شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها

۱۰۴ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

امروز من

حتی از او پرسیدم به همین اسمو فامیل شما فیس بوک دارین گفت بله اما مدتهاست بهش سر نزدم و انجا بود که تمام روحو جانم سوخت چقدر فکر کرده بودم انجا مال توست چقدر عکس او را انجا دیده بودم و به تو گفته بودمو سکوت کردی اما مگر میشود من ان عکس را در وبلاگ تو دیده بودم میدانی کلا گیجو منگ شده ام یا او خود تو هستی باز هم مخفی کاری و نیرنگی سوار کرده ای یا واقعا تو نیستی و من مرتکب حماقت دیگری شده ام
تو ناراحت نباش فوقش گشت هم اسم خودش را پیدا کند و از تو پرسید بگو نه اشتباه گرفته اید مثل من که او را اشتباه گرفته ام تو که خوب بلدی راحت هر چیزی را دو پهلو جلوه بدهی و راحت دروغ میگویی راحت انهمه حرف نیشدار به من زده ای که مرا از خودت برانی دوتا از ان جمله ها بگو
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

راستی او یک راهنمای گردشگری یا اکوتوریسم است مرد جالب و شادیست
اونقدر دیروز فشار روحی جسمی تحمل کردم داغونم
راستی مرا بلاک کرده ای که پیامهایم را دریافت نکرده ای هیچکدام خوانده نشده اند و تو چقدر میتوانی به اندازه مهربانیهایت سنگدل باشی این مدتهاست به من ثابت شده است از همان موقع که در برابر عاشقانه هایم بجای سپاس سکوت کرده ای من فهمیدم تو کمتر قدر مرا خواهی دانست همانند بقیه اطرافیانم تا بوده برای من همین بوده محبت کردمو دستم را خالی گذاشته اند چرا الان دارم اشک میریزم نمیدانم شاید برای خودم و دل دردمند عاشقم نمیدانم شاید هم بخاطر غربتم در این کره خاکی باشد
در صفحه ها هم نیستی در تسنیم نیستی در هر دو وبلاگت نیستی در تلگرامت هم نیستی
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

اما فقط از نقطه زادگاه و زندگی در دو نقطه کاملا متضاد هم, یکی در شمالغرب دریای خزر و دیگری در شماشرق دریای خزر
من الان دو نفر رو با این شرایط در زندگیم میشناسم که بسیار شگفت انگیز است
اوه راستی او پدر یک جفت دوقلوی ناز دختر است که هر دو کلاس هشتم هستند و در یک روستای کوهستانی زندگی میکنند عکس خانه اش انقدر زیبا بود که مرا مسخ خودش کرد به او گفتم من هم پسری کلاس نهم دارم و او منو خانواده ام را به انجا دعوت کرد شاید واقعا رفتم دیدن همچین فردی که اینقدر مرا ارام میکند و جای خالی تورا در روحو روانم تسکین میدهد جالب است واقعا چقدر کله شق هستم من اصلا کارها و رفتارم به زنها شبیه نیست متاسفانه
البته که هیچکی برایم تو نمیشوی قطعا من دیشب باز هم خوابت را دیدم
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

صبح بلند شدم برم سرکار دیدم اصلا توان قدم از قدم برداشتن ندارم حال جسمیم خوب نیست نرفتم اما حال روحیم بد نیست از دیروز بهترم از وقتی با اون اقای هم اسمو هم شکلت حرف زدم یه کم بهترم من میدونم دارم بازم یه حماقت دیگه می افرینم اما چاره ای نداشتم حاضر بودم همه داشته هامو فدا کنم ولی اون تو باشی که داره باهام حرف میزنه میدونم چه کار اشتباهی دارم انجام میدم چون با علم به اینکه فهمیدم اون تو نیستی ولی به خودم دروغ میگم و راحت دارم باهاش صحبت میکنم حس خوبی دارم از حرف زدن باهاش تنها برای دقایقی تصور میکنم اینقدر دارمت که شعف زده حرفاشو صدهابار تکرار میکنم من پشت این غریبه دنبال اشنای دیرینه خودم هستم و هیچی خطرناکتر از این برای من نیست
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

پس کجا هستی شما )):
امیدوارم در سلامتی و شادی باشی هر جا که باشی هر طور که رفتار کنی من چه حرفی میتونم داشته باشم وقتی اینطور فراموش شدم فقط امیدوارم سلامت باشی و خوشبختو شاد اونقدر که هیچوقت لحظه هایی رو که من تجربه میکنم تجربه نکنی
همین
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

با یکی اشنا شدم هم اسمو فامیلت واقعا مرد شریفی هستن
چقدر قدر شناس و وقتی به تو فکر میکنم میبینم چه راحت از من و از دوستیمون از عشقمون چه راحت گذشتی
هیچ معلوم هست کجایی میدونی امروز چقدر بهم سخت گذشت میدونی چه دردی کشیدم میدونی چقدر اشک ریختم
قلبم داشت وایمیستاد وقتی فکر میکردم شاید تو کنارم نباشی و یه استان دیگه زندگی کنی واقعا نفسم داشت بند میومد من فقط به این امید دوریتو دارم تحمل میکنم که با هوای نفسهام هم نفسی
همین
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

با یکی اشنا شدم هم اسمو فامیلت واقعا مرد شریفی هستن
چقدر قدر شناس و وقتی به تو فکر میکنم میبینم چه راحت از من و از دوستیمون از عشقمون چه راحت گذشتی
هیچ معلوم هست کجایی میدونی امروز چقدر بهم سخت گذشت میدونی چه دردی کشیدم میدونی چقدر اشک ریختم
قلبم داشت وایمیستاد وقتی فکر میکردم شاید تو کنارم نباشی و یه استان دیگه زندگی کنی واقعا نفسم داشت بند میومد من فقط به این امید دوریتو دارم تحمل میکنم که با هوای نفسهام هم نفسی
همین
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

با یکی اشنا شدم هم اسمو فامیلت واقعا مرد شریفی هستن
چقدر قدر شناس و وقتی به تو فکر میکنم میبینم چه راحت از من و از دوستیمون از عشقمون چه راحت گذشتی
هیچ معلوم هست کجایی میدونی امروز چقدر بهم سخت گذشت میدونی چه دردی کشیدم میدونی چقدر اشک ریختم
قلبم داشت وایمیستاد وقتی فکر میکردم شاید تو کنارم نباشی و یه استان دیگه زندگی کنی واقعا نفسم داشت بند میومد من فقط به این امید دوریتو دارم تحمل میکنم که با هوای نفسهام هم نفسی
همین
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

اخیش بلاخره رسیدم خونه خیلی خسته ام کلیه هام درد میکنه و قلبم باهام همکاری نمیکنه خیلی تشنه و گرسنمه از صبح هیچی نخوردم اگه بتونم دو لقمه غذا بخورم حتمن دو ساعت باید بخوابم البته اگه بتونم ولی دلم میخواد قبل از هر کاری دنبال تو بگردم
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

اگه تو دارو درخت حالتو بهتر میکنه من با کویر و بیابان حال بهتری دارم من زن افتابو شنزار و کویرم و تو مرد کوهستان و سبزه زار
دارم کم کم بر میگردم خونه
  • شکوفه