفته بودم

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

نمیدونم من طاقتم به درد کم شده یا این لامصب بد کوفتیه، تمام مفاصل و استخوانهام درد داره یه تخته پشت ریه ها درد میکنه مخصوصا قسمت پشت انتهای ریه که بیشترین خطر تجمع مایعات رو داره و باصطلاح بهش میگن حجم مرده ریه

دیگه دارم مسکن میخورم هر چی پیدا میکنم امتحان میکنم انگار ژلوفن روش کمی تاثیر داشت یه کم ذوق ذوقش افتاد تونستم چند خط بنویسم، ایشالا همه مریضا زودتر خوب بشن

چهارمین روزه اصلی بیماریمو گذروندم

هنوز نمیدونم نوع جدید آنفلونزا گرفتم یا اسمشو نبر

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

از پریروز که بطور جدی مریضی من مطرح شده و میخواستم از خونه برم و پسرم نزاشت جالب قضیه این بود که پریروز از حقوق خودم که تو کارت این یار شفیق باصطلاح بود چهارصد تومن خرید کردم سه ساعت بعد بهش زنگ زدم سکته نکنی منم دارم خرید میکنم نه حالمو میپرسه میگه فکر کردم رفتی بستری بشی داری لوازمو دارو میخری به حرفش توجهی نکردم قطع کردم

دیروز عجیب حالم بد شده بود استخوان و مفصل هام درد میکرد نا نداشتم حرف بزنم پسرم عین پروانه دورم چرخید قرص ویتامین برام سوپ پخت خواهرم که مطلع شده بود ده دفعه زنگ زد اما دریغ از یک تلفن، بازم خیالم نبود میدونستم آخر بی معرفته، شب شد دیدم میوه نداریم بهش زنگ زدم اصلا حالمو نپرسید گفتم داری میای خونه، گفت آره هنوز راه نیفتادم، بهش گفتم میوه بخر، قطع کرد

رسید خونه، میوه هارو گذاشت زمین با یه حال دمقی رفت اتاق بعد اومد نشست رو مبل نزدیک در ورودی کلی دورتر از من، اصلا نگفت بهتری، چی شده، هیچی

شروع کرد دعوا درست کردن که پسر بیا این میوه هارو ببر، پسرم بلند شد برداشت بیاره سمت آشپزخونه، گفت همشو بشور میخوام همشو بخورم با یه لحنی که منظورش این بود که تو چرا نرفتی میوه بخری من مجبور شدم بخرم، بهش گفتم چه مرگته با بچه اینطور حرف میزنی از صبح پرستاری منو کرده 

رفت تو اتاق درو بست همونجا گرفت خوابید تا نیمه شب که گرسنه اش شده بود اومد چیزی پیدا کنه بخوره دید خبری نیست بیسکویت برداشت رفت اتاق، صبح هم که از خواب بلند شدم رفته بود

اصلا براش مهم نبود داره تو خونه چی میگذره حالی بپرسه، هیچی، خلاصه اینکه ما با همچین یار شفیقی گاهی هم خانه هستیم البته بنده هتلدار ایشونم سرویس باب میلشون نباشه غیظ میکنن دعوا درست میکنن یه شبم سرشونو زیر پتو میکشن صبحم میروند

البته همون بهتر که رفت یه وقت مریض میشه جواب مادرشم باید بدیم

دیشب مادرش زنگ زده حالشو بپرسه پسرم باهاش حرف زده اصلا تحویل نمیگیره از پسرش میپرسه، پسرم گوشی رو داده دست من، باهاش دارم حرف میزنم میگه خونست حالش خوبه، گفتم بله خوبه تازه رسیده دستاش کثیفه، شست میگم به شما زنگ بزنه، میگه آره اونکه حالی نمیپرسه گفتم خودم زنگ بزنم، میخواستم بگم دست پرورده خودته اون حال زنشو نمیپرسه که یه وجبیش تو رختخواب افتاده میخوای حال شمارو بپرسه که یه استان دیگه هستید، گفتم نه مادرجان سرش شلوغه فرصت نمیکنه، گفت بگو زنگ بزنه من تا دو ساعت دیگه بیدارم، گفتم چشم و خداحافظی کرد

بهش گفتم به مادرت زنگ بزن، گفت هوووم

زنگم نزد بیچاره پیرزن

بدیش اینجاست که مادرش فکر میکنه من پسرشو ازش گرفتم و اونو تحویل نمیگیره😄😄😄 نمیدونه این پسری که تربیت کرده کلا همین مدلی بی خاصیته

امیدوارم مریض نشه چون من نمیتونم مثل خودش باشم مجبورم پرستاریشو کنم بارها و بارها همینطور بوده اما فکر میکردم اینبار یه کوچولو رگ گردنش بجنبه دیدم نه خبری نیست نداره

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

دعای چی؟!

از صبح تنگ نفس و سرفه و تب دارم بدون عطسه، اما چشمام مدام آبریزش داره، آخر سر نفهمیدم آنفلونزای معمولی گرفتم یا اسمشو نبر😅 الانم رفتم واتس آپ پیامهامو بخونم دیدم رفیقم برام یه پیام فرستاده که جون مادرت اینو بفرست و زنجیرو نشکن 😄 خوندم میبینم در مزایای دعای مادر ترزا هست، آخه واقعا چی فکر میکنید من چی بگم بهت آخه خانم مهندس چهل و اندی ساله مملکت، آخه مادر ترزا؟!!! 

معمولا بخاطر قسمی که میدن به خود طرف برمیگردونمش که مثلا زنجیرو نشکنم اینطوری زنجیره خلاص میکنه یه دور برگردون میزنه😂😂😂

بابا جان ما خودمون آخر دعاهای خوب خوبیم که آدم عشق میکنه میخونشون روزی یه آیه جوشن بخونی صفا میکنی چهره ات اصلا قلبت صاف میشه، یکی نیست به خودم بگه، البته اینم بگما پیام این دوست عزیز هراسناک از اسمشو نبر باعث شد خوندن جوشن بازم بره تو برنامه های روزانه ام، هر چیزی خیری درش نهفته است فقط باید خوب ببینی

همون شعر سهراب رحمت الله علیه هست، چشمها را....

 

مراقب خودت باش یار غایب از نظر من

والا اگه خودتو نشون بدی هم اتفاق خاصی نمیفته، دیگه نه من اون آدم سراسیمه دیوانه تو هستم و نه تو آن جوان خجالتی مدام نگران، چه عرض کنم والا، خواستم در موردت صفات عاشقانه دیگری بکار ببرم گفتم یهو میای لب باز میکنی بازم با حرف میزنیم😄😍 هر چی عوض بشه تو همیشه برای من عزیزدلی، قربان شما من😋😉 یا تو😎😍

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز از صبح حالم بد نبود اما غروبی تب کردم سرفه و سردرد، با دوستان پزشکم تماس گرفتم همشون میگن به بیمارستان مراجعه نکنید بدتر ممکنه نگرفته باشین و بگیرین

فعلا که خونه ام ببینم حالم چطور میشه، توکل به خدا

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

نه والا

اتفاقا این حال و هوا و حرفام نه از سر شکم سیری هست نه اینکه زیرم پره دو ثانیه ای ماسک و ژل ضدعفونی برام مهیاست، والا نه از کله گنده ها هستم نه به جایی هم وصلم، اتفاقا خیلی هم های ریسک هستم، هم دیابت دارم، هم مشکل کلیوی حاد دارم، هم سابقه درمان سرطان دارم، هم اضافه وزن دارم، حتما خوندین دستورالعمل سازمان بهداشت جهانی رو، یکی از این موارد رو داشته باشین ریسک ابتلا به کرونا در فرد بالا میره، چه برسه به من که کلی از فاکتورهارو با هم دارم، اون اوایل سردرگم بودم به سرم زده بود جمع کنم برم مسافرخونه بمونم، میترسیدم بیمار بشم اطرافیانم مخصوصا پسرم ازم بگیره، اما پسرم نزاشت برم گفت مامان هر جا بری منم باهات میام میدونی که پیدات میکنم اونطوری هر دومونو در محیط آلوده در مواجهه با بیماری قرار دادی، این بود که پشیمون شدم، اما امروز که علائم تنگ نفس و سرفه خشک دارم و کمی بدنم داغ شده بسیار نگران هستم که مبادا گرفته باشم پسرم هم که مدام چسبیده به من، اونم گرفته باشه چه کنم، امروز با خودم میگفتم اینبارم نباید به حرف کسی جز خودم اعتنا میکردم و باید میرفتم از خونه، اینجوری تکلیفم روشن نیست و استرس درونیم که مبادا پسرمو مریض کنم داره آزارم میده، بخاطر اونم شده امیدوارم نگرفته باشم، خیلی وقته مرگ برای من مفهوم خاص خودشو از دست داده و بهش به چشم یک مرحله از زندگی نگاه میکنم، آدم بخاطر بچه اش که هنوز خیلی حسهای ناب رو در زندگی تجربه نکرده عجیب نگران میشه

خلاصه اینکه بلاگر محترم بیا رفاقتی از من پذیر که والا منم مثل شمام حالا یه وقتایی مغزم تکون میخوره یه چیزایی حس میکنم یه چیزایی خیال می کنم فقط همین، شما اینجوری ببینیش هم اوکی هست، بماند اینکه از نظر خودم تنها زمانهایی را زندگی کرده ام که در رویاهای نابم با او به سر برده ام

شبتون خوش

مراقب خودتون باشین، این نیز بگذرد

اگر در گروه ریسک بالا نیستید خودتونو اذیت نکنید فقط مراعات بهداشت فردی کنید و به خدا توکل کنید، انشااله که حله 😊

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

نور

شب میلاد مولا، برفراز آسمان مکه، ملائک تکه ای از خورشید را در دست گرفتند و از آن مشت مشت نور بر کعبه و حرم و دشت ها پاشیدند انگار دریاچه ای هم بود که رویش مثال گویی صیقل داده میدرخشید و هر چه در آسمانها میگذشت در آن پیدا بود خیلی لحظات شیرین و آرامش بخشی بود. عده ای در خواب بودند و سرود انسانیت بالای سرشان نواختند چشم باز کردند انگار دیگر انسان بهتری بودند بسیار شادی روحی معنوی خاصی در چشمانشان حلقه بسته بود و تو هم بودی، اگر بگویم دست در دست هم پا به پای ملائک میرفتیم ناراحت میشوی؟ در رویاهای من شرع و دین و خدا جور دیگریست اصلا جهان و هستی چیز دیگریست، عالم معنا به غایت ساده و خالص و پر از نیکیهاست در آن ذره ای غم و اندوه و هجران معنا ندارد در آن جز روح های صاف و صادق و شاد دیده نمی شوند وقتی تمام وجودت بخندد به آن راه می یابی یا اگر ندایت سر دهند که باشی در آن هست می شوی

زیبا بود

فقط نور بود و نور

تو نوری هستی فوق تمام نورها، به اذن توست که هست می شویم معنا می شویم، رهایمان مکن ما را دریاب 

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

به شیرازترین ثانیه های عالمانه
یا علی جام می هستی بدون پیمانه
این شمایی که دانسته ای هر ندانسته
کاش پیروت باشیم و بنده ای شایسته

 

روزت مبارک عزیزم 🌸💕

انشااله برام بمونی همیشه

مراقب خودت باش لطفا😊

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

ز تو با تو راز گویم به زبان بی‌زبانی
به تو از تو راه جویم به نشان بی‌نشانی
چه شوی ز دیده پنهان که چو روز می‌نماید
رخ همچو آفتابت ز نقاب آسمانی
تو چه معنی لطیفی که مجرد از دلیلی
تو چه آیتی شریفی که منزه از بیانی
ز تو دیده چون بدوزم که تویی چراغ دیده
ز تو کی کنار گیرم که تو در میان جانی
همه پرتو و تو شمعی همه عنصر و تو روحی
همه قطره و تو بحری همه گوهر و تو کانی
چو تو صورتی ندیدم همه مو به مو لطایف
چو تو سورتی نخواندم همه سر به سر معانی
به جنایتم چه بینی به عنایتم نظر کن
که نگه کنند شاهان سوی بندگان جانی
به جز آه و اشک میگون نکشد دل ضعیفم
به سماع ارغنونی و شراب ارغوانی
دل دردمند خواجو به خدنگ غمزه خستن
نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی

  • شکوفه