زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی
واقعا ادم عجیبی هستم گاهی اوقات وقتی نیستی و میخوای بگی نسبت بهم بیخیال شدی هم ارامش غریبی دارم همینکه میفهممو میبینم مزاحم زندگیت نیستم پر از شور و عشقو شادی ام روزگارت ارام ماه اسمان دل من :)))
ازم دوری اما دلت با منه ازت دورم اما دلم روشنه تو چشمای تو عکس چشمامه و تو چشمای من عکس چشمای تو تو این لحظه هایی که دورم ازت همه خاطره هامونو خط به خط دوباره از اول نگاه میکنم دارم اسمتو هی صدا میکنم کی گفته از عشق تو دست میکشم دارم با خیالت نفس میکشم چه حس عجیبی چه ارامشی تو هم با خیالم نفس میکشی میدونم تو هم مثل من دلخوری تو هم مثل من بغضتو میخوری...
یا فاطمه زهرا س مگه میشه حالت اینقد بد باشه بگی من بیمارستان نمیرم عجب ابلهی هستم من
ازت ممنونم وقت گذاشتی اینقدر بودی باورش برام سخته یعنی شما تسنیم و پیدا کردین :)) قصدم ناراحت کردنت نیستا ولی من به چه دلخوشی باید برگردم بخونیم مگه در شما چیزی تغیر کرده سکوتات اذیتم میکنه دست خودم نیست من گاهی سکوتهاتو بجا دونستم و گاهی نابجا حتمن خودتم خوب میدونی کی سکوتات نابجا بودنو اذیتم کردی امید داشتم تغیری حاصل بشه ولی حالا دیگه امیدی بهت ندارم فقط دورادور عاشقانه میپرستمتو به خدا میسپارمت همین
یه روزی گفتی دلت میخواد در گذرگاه تاریخی زندگیت تصمیم بگیری درختی باشی بر لب جویباری که بتوانی سایه سار رهگذری باشی نه پر کاهی در گذر زمان و من همچنان در حسرت سایه تو بر لب تیغ افتاب زندگی ام منتظرم شاید بشود در سایه ات یک ثانیه خستگی این زندگی پررنج را به در کنم
دلم برات تنگ شده دلم برای روزهایی که کنارت بودم کنارم بودی تنگ شده خیلی همینکه میدونم سلامتی همینکه میدونم زندگی خوبی داری خودش دنیاییه برای من هر چند که یادم نکنی هر چند که سکوت کنی هر چند که نسبت بهم بی اعتنا باشیو منو تا اینهمه کوچیک کنی بدان که همیشه دوستت دارم عشق ماهم دوست خوب من مراقب خودت باش و انشااله خدای رحمان همواره نگهدار تو و همسرت باشه من راضی ام هر اتفاقی بیفته من راضی ام فقط به شرط خوشبختی سلامتی و شادی دل هر دوتون فقط همین امیدوارم از من خاطرات خوبی در ذهنت نگهداشته باشی و روزی قصه منو خودتو و شاعرانگیهامو تموم کنی شاید زنده بودمو دو خطشو تونستم بخونم اینقدر ارزو به دل نموندم
میدانی خدایا من با تو حرفها دارم بماند بین منو تو بوقتش
مراسم ختم عمه خانم بود خستگی جسمی و روحیم مضاعف شده الان دقیقا دلم میخواد سه روز و سه شب فقط یه قرصی چیزی بخورم که بخوابم تا میتونم فقط بخوابم مثلا یه هفته ولی مگه میشه تنبلی یا حتی استراحت تو گروه خون ادمایی مثل من نبوده و نیست بازم فردا و سرکار جواب ازمایشم رو هم که باید میبردم پیش دکترم که تصمیم گرفتم نبرم قطعا بستریم میکنه درسته دلم خوابو استراحت میخواد ولی فضای بیمارستان حالمو بهم میزنه یاد دوران مشکلات سرطانم که میفتم اصلا از زندگی سیر میشم خیلی وحشتناک بود و دردناک خدا نصیب هیچ بنی بشری نکنه مرگ خوب یه نعمته ادم از اینور درد از اونور مرگ تو رختخواب افتادن خیلی بده خیلی بد خدایا شکرت
راستی یه خواب عجیبی از پل صراط دیدم شاید بعدن برات نوشتمش
من عوض نشدم بلکه ازت ناامید شدم حتی یکبار همپای عزیزانت همپای خانوادت برات در الویت قرار نگرفتم اما بارها همپای اعضای خانوادم همپای عزیزانم برام در الویت قرار گرفتی بارها در شرایطی قرار گرفتم که بین تو و بقیه تورو انتخاب کردم اما تو همیشه دیگران برات منتخب بودن همسرت
میدونی این فرق بزرگیه این دقیقا میگه من کجای زندگیت هستم دقیقا میگه چقدر برات مهم بودم من اونقدر برات ارزش داشتم که فقط اوقات فراغت فقط پازل زندگیتو تکمیل کنم یه جای مخفی تو قلبت که هیچوقت تو زندگیت اثرگذار نباشه اما تو در وجود من در زندگی من سرشار بودی و هستی هیچکی نمونده که نگه این زن تغیر کرده هوشو حواسش دیگه مثل سابق سرجاش نیست من برات از خودمو زندگیم از دنیای رنگین خیالم کم نزاشتم