داغی که بابات به دل من گذاشته هیچکی نزاشته
کاش میتونست گذشته رو ادیت کنه
داغی که بابات به دل من گذاشته هیچکی نزاشته
کاش میتونست گذشته رو ادیت کنه
دست خودم نیست وقتی میبینم پروفایلت خالیه استرس قلبمو تسخیر میکنه میترسم همینقدر که ازت باخبرم هم از دستم بره، کمر دردم بدتر شده با این وضعیت پریشانی که دارم عین سنگ چسبیدم به زمین پای راستم اصلا همکاری نمیکنه، امیدوارم بتونم با خودم کنار بیام و با این موضوع که حتی ممکنه دیگه شاهد حضورتم نباشم و روزی این شمارت غیرفعال بشه یا بلاکم کنی، خودمو برای بدتر از این اماده کنم اما حتی دارم بهش فکرم میکنم همینطور اشکهام سرازیرنو بغض سنگینی در گلوم نشسته من تحمل اینهمه شکست احساسو قلبمو فکر نکنم داشته باشم مشکلات زندگی هیچوقت منو از پا در نیاوردن اما عشق به تو منو به زانو دراورد
داری همینطور قدم به قدم دورتر دورتر میشی اما من هنوز همینجام و گرمای عشقت قلب یخ زده از نامردیهایم را در هاله ای از امید نگهداشته است عکسهای پروفایلت را برداشتی بارها قصد کردم حرفی بزنم اما دوباره پشیمان شدم وقتی میبینم با نبودن اثری از من در فکر و روح و زندگی ات به ارامش رسیده ای و خبری از من نمی گیری چرا ارام و قرار زندگی را از تو نازنینم بگیرم درخت امید هنوز هست هنوز بهش سر میزنم و هنوز کلی درددل ها با هم داریم هنوز نجواهای شبانه منو خدای عاشقانه های سپید ادامه دارد هنوز هم دوستت دارم گر چه دیگر محبتهای من جایی در زندگی تو ندارد مراقب خودت باش بهترینم. کمی هم از خودم بگویم این روزها به سختی خود را میکشم سیاتیک کمرم عود کرده و مدام کاروتلاش و دردهای مگو، خلاصه زندگی این روزها با من خوب تا نمی کند خانه را فروختم دیگر شماره تماسی جز این خط موبایل هامون از هم ردی نداریم معلوم نیست کجای این شهر غریبیم اشنای من، امان از این گریه های شبانه من، بیقراریهای دل دردمند من و سکوتهای همچنان جانفرسای تو، زندگی به کامت خوش که از خوشیهایت و ارام زندگی ات شکرگزار ایزد منانم، سفرت به سلامت همسفرم
همیشه روزهای خاص، روزهای عید هیچوقت یاد من نمی کردی حتی الان دیگر انقدر سرت به معصومه و پسرت گرم است که یاد تلگرام هم نمیکنی، خوشبحال او که تو را برای همیشه دارد و چقدر میتواند دل من غمگینو پریشان باشد که حتی یک ذره تو را ندارد، مراقب خودت باش، همین
دیشب با صدای اذان از خواب پریدم چشمم به اسمان افتاد دیدم تاریک است اما پر از نور و همچنان موذنی در حال لا اله الا الله گفتن است در ثانیه ای با خودم گفتم تازه خوابیدم بعید است صبح شده باشد گوشی را نگاه کردم ساعت دو نیمه شب بود و یک لحظه حس کردم کسی غیر خودم در اتاق هست از ترس سرم را کشیدم زیر ملافه و شروع کردم به خواندن ایت الکرسی، یک لحظه چنان قلبم مطمین شد که سرم را بیرون اوردن گفتم خدا مرا به مهمانی خودش دعوت کرده چرا بترسم بلند شدم نشستم لب پنجره و اسمان را که اینقدر زیبا میدرخشید نگاه کردم دیگر صدای موذن نمی امد اما قلبم با تمام وجود صدای یا حقی اش به گوش جانم می رسید، رفتم به او سر زدم دیدم ساعتی پیش انلاین بوده که پست مطلب قبلی را نوشتم، با خودم قرار گذاشته بودم که دیگر از خوابهایم از مشاهداتم حرفی نزنم اما دلم نیامد اینجا ثبت نکنم که خداوند خیلی مهربان است و حواسش به تمام بندگانش هست، الهی شکر خدای رحمان و مهربان، ممنونم که همچنان خدای منی :))
عید هر کس، ان مهی باشد که او قربان اوست، ببین حضرت مولانا هم گفته :)) شب عید قربان، ساعت ۲ و نیم بامداد و تو نیمه شب انلاین بودی، از بهر چه نگار من؟! ندانم، کاش من باشم بهانه بودن یک ثانیه ات، کاش...
دیروز غروب بسیار پریشان بودم که علتشو هنوزم نمیدونم دیشبم خواب پسر خاله ناکامم رو دیدم که به اصرار ازش میخواستم بیاد منو با خودش ببره و اون مدام میگفت یکی هست که مدام برای سلامتیت دعا میکنه که پیش خدا خیلی ابرو داره بهش نه نمیگن پس نمیشه با من بیای و باز از من اصرار بود که پشتمو نگاه کردم دیدم نزدیک در ایستادی و دستتو روی چارچوب در گذاشتی و با یه متانتو مهربونی شیرینی میگی کجا خانم، ما هنوز شمارو زیارت نکردیم هنوز خیلی چیزا مونده ازت یاد بگیریم هنوز خیلی حرفا مونده نگفتیم و من اروم نگاهت کردمو گفتم شما که تحویل نمیگیرین اصلا یک دفعه شده تو این مدت حال منو بپرسی و نمیدونم چی شد وسط اون خواب قشنگ از خواب پریدم و دیدم دارم با خودم تکرار میکنم باور نکن همش خواب بود انگار ضمیر ناخوداگاه منم نگرانه دوباره بیام سمتت اسیب ببینم اما خدا میدونه چقدر دلتنگتم، خلاصه امروزمو با دعا و صلوات شروع کردم صدقه هم انداختم رسیدم اداره پشت میزم تا نشستم کمرم یک شلقی کرد و رگ به رگ شد بقدری درد داشتم که نیم خیز بلند شدم روی زمین نشستم اشکم دراومد از کلیه درد، یه ساعت بعدشم سردرد شدیدی گرفتم که تا الان ادامه داره، من از محمد خواستم منو با خودش ببره نه اینکه از دستو پا بندازم در ثانی اون اقای خوشتیپ مهربونی که عشق منه اینجوری برای سلامتیم دعا میکنه حاج اقا یه کم با خلوص نیت بیشتر لطفا :)) قوربون نگاهت برم که یادم میاد دلم میخواد با همون خاطره چشمامو برای همیشه ببندم که مبادا در گذر این سالها فراموشم بشی، هنوز هم عزیزمی مراقب خودت باش، چقدر خوبست شبها هم انلاینی، نمیدانی که یواشکی نگاهت میکنم اما باز هم از تو ممنونم که همراه منی، از تو ممنونم که ماه شب تار منی
هی قدم میزنم مدام قدم میزنم حال غریبی دارم صدای اذان دلم را اشوب میکند مدام اشک می ریزم خداوندا این چه حالیست چه اتفاقی در حال رخداد است نمیدانم توکلم به خودت است فقط خودت، کمکم کن لطفا
میخوام برات بمیرم وقتی میبینم انلاینی، نمیدونی چقدر هنوز هم دوستت دارم که همچنان اشک در چشمانم حلقه میشود، بارها دلم خواسته برگردم و به تو بگویم هنوز هم هستم هنوز هم برایت میمیرم اما نمی توانم اجازه بدهم مانند گذشته انقدر با سکوتهایت بهم بی احترامی کنی
امشب عروسی دعوت بودیم رفتم قم و تازه رسیدم منزل، چقدر اهنگ اذری گذاشتند چقدر دل مرا اب کردند چقدر خاطراتت برایم مرور شد چقدر بغض در گلویم نشست چقدر اشک فرو خوردم و چقدر در دل گفتم کاش یک ذره از ان عشقهایت به معصومه را در برابر عظمت عشق من به تو، به من میداشتی، کاش یک ذره دوستم می داشتی، کاش یک دفعه گفته بودی زندگی من هستی، هیچوقت نگفتی، اما بارها گفتم تمام دنیای منی، یادت هست
.