شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها
  • ۰
  • ۰

...

امروز از صبح تو کارای ماموریتم یه کم گیر پیش اومده بود که بحمدالله رفع شد
دنبال سوری گشتم پیداش نکردم بدجور دلم گرفت برگشتم مامورسرا و سعی کردم ارامش خودمو حفظ کنم ولی دلم گرفته بدجور هم گرفته زمان سفر من به پایان رسیده و فردا باید برگردم من چطور با این شهر خداحافظی کنم من چطور از اینجا دل بکنم انگار دارم خفه میشم مدام اشک تو چشمام حلقه میشه و گولوپ گولوپ سرازیر میشه رفتم به صفحه ها نبودی حالم دگرگونتر شد
دلم میخواد بدونی من کجام و اینارو بخونی و به خاطراتت اضافه کنی اما میدونم با دادن ادرس اینجا ممکنه نخوای باشی ارامشتو بهم زده باشم و ممکنه خودم هم نتونم به راحتی به حرفام ادامه بدم
نمیدونم حال غریبی دارم من نمیخوام برگردم نمیخوام از اینجا برم
خوب نیستم
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

...

فکر میکنم ایوب منزلت عشق را درک نکرده است شاید اگر قدر و ارزش این احساس را میفهمید او الان همسر دومش بود سوری که ریسمانی به پا ندارد فرزندی ندارد لاقل از یکطرف قضیه خلاصی مهیاست نمیدانم شاید هم باید اینگونه میبود تا عشق در سوری زنده بماند و خدا خبر دارد از دل ایوب ها
و این حس عجین شده با تار و پود سوری چه ارمغان بزرگی برایش داشته است که همچنان در این مسیر مجنون وار قدم برمیدارد قطعن او چیزی از اسمانها در نهادش روشن است و مدام زبانه میکشد

شاید غروب برای ارتوروماتویید مفاصلم برم سرعین و هوووووم اش دوغ
اره
میبینی تو حتی برای من مزه هم داری طعم گوارای اب اینجا, اش دوغش و حلوا سیاه
و خیلی چیزهای خوشمزه دیگر
عجبا دیوانگی حد ندارد
فکر کن طعم تو و اش دوغ
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

...

سوری
خدا کنه ازش ردی پیدا کنم شاید هم تونستم ببینمش نسبت به این زن حس تعلق خاطر دارم یک وجه اشتراک اساسی اونم مجنونیه من درکش میکنم چون اینجا تو این شهر انگار به هر کی میرسم رد اشنای مرا بهمراه دارد اینجا ارامشی غیر قابل توصیف دارم و مدام به این فکر میکنم کاش بشود هیچوقت از اینجا نروم گر چه تو الان اینجا نیستی ولی زاده این شهری در این شهر بالیده ای مرد شده ای و حتمن در سال چندبار خاصه به اینجا سر میزنی اینجا با قدمهای تو با نفسهای تو عجین شده است اینجا حکم پیراهن یوسف من است در این شهر احساس قرابت دارم با عشق با خدا این است رمز قرار گرفتن قلب متلاطمم
برام سواله ایوب واقعا عاشقش بود و بهم نرسیدن حالا که سوری اینجاست چرا ایوب... یعنی عشق اینقدر خوار است
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

روز سوم-۱

از اینجا دریاچه شورابیل کاملا دیده میشه و جالبه برام که این مردم چقدر شاد هستند چقدر روحیه خوبی دارند دورتادور دریاچه نشستن و زوج هایی رو میبینم که جیک جیک کنان به زبان شیرین اذری درددل میکنن تو هم حتمن با همسرت روزی لب این ساحل نشستی و درگوشی نجواهای عاشقانه گفتین جالبتر اینکه انگار بطور عرفی مردم اینجا دوست دارن ماشین عروسو همراهان دور دریاچه قیقاج بروند و این بامزه بود از شادیشون به شعف اومدم اما هی ته دلم خالی و خالی تر شد هی بهم یاداوری شد که زندگیت عوض شده عشق زندگیت عوض شده مرد خونه یکی هستی که میپرستت
امروز تو مسیر قدم به خیابونی گذاشتم که پر عسل فروشی بود بلاخره عسل اردبیل هم نصیب جسم بیمار من شد شاید دیگه این بیماری دست از سر من برداشت
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

روز سوم-۱

از اینجا دریاچه شورابیل کاملا دیده میشه و جالبه برام که این مردم چقدر شاد هستند چقدر روحیه خوبی دارند دورتادور دریاچه نشستن و زوج هایی رو میبینم که جیک جیک کنان به زبان شیرین اذری درددل میکنن تو هم حتمن با همسرت روزی لب این ساحل نشستی و درگوشی نجواهای عاشقانه گفتین جالبتر اینکه انگار بطور عرفی مردم اینجا دوست دارن ماشین عروسو همراهان دور دریاچه قیقاج بروند و این بامزه بود از شادیشون به شعف اومدم اما هی ته دلم خالی و خالی تر شد هی بهم یاداوری شد که زندگیت عوض شده عشق زندگیت عوض شده مرد خونه یکی هستی که میپرستت
امروز تو مسیر قدم به خیابونی گذاشتم که پر عسل فروشی بود بلاخره عسل اردبیل هم نصیب جسم بیمار من شد شاید دیگه این بیماری دست از سر من برداشت
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

۵/۲۸

نماز خوندن زیر اسمون شهر تو صفایی داره
کلی قدم زدم و با دیدن مردم لبخند زدم چشم چرخاندم شاید اشنایم بیابم شاید یک نگاه شبیه تو پیدا کنم با شنیدن نجواهای اذری نسبت به تمام مردم این شهر احساس خویشاوندی کردم با دیدن زوج های جوانو دختران ترگل این شهر با روسری های گل دار بلند و پسران رعنا و ماشین عروسی که از مقابلم گذشت یک لحظه پاهایم سست شد دست به دیوار گرفتم نفس عمیقی کشیدم مغازه دار گفت یاخچیز گفتم ساقول گارداش بهم لبخند زد و حلوا سیاه تعارف کرد اشک تو چشمام حلقه شده بود بغض غریبی راه گلومو گرفته بود دیری نگذشت با لیوان اب به طرفم اومد بدتر دلم گرفت که مردمانش غریبی را مهمان نوازی کنند و اشنای من مرا سکوت و فراق هدیه کرد ولی براستی زمانی مرا دوست میداشتی
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

...

داشتم تو خواب باهات حرف میزدم که یکدفعه از شدت سرما از خواب پریدم بلند شدم نشستم ساعت چهار بامداد هستش و بسیار هوا مطبوعو یخچالیه فکر کنم سرماخوردم ته گلوم درد میکنه صدای موج دریاچه تا اینجا به گوش میرسه و بسیار تماشای صحنه های مواجش در دل همچین شبی برام شگفت انگیزه
گوشیمو نگاه کردم دیدم این بلاگم مثل بلاگفا عاشقه هرکاری دلش میخواد میکنه دو تا مطلبمو ثبت نکرده گفته مجاز به ثبت بیش از ده مطلب روزانه نیستم مگه من ازت امکانات اختیاری خرید نکردم اخه
دلخورم اینطوری بقیه حرفامو سفرم ثبت نمیشه و نگهداشتنشون تو گوشیم ناراحتم میکنه دلم میخواست سفرم کاملا انلاین و مستند باشه نشد دیگه
صبح بخیر اردبیل
۲۹/۵/۱۳۹۴
۴ ۴۰
۸۰/۳۸

ماه من ارام بخواب, من تو را خورشیدم
سلام
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

...

موزه باستان شناسی اردبیل
من نمیدونستم شاه اسماعیل شاعر هم بوده
اصلا همه انسان های قوی و با اعتماد به نفس بالا شاعرم بودن من که بهش افتخار کردم
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

...

دریاچه شورابیل
واقعا زیباست با هوایی بسیار مطبوع خداروشکر یک هوای عالی داره اردبیل که دیگه از اون تنگ نفس هوای شرجی استارا راحت شدم
دارم میرم بقعه شیخ صفی الدین و پمپ بنزین علی اباد دنبال سوری
خدا کنه بتونم ازش سرنخی به دست بیارم
واقعا این شهر بهم ارامش خاصی داده احساس میکنم هر قدم که برمیدارم جای پای قدمهای تو قدم میگذارم
عزیزمی نازنین دل عاشق دردمندم
مراقب خودت باش گل نازم
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

...

تونستم برم ببینم یه بار تو صفحه خودت و هیچ بار تو صفحه من
و من اشتباهی دستم خورد از ذوق بودنت صفحه تو دوباره سرچ شد یعنی الان شد دوبار رفتم به صفحه تو و یه بار خودم
عددهارو اینجا ثبت میکنم تا حضورتو گم نکنم ماه من
اقای نفس
۷۸-۳۶-۳۷
  • شکوفه