بیخیال از ۹۰ شروع میکنیم
امروز یکی از بدترین روزهای زندگیم بود از صبح تو که نبودی اولین حالگیری بعدشم که سرویس نیومد دومین حالگیری و سومیشم این بود که رفتم اتاقم دیدم یکی رو اوردن اتاقم که از بازمانده های قوم تاتار هستش تمام وسایلمو جابجا کرده بود هر چی تو اتاق از نظرش اضافی بود ریخته بود پشت در گذاشته بود تا حدی که من چادر نماز و مهرمو از پشت در پیدا کردم بهش گفتم چرا بی احترامی میکنید میگذاشتید من بیام بعدن تصمیم میگرفتیم هر چی از دهنش دراومد نثارم کرد گفت همینه که هست منم گفتم ما حرف همو نمیفهمیم باید برم پیش دکتر و بلاخره حل شد و اتاقمو عوض کردم و تمام دوستان گفتن این خانم همیشه همینطوری هوچیگره
عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد
اتاق جدیدم بهتره
امروز یکی از بدترین روزهای زندگیم بود از صبح تو که نبودی اولین حالگیری بعدشم که سرویس نیومد دومین حالگیری و سومیشم این بود که رفتم اتاقم دیدم یکی رو اوردن اتاقم که از بازمانده های قوم تاتار هستش تمام وسایلمو جابجا کرده بود هر چی تو اتاق از نظرش اضافی بود ریخته بود پشت در گذاشته بود تا حدی که من چادر نماز و مهرمو از پشت در پیدا کردم بهش گفتم چرا بی احترامی میکنید میگذاشتید من بیام بعدن تصمیم میگرفتیم هر چی از دهنش دراومد نثارم کرد گفت همینه که هست منم گفتم ما حرف همو نمیفهمیم باید برم پیش دکتر و بلاخره حل شد و اتاقمو عوض کردم و تمام دوستان گفتن این خانم همیشه همینطوری هوچیگره
عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد
اتاق جدیدم بهتره