شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها
  • ۰
  • ۰

امروز من

هیچ معلوم هست داری با خودت چیکار میکنی چرا ارومو قرار نداری
یا شایدم میری اونجا که با خانوادت ارتباط برقرار کنی ارومو قرار بگیری حتما مسافرتی ماموریت کاری رفتی دور از همسرتی یعنی الان کدوم استانی که هوای این شهر برام غریبتر شده
دو روز متوالی نیمه شب؛
۲ ۴۵
۳ ۱۸

و همچنان روزها میگذرند و بیقراریها و اشکهای مرا پایان نیست اونقدر تو خودم فرو رفتم که نمیدونم چطوری این یک هفته گذشت و دوروبرم چیا گذشته اما حافظ خوب میدونست تو دل من چی میگذره و نمیدونم ایا خوب دونسته که تو دل تو هم چی میگذره ایا واقعا در موردت بهم درست گفت نمیدونم
اونقدر برام موقعیتهای دو پهلو چیدی که کجو راستشو نمیتونم تشخیص بدم
مراقب خودت همسرت عشقتون و خوشبختیتون باش
همین
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

هر نکته ای که گفتم در وصف ان شمایل
هر کو شنید گفتا لله در قایل
تحصیل عشق و رندی اسان نمود اول
اخر بسوخت جانم در کسب این فضایل
حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید
از شافعی نپرسند امثال این مسایل
گفتم که کی ببخشی بر جان ناتوانم
گفت انزمان که نبود جان در میانه حایل
دل داده ام بیاری شوخی کشی نگاری
مرضیه السجایا محموده الخصایل
در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت
و اکنون شدم بمستان چون ابروی تو مایل
از اب دیده صد ره طوفان نوح دیدم
وز لوح سینه نقشت هرگز نگشت زایل
ایدوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است
یا رب ببینم انرا در گردنت حمایل
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

سرنوشتو نمیشه تغیر داد
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

چرا اینطوری میای به من امید بودنای مهربونتو میدی بعد میری دیگه فراموشم میکنی مگه من ازت چی خواستم مگه من دیگه حرفی میزنم
شایدم اصلا بخاطر من نبودی و اونجا با خانوادت در ارتباطی
اره من بازم خیال کردم یا شایدم بازم تو میخوای که اینطور فکر کنم مثل گذشته ها
نمیبینی هنوزم از اینو اون بخاطرت حرف میخورم و گر نه شاید دیگه اینطور تحریمم نمیکردی

به شدت درد دارم و سعی میکنم بهش فکر نکنم چون هر چقدر به درد رو بدی باهات بدتر تا میکنه

شبت بخیر
همین
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

سلام, ممنونم از تذکرتون اما شاید بهتر بود قضاوتم نمیکردین شاید بهتر بود میزاشتین حرف بزنم بنویسم که درونم چی میگذره شاید بهتر بود میزاشتین این اجازه رو بهم میدادین اینجا تو خلوت خودم بدون حضور او از سرگشتگیهام بعد پنج سال از تبهای بی موقعم از بی میلیهام به خوردن از بیماریهام که بدون او شدت پیدا میکنن بنویسم کاش این حقو بهم میدادین بعد سالها دور از چشمش بنویسم که چقدر هنوز ذره ذره از وجودم او را می خواهد, میفهمم حرفاتونو دلسوزیتونو درک میکنم اما من اونطور که فکر میکنید نیستم من اونطور که نگرانید درونم حادث نمیشود بیشتر از انچه فکر کنید مراقب خودم هستم مراقبم دست از پا خطا نکنم فکر میکنید اینهمه سال این فشارهارو چطوری تحمل کردمو یک قدم بسویش برنداشتم
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

کجایی پس دورت بگردم ماه من
:))
من امروز واقعا فهمیدم میگن طرف براش تب کرده یعنی چی:))
از صبح حالم خوبه ها, خوب که چه عرض کنم عالی هستم اما یه درجه تب داشتم مدام رفتم دم پنجره نفس عمیق کشیدم حس میکردم تنم برام کوچیکه دارم خفه میشم امروز تمام وجود من تو را تمنا کرده حال عجیبیه یه حس داغ یه حس پرواز
:))
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

سلام
:)))
من یه خرس خوابالو پشمالو هستم از اونا که به زور از غارشون میان بیرون
:)))
صبحت بخیر عشقم صبحت بخیر زندگیم
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

دقیقا مثل یه کودک که دست مهربونی رو کنار خودش حس میکنه چشمام سنگین شدن دلم میخواد با این ارامش و مهری که درونم بخاطر دیدن حضورت داره مدام موج میزنه و صخره های دلمو ابیاری میکنه ارام ارام بخواب برم اره دلم میخواد الان بخوابم شاید تونستم توی خوابم ببینمت و بپرم تو بغلت بگم نمیدونی چقدر دوست دارمت نمیدونی چقدر برام بهاری نمیدونی چقدر برام مایه ارامشو قراری دلم میخواد بازم دوباره و صدباره بهت بگم چقدر برام عزیزی
شب بخیر :))
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

سلام عزیزم صبحت بخیر, دیدن حضورت بعد از اونهمه دلتنگی شبانه و اشک و اه بسیار دلگرم کننده است تمام شبو مدام خوابو بیدار بودم هر لحظه هم که چشمام روی هم افتادن دنبال تو داشتم میگشتم اما ندیدمت و با بی تابی شب من صبح شد اذان گفت نماز خواندم و نمیدانی چقدر فقط تو را از او خواستم دیوانه وار با حسرت خواستم نه مثل انچه دلبر شیرینت در برت دارد در همین حد که هستی را برای همیشه خواستم فقط همینقدر

مراقب خودت باش مراقب همسرت و خوشبختی و گرمی خانواده ات باش نمیدانم ایا تو هم بفکر من بودی که هستی ایا واقعا بخاطر من انجا بودی چهار صبح بودی اگر اینطور باشد من امروز از زنان خوشبخت عالمم و ازت سپاسگزارم اقای مهربونم
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

دلم اروم نمیگرفت دراز کشیدم بخوابم نتونستم شروع کردم همینطور اروم اروم باهات حرف زدنو یاداوری خاطرات شیرین گذشته که متوجه شدم دارم نم نم اشک میریزم و تمام متکامو خیس کردم اما عوضش حالم بهتر شد میدونی خیلی وقته خوابتو ندیدم خیلی وقته روی ماهتو لبخنداتو ندیدم خیلی وقته دستای مهربونتو نگرفتم اره خیلی وقته بغلت نکردم دلم برات تنگ شده خیلی
اونقدر دلم میخواد یه بار فقط یه بار ببینمت اما نمیدونم اگه دیدمت بعدش چی میشه ایا واقعا من میتونم دیگه نیام ببینمت ایا واقعا تو میتونی دیگه نبینیم ایا واقعا میشه اسایش زندگیتو به هم نزنم اینها سالهاست که سواله برام و مدام مهارش کردمو دیدارتو به تعویق انداختم نمیدونم تا کی ولی بلاخره یه روز میام یه دل سیر نگاهت میکنم
  • شکوفه