جواب آزمایش آقا پسر بردم پیش دکترش، گفت: اوضاعش ردیفه فقط ب۱۲ و منیزیم و ویتامین دی بدنش پایینه که براش مکمل غذایی نوشت و گفت تیروییدش به سمت پرکاری داره پیش میره، که جای نگرانی نیست هنوز خیلی زیاد نیست که نیاز به دارو داشته باشه ممکنه شش ماه دیگه که باید این آزمایش رو تجدید کنید اصلا برطرف شده باشه
خداروشکر که بلاخره یه دلیل برای این دردهای عضلانیش پیدا شد کمبود منیزیم فعلا عامل اصلیشه، امیدوارم زودتر خوب بشه طفلی بچم خیلی اذیت میشه
امروز محل کارم واعجبا بود، همه یه جورایی زیادی خوش اخلاق شده بودن این بسیار مشکوکه، معلوم نیست دوباره چه خوابی دیدن😎
دله عاشقه مرا بردی گرچه که آزردی دلخوشی ام بود که در بند تو بودم
💕👌
چند روزه درگیر موضوعات کاری هستم و دنبال رفع و رجوع اتهامات وارده
تا بوده همین بوده، هر کی خوب کار کنه درست کار کنه و علمشم داشته باشه همیشه در سیبل سوء ظن قرار داره
مدتیه مشاور معاون معاون رییس جمهور به شدت پیگیره کار معاونت و دنبال بهبود عملکرد اونه و بلاخره کشف کرده که در اینجا خانمی در سالهای گذشته بوده که حسابی جون میکنده و نتیجش این شده که شرایط جسمی و روحی و خانوادگیش با اونهمه فشار کار و کارشناسان زیرآبزن جور در نیامده و پیچیده تو یه دفتر تخصصی و یه گوشه ای دنج داره کار کارشناسیشو انجام میده که از قضا در آنجا هم معاون دفتر و رییس گروه مربوطه به جونش افتادن که بایکوتش کنن و در آخر تصمیم شگفت انگیزه آقای مشاور که خواسته اون خانم که بنده باشم برگردم سر جای قبلیم و به شدت پیگیر موضوعه و اما از چند طرف این خانم که بازم بنده باشم داره از هزار طرف ترکش میخوره
خدا بخیر کنه بتونم از دست جناب مشاور در برم و گر نه به جایی داره منتقلم میکنه و به کاری می گماردم که بسیار پر تنش و آسیب زاست و مدام محل مناقشه با واحدهای صنعتی گردن کلفت است
من که زورم به هیچکدومشون نمیرسه سپردم خودمو به خدا
از ناحیه زانوی راست هم حواسم پی این دریوریهایی که پشتم میگن بود از پله ها بدجور سر خوردم بسیار جدی آسیب دیدم
امروزم به نشانه اعتراض بعد از جلسه صبح به اداره برنگشتم برم خدمت مشاور آقای دکتر، خلاصه اینکه فردا چه جنگی شود
صبح زودم آقا پسر بردم آزمایشهای خونشو انجام بده و خودم از اونطرف رفتم جلسه، الانم باید ببرمش طب سوزنی کمرش، شام هم هیچی نزاشتم
میدونی سختترین کار دنیا هندل کردن کار بیرون با کار منزل و مادر بودن است
امیدوارم بتونم همیشه برای پسرم مادر خوبی باشم همون اندازه که در محل کارم سعی کردم کارشناس خبره ای باشم
چند روز بود ازت بی خبر بودم حضور دوبارت کلی حس خوب بودن حس خوب زندگی بهم بخشید
نمیدونم تو برای من چه حکمی داری که اینطور زندگی به کام هست با بودنت
آیا این همان اکسیر عشق است یا تو چیز دیگری 😁💕
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
خاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من
حضرت مولانا - ۳:۲۱ بامداد
چون اون مال یه زن دیگست و من هیچوقت به حریمش تعرض نمیکنم من میتونم دورادور عاشقش باشم دوسش داشته باشم حتی بپرستمش اما حق ندارم به حریم زندگی یک زن دیگه پا بگذارم یه وقتی هم میبینم خیلی هست نگرانش میشم حالشو میپرسم فقط بخاطر اینه که از احوالش بی خبر نباشیم حتی آدرس اینجارو هنوز نداره، قصد داشتم یه روزی تو روزهای خیلی دور بهش آدرس بدم اما فعلا تصمیم قطعی در موردش نگرفتم شایدم یه روزی این وب رو هم حذف کردم نمیدونم 😊💕
.
خسته و کوفته از راه رسیدم کلید در رو انداختم و وارد شدم لامپها خاموشه و شوفاژها بسته، هوای نمناک سردی احساس میشه، کیفمو انداختم روی اولین مبل دم دستم و آرام و بیصدا نشستم چند ساعتی گذشت و با چشمانی خیره در تاریکی کلی خاطره مرور کردم به خودم به پسرم به آینده مبهم هر دومون فکر میکردم و به اینکه چقدر پیر شدم چقدر افسرده و تکیده شدم، آیا واقعا ارزششو داشتی و ندایی از قلبم به گوش میرسید که اگر هزار بار دیگر هم به دنیا بیایم باز هم پیدایت میکنم و عاشقت میشوم باز هم دیوانه وار دوستت خواهم داشت
یکی از کارهایی که به شدت الان دلم میخواهد انجام بدهم
استعفاست
دلم میخواهد باقی عمرمو برای خودم تک و تنها فقط بنشینمو بهت فکر کنمو با هجوم افکار داشتنت و تلفیق آن با خاطرات اندکم تنها بنویسمو بگذرانم، دلم میخواهد دوباره قلم در دست بگیرم و آن رمان تاریخی که تو میخواستی بنویسی و هرگز ننوشتی من اینبار بنویسم و پایانش را آنطور که دلم میخواهد رقم بزنم نه آنطور که تو داری رقم میزنی، دلم می خواهد آخر قصه را هر که خواند بگوید چه عشقی مگر میشود اینگونه عاشقی کرد
و روزی برسد که خط آخرش را بنویسم و بر صفحه آخر برای همیشه نفس بیاید و برنیاید، اما خدا کند تا آن موقع هنوز زوایای چهره ات یادم مانده باشد هنوز بتوانم سینه مردانه ات را تصور کنم هنوز گرمای نفسهایت دستهای مهربانت یادم مانده باشد هنوز نگاه نافذت بخاطرم باشد
نمیدانم در آن لحظه چقدر حافظه ام یاری کند اما عجیب دلم میخواهد تصور کنم در میان بازوانت جان میدهم
از اونروزای بی حوصلگیمه
اصلا دلم نمیخواست بیام سر کار
تمام راه بهش فکر کردمو بغض راه گلومو بست و چشمام پر شد
اصلا چرا باید رادیو سر صبحی آهنگ مست و عاشق بهنام بانی رو پخش کنه که من نتونم بغضمو مثل همیشه قورت بدم
امروز برگشتنی هم باید برم حامی رو نگهدارم آبجی کوچیکه اسبابشو جمع کنه
یعنی امروز هیچ زمانی ندارم بتونم با دلم خلوت کنم
من بدون تو نمیتوانم و با تو نمیتوانی
چه روزگار غریبیست که همواره پاسخ محبتها بی اعتناییست
مثل همه عشقای یه طرفه
زوری که نمیشه
عاشقت نیست اونطوری که تو هستی اونطوری که تو میسوزی
اونطور نیست
بفهم
هیچ ویژگی خاصی نسبت به بقیه عشقهای آبکی نداری
چندسال از عمرمو فکر میکردم عشق واقعیمو پیدا کردم چندسال از عمرمو دنبال عشق میگشتم
چندسال از عمرمو تلف کردم
باقیشو چطور باید سر کنم
تو مقصری تو در به وجود آمدن این حس نابجا مقصری
تو
ناجی
خدا
و من
همه مقصریم
زندگی بدون حس دوست داشتنت خیلی بی معنیست، خیلی
دوباره درونم پر از سرماست
پر از درد است
پر از غصه است
رفتی برای همیشه برو
بزار به نبودنت خو کنم
بزار برای از دست دادنت فقط یکدفعه عزاداری کنم
سالهاست این عشق مرده است و من تنها جسدش را حفظ میکنم جسدی که تنها کالبد من است
و تو
هنوز هم کار داری
هنوز هم وقت نداری
هنوز هم نمیبینی
انگار مردها همه مثل هم هستن یا من شانس نیاوردم یا من سهمی از هیچ محبتی نداشته ام
خواهر کوچیکه با حامی عزیز خاله، رفتن برای همیشه زنجان زندگی کنن
زمانه بخند به دردهای من