چند روز گذشته کلی چالش کاری داشتم با مدیر به بن بست خوردم مشکلات خانوادگی هم سر جاش بود یکدفعه فکم قفل شد درد شدید در سر و گوشهام داشتم سریع یه لیوان اب خوردم و برگشتم خونه دیدم فایده نداره حالم خیلی خرابه، رفتم بیمارستان دکتر معاینم که کرد گفت گوشت سیلی خورده با تعجب نگاهش کردم گفت معمولا فشارت رو چنده، گفتم تقریبا روی سیزده، بعد گفت میدونی الان فشارت چنده
هفده روی یازده
امپول فشار زدم گوش چپم که قبلا هم کری موقت داشتم کمی خونریزی کرده بود و خون دماغ هم شدم فشار پایینم بخاطر فشار روحی و عصبی شدنم رفته بود بالا
بازم یه عالمه قرص
لوزارتان
امشب حالم کمی بهتره، تو این موقعیت برام پاپوش ساختن و زیرابمو پیش رییس زدن مجبورم کردن ماموریت برم گیلان، شنبه صبح باید راه بیفتم با یکی از همکاران اقا، که بسیار پسر لوسیه
تو این هفته گذشته اوراق بهادار بانک مسکن خریدم تو هفته پیشرو باید پیگیر وام میشدم مجبورم کردن برم ماموریت، متاسفانه کارهای خرید خونه هی عقب میفته نمیدونم تا پایان مهر نقل و انتقالات منزل تمام میشود یا نه
این چند وقت مدام بفکرت بودم و بودنهات برام کلی امید بود ممنونم مرد مهربونی که نمیدونی بودنای بی اطلاعت چقدر میتونه مهربانانه باشه خیلی دوستت دارم نازنینم
مراقب خودت باش عشق جان
امید را ببوس
دلم برای صورت ماهو معصومش تنگ شده