امروز از صبح تو کارای ماموریتم یه کم گیر پیش اومده بود که بحمدالله رفع شد
دنبال سوری گشتم پیداش نکردم بدجور دلم گرفت برگشتم مامورسرا و سعی کردم ارامش خودمو حفظ کنم ولی دلم گرفته بدجور هم گرفته زمان سفر من به پایان رسیده و فردا باید برگردم من چطور با این شهر خداحافظی کنم من چطور از اینجا دل بکنم انگار دارم خفه میشم مدام اشک تو چشمام حلقه میشه و گولوپ گولوپ سرازیر میشه رفتم به صفحه ها نبودی حالم دگرگونتر شد
دلم میخواد بدونی من کجام و اینارو بخونی و به خاطراتت اضافه کنی اما میدونم با دادن ادرس اینجا ممکنه نخوای باشی ارامشتو بهم زده باشم و ممکنه خودم هم نتونم به راحتی به حرفام ادامه بدم
نمیدونم حال غریبی دارم من نمیخوام برگردم نمیخوام از اینجا برم
خوب نیستم
دنبال سوری گشتم پیداش نکردم بدجور دلم گرفت برگشتم مامورسرا و سعی کردم ارامش خودمو حفظ کنم ولی دلم گرفته بدجور هم گرفته زمان سفر من به پایان رسیده و فردا باید برگردم من چطور با این شهر خداحافظی کنم من چطور از اینجا دل بکنم انگار دارم خفه میشم مدام اشک تو چشمام حلقه میشه و گولوپ گولوپ سرازیر میشه رفتم به صفحه ها نبودی حالم دگرگونتر شد
دلم میخواد بدونی من کجام و اینارو بخونی و به خاطراتت اضافه کنی اما میدونم با دادن ادرس اینجا ممکنه نخوای باشی ارامشتو بهم زده باشم و ممکنه خودم هم نتونم به راحتی به حرفام ادامه بدم
نمیدونم حال غریبی دارم من نمیخوام برگردم نمیخوام از اینجا برم
خوب نیستم