شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها

۱۰۴ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

امروز من

عجیب درون خودم احساست میکنم تو فکر میکنی با این اوصاف من بتونم از گل بالاتر به تو حرفی بزنم ایا فکر میکنی روزی میرسه که نتونم دوست داشته باشمت فکر میکنی این عشق سرشته شده با تار و پود وجود من میتونه از من جدا بشه فکر میکنی من بدون تو میتونم نفس بکشم زنده باشم
نه نمیتونم مگه من میتونم بدون خودم که همون تو هستی موجودیت داشته باشم
  • شکوفه
  • ۱
  • ۰

امروز من

فکر نمیکردم روزی در زندگیم به نقطه ای برسم که نتونم احساسمو بیان کنم حال عجیبی دارم بسیار غریب
مگه میشه دو نفر اسمو فامیلشون و ظاهرشون یکی باشه الان من در نقطه ای خارج شهرم یکجای دور تا چشم کار میکنه زمین کشاورزی و بیابونه اون وسطا یه امامزاده کوچکو ساکته اومدم اینجا فریاد بزنم داد بزنم نمیدونی چقدر فریاد تو حلقم گیر افتاده بخشیش از دست تو بخشیش از دست دیگران اینجا با خودم نه ابی دارم نه غذایی و سرپناهی میخوام چند ساعتی راه برم و به زندگیم فکر کنم بی هیچ امکان ارتباطی غیر تلفن همراهم
فکر خواب دیشبم رهام نمیکنه اومده بودی دیدنم با یک عالمه بسته کادویی و عیدو تبریک گفتی از خواب پریدم نوشتم چقدر کم میشناسمت در خواب اینطور و در بیداری اینگونه
حال غریبیه
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

چقدر ادم شرمنده میشه وقتی یکی رو اشتباه میگیره مخصوصا اگه اون فرد اقا باشه براشون تو اینستاگرام پیام نوشتم که بدونن صحبتهاشونو خوندم شاید بخوان اون صحبتهارو دیلیتش کنن
عید رو بهشون تبریک گفتم ازشون بخاطر پاسخ و احترامی که برام قایل شدن تشکر کردم و عذرخواهی کردمو دعای خیر بدرقه راهشون

حتی فهمیده بهش تلگرام دادم باز نکرده بخونش یه همچین ادمیه واقعا از خودمو خدای خودم بخاطر این انتخاب شرمنده ام
امیدوارم بتونم خودمو ببخشم و دست از بغض و سرزنش خودم بخاطر سادگی و حماقتهام بردارم سخته دلم برای عمرمو احساسی که به پاش ریختم میسوزه کاش بتونم تمام نامردمیهاتو ببخشم
خودت بگو به کی واگذارت کنم به خدا؟! وقتی که تو عشقت برام زاده ی خداوندین
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

چقدر کم میشناسمت
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

درونم غوغاییه پر از افکار گوناگونم حال عجیبی دارم گرداب بزرگی در روحو روانم در تلاطم است نمیدانم باید حرفش را قبول کنم که اشتباه گرفته ام چطور ممکن است حتی خال گردنش حالت چشمها ابرو لبها همه و همه فقط اونجا بچه سالتر و لاغرتر و اینجا توپورتر و جاافتاده تر اگر واقعا اشتباه گرفته ام این دومین باره که شاهد بودی هیچ حرفی نزدی قبلا بهت گفته بودم فیس بوکی به اسمت هست و عکستو گفته بودم و تو بعدها متوجه شدم اون بلاگمو میخوندیش نمیدونم چی بگم واقعا من بهت نیاز داشتم به وجودت احتیاج دارم اما تو با اینهمه دلخوشی چه نیازی به من داری معلومه سکوت میکنی و فقط بخاطر من میای بهم سربزنی از این حالت متنفرم هیچوقت نخواستم سربارت باشم اینو بفهم لطفا
باید منتظر پاسخت موند
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

کاش یکیو داشتم باهاش درد دل میکردم یه دوست یکی که بهش اطمینان داشته باشم یکی که مثل خودم ساده باشه همراه باشه یکی که فقط شنونده نباشه بهم بگه من باید با خودم با درونم با احساساتم چطور کنار بیام
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

میدونی دارم فکر میکنم چقدر ساده بودم تمام ابعاد شخصیتی خودمو برات روشن کردم و هنوزم ساده ام که با تمام سکوتهات هنوز هم کنارت هستم احساس حماقت عجیبی دارم اونقدر که نمیتونم اشکامو نگهدارم من الان پشت میزم نشستم و بخاطر سادگیهام دارم حرص میخورم تمام این مدت از من از منی که برات ایینه بودم بهمون صیقلی و پاکی خودتو مخفی کردی هنوزم باورم نمیشه اون ته تهای قلبم دوباره اتش زیر خاکستری رو روشن کردی مقنعه اداره من تابحال نم اشکای منو به خودش ندیده بود قطعا اونم تعجب کرده درست مثل من
امیدوارم برای حرفای امروز صبحم که برات نوشتم پاسخی داشته باشی فقط امیدوارم
حالم خوب نیست
چرا اینقدر خودتو ازم مخفی کردی مگه من چه اسیبی برات داشتم گناه من فقط دوست داشتنت بود
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

نمیدونم چی بگم فقط حیرت انگیز بود
همین :))
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

احساس میکنم چقدر پیر شدم امروز برای اقا پسر خمیر ریش خریدم تا بقول خودش شیش تیغ کنه مردی شده ها
:))
سرشو از دستشویی اورده بیرون فامیلیمو صدا میکنه میگه ببین چقدر سفید شدم
:))
بالبخند نگاهش کردمو گفتم خدانگهدارت باشه مادر جون و تو دلم گفتم تو بزرگ میشی و من همونقدر پیرتر و ناتوانتر
الهی شکرت
بخاطر همه چیز
بخاطر فرزند فهمیده و سالمی که بهم دادی بخاطر تمام لحظه هایی که مراقب من هستی بخاطر همه چیز ممنونم
چشم چپم به شدت درد میکنه بدجور اسیب دیده یکی از همکارای اقا از بس دینداره یا نمیدونم بگم جانماز ابکشه نخواست همپای من حتی یک ثانیه هم قدم بشه تا از کنار درخت رد بشیم سریع سبقت گرفت رد شد شاخه درختو با خودش کشید و پرتابش کرد تو صورتم
)):

بودی :))عجیبی
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

تو جلسه نشستم و اصلا حواسم اینجا نیست ابنا چی چی دارن میگن
:))))
من دارم به این فکر میکنم که به گفته فریدون مشیری لذت دنیا, داشتن کسی است که دوست داشتن را بلد است
به همین سادگی
:))
  • شکوفه