عیدت مبارک عزیزم عمرم نفسم
انتظار و چشم به راه بودن سخته
با هیچکی اینطور تا نکنید خدارو خوش نمیاد
عیدت مبارک عزیزم عمرم نفسم
انتظار و چشم به راه بودن سخته
با هیچکی اینطور تا نکنید خدارو خوش نمیاد
هر سال که از جنون عاشقی ام میگذرد برمیگردم و دوباره نوشته هایی را که فکر میکردم برای من و بخاطر من نوشته است میخوانم و هر سال که بیشتر میگذرد نتیجه این تکرارها بیشتر بر من نهیب میزند که او اصلا در نوشته هایش مرا نداشته است یعنی حتی یک خط هم برای من یا بخاطر من نیست، حتی پست های سلام همسفر و غیره...
زمانی را یادم می آید که با خواندن تک تک آن کلمات مثل ابر بهار گریسته ام و سعی کرده ام با آب چشمانم قلب گداخته ام را خنک کنم اما نمیشد، ولی حالا بعد از ده سال و اندی وقتی میخوانمشان فقط قطرات اشک سردی بر گونه هایم مینشیند و زیر لب میگویم با من نبود...
خیلی وقتا زندگی ما به یک تار مو بند میشه من اینو به عینه در چندین مورد از زندگی خودم دیدم و این دومین بار بود که در مورد یه گنجشک میدیدم :))
آره یه گنجشک فسقلی که نمیدونم براش چه اتفاقی افتاده بود که بال و پاش لنگ میزد از روی دیوار نصفه نیمه پرید و روی مقنعه پفی من فرود اومد و برای یک لحظه چشم تو چشم شدیم، هم ترسیدم هم خندیدم و بهش گفتم تو هم منو گیر آوردی ها ...
خلاصه اینکه تو دستام گرفتمش و با عجله خودمو رسوندم خونه، از حیوونا نمیترسم ولی تند تند زدن قلب گنجشک منو مضطرب میکنه انگار میترسم تو دستام جون بده، رسیدم خونه و پاشو با یکی از تارهای موهام که دیگه حدود یک و نیم متر میرسه با یک تیکه شاخه درخت و یه دستمال کاغذی هم دورش کاملا باند پیچی کردم فعلا ایشون مهمون سرزده خونه ماست و فکر کنم امسال من تورو سر سفره هفت سین آرزو کردم اما به جات این گنجشک کوچولو موچولو میاد سر سفره هفت سینم و من بازم دعا میکنم یه روز تورو داشته باشم حتی شده یه کوچولو
همین
:))
اینم زندگی گنجشک خان که به تار موی من بند شده
چهارشنبه سوری هم مبارک عزیزم
امسال هم داره تموم میشه و من هنوز هم تو را چشم در راهم
همین ...
فقط میخواستم بگم هنوز هم در روحو روانم در جریانی، هنوز هم در رویاهایم با تو دنیا را قدم میزنم و هنوز هم فقط برای تو حرف دل می گویم
اما تو هنوز هم زمزمه نسیم دلم را نمیشنوی...