شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها
  • ۰
  • ۰

امروز من ۹۰

بیخیال از ۹۰ شروع میکنیم
امروز یکی از بدترین روزهای زندگیم بود از صبح تو که نبودی اولین حالگیری بعدشم که سرویس نیومد دومین حالگیری و سومیشم این بود که رفتم اتاقم دیدم یکی رو اوردن اتاقم که از بازمانده های قوم تاتار هستش تمام وسایلمو جابجا کرده بود هر چی تو اتاق از نظرش اضافی بود ریخته بود پشت در گذاشته بود تا حدی که من چادر نماز و مهرمو از پشت در پیدا کردم بهش گفتم چرا بی احترامی میکنید میگذاشتید من بیام بعدن تصمیم میگرفتیم هر چی از دهنش دراومد نثارم کرد گفت همینه که هست منم گفتم ما حرف همو نمیفهمیم باید برم پیش دکتر و بلاخره حل شد و اتاقمو عوض کردم و تمام دوستان گفتن این خانم همیشه همینطوری هوچیگره

عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد
اتاق جدیدم بهتره
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

....

برام جالب بود صبح از همکارای اردبیل تماس گرفتن حالمو بپرسن مطمین بشن سالم رسیدم و عذرخواهی که بهم خوش نگذشته باشه من با بغض بهشون گفتم در عمرم هیچ کجا مثل اردبیل برایم پر از خاطره خوش نبوده و از همکاری و مهماننوازیشون تشکر کردم اونها هم با اینکه مرد هستن و حرمت حرف زدن با من رو خیلی رعایت میکردن گفتن ما تا به حال همکاری به متانت و خوش برخوردی شما از تهران نداشتیم باورکردنی نبود اینقدر لطف و معرفت انها و من به انها گفتم انشااله به تهران امدید در خدمت خواهم بود و انها پاسخ دادند خدمت از ماست خوشحال میشدیم بیشتر تشریف میداشتید یکی از انها مرد جالبی است در اخر چند کلمه به زبان اذری حرف زد و با خنده خداحافظی کرد
hatif etmagizdan


انها چقدر یاد تو می اندازنم
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

روزپنجم

بعد از یک دنیا خلوت کردن و اشک و اه از ترک این شهر که یادگار عشق منه ساعت چهار بامداد امروز رسیدم تهران
من یک محکوم به زندگی هستم و این محکومیت فقط با حضور تو هستش که قابل تحمل میشه
دیروز حالم خوب نبود نتونستم هیچ حرفی بزنم امروزم کم از دیروز ندارم ولی بادیدن حضور تو نازنینم دلم قرص شد هنوزم منو به یادت داری ازت ممنونم بخاطر بودنت
۴۳
۸۳
درسته غصه ام شده از اردبیل برگشتم ولی با یک کوله بار خاطره با یک دنیا صفا از همراهی یاد و خاطرات تو برگشتم و این قطعا تنها سفر من به ان شهر نخواهد بود هر وقت دلم بخواهد بیشتر کنار خودم داشته باشمت هر وقت بخواهم ارامشی وصف ناپذیر درونم حاکم شود حتمن به انجا خواهم رفت
اردبیل شهر عشق شهر یار من است شهر مردمان با معرفت
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

...

خداحافظ اردبیل شهر عشق
دلم گرفته اصلا حرفم نمیاد
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

...

هیچوقت جمع کردن بار سفرم برای بازگشت اینقدر طول نمیکشید یه طورایی دستو دلم به جمع کردن نمیره
انگار اردبیلم نمیخواد که من برم داره غصه میخوره هوا به شدت ابری هستش و اسمون دلش گرفته
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

روز چهارم

گر چه اینجارو ترک میکنم ولی فهمیدم کجا میتونم پیدات کنم و قرار بگیرم کجا دلتنگ شدم بیامو سبکبال بشم حال خوبی دارم چون تجربه احساسی فوق العاده ای داشتم و حال خوبی ندارم چون ناچارا باید از این شهر دل بکنم من موفق نشدم سوری را پیدا کنم اما اردبیل زیبا با مردمان مهمانواز و دوست داشتنی اش اینروزها دو تا سوری داشتند یکی با ایوبش و دیگری با یاد و خاطرات ایوبش
هوای دریاچه شورابیل در این دمادم صبحگاهی چنان مطبوع است که گویی دلش میخواهد چنان دلبری کند که نتوانم از ان دل بکنم شاید دوست داشته پری دریایی داشته باشد
من مطمینم او عاشقانه های مرا بر لب ساحلش از یاد نخواهد برد او حتمن راز و نیازهای مرا با خودش برای همیشه حفظ خواهد کرد تا روزی دوباره برگردم
به زودی
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

...

دلم نیومد ارامشو خوشبختیتو بهم بزنم
خدانگهدارت باشه محبوب من
کاش گاهی فقط در ربنای دعاهایت باشم

انگار اینبار لازمه من تا صبح قدم بزنم
دریاچه شورابیل, قدمزنیو قدمزنی
ساعت یک و چهل دقیقه بامداد, بلاگ میگه ده تا پیامکتو ثبت کردی صبر کن تا فردا و من که از بیقراری رو میارم به نوشتن چقدر در این دو شب در این شهر ماشین عروس دیدمو شادی جوانان این مرز و بومو و چقدر پیش خودم گفتم عروسی تو هم حتمن اینطور بوده داماد زیبا
دلم برای چشمهای دریایی ات همیشه تنگ است
و اینجاست که به خودم باید بگم دوباره شروع نکن چقدر لبخند و اشک را توامان بر گونه هایت مینشانی؟!
نمیدانم خیلی
بارها و بارها



خدایا کمکم کن چرا که تویی قادر و این منم بنده ضعیف تو
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

...

پریشانم
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

...

دلم میخواد اینجا باشی فقط باشی
دلم میخواد ادرس ابنجارو همین الان بهت بدم
۳۹
۸۱
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

...

با این حالو هوا که اینطور درون خودم و نزدیک احساست میکنم و حس میکنم همراه نفسها و خاطراتمی اگه تهران بودم بی شک میگفتم این حسو حال میگه تو اینجایی و داری میخونیم اما حالا که اینجام نه، میگم این حسو حال بخاطر حضورم در اردبیل هستش
باور نمیکنی من با تمام مردم این شهر با عشق حرف زدم من با تمام مردم این شهر با نهایت صلح و صفا لبخند زدم خرید کردم معاشرت کردم ترکی حرف زدم من دلم نمیخواد برم تورو خدا
بعد از مدتها اینجا رنگ ارامشو تابو قرارو دیدم من نمیخوام از اینجا برم ای خدا خودت یه کاری کن خودت کنارم باش مثل همیشه بزار بتونم تصمیم درست بگیرم بزار بتونم به خودم مسلط بشم
دوست دارم اونقدر که حاضرم برای همیشه اینجا تو این شهر بمونم و مدام تو را نفس بکشم مدام...
  • شکوفه