شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها
  • ۰
  • ۰

خداحافظی اونقدر ام سخت نیست

امروز حالم به هم خورد و یک لحظه درد شدید و بیهوشی

به همین سادگی

الانم نمیدونم دوباره چرا اینجام

انگار قلب من نمیخواد به خودش مرخصی بده 

های میره استراحت دو نیمه، دوباره برمیگرده به زمین مبارزه

برای این برگشت باید یک دلیل خوب داشت

دلیل من چیه

  • شکوفه
  • ۱
  • ۰

وقتی زمین و اسمانم با تو گره خورد وقتی خدای روی زمینم شدی وقتی تمام وجود و عشق زندگی ام شدی چطور می توانم فراموشت کنم چطور می توانم ارومو قرار داشته باشم

هر ذکری هر اعمالی که میخواهم در این روزها انجام بدهم هر روز که روزه میگیرم همه افطارهایم بغضی گلویم را می‌فشارد بی اختیار اشک میریزم نمیدانم از خدا چه بخواهم فقط می گویم صبرم بده مزاحم زندگی اش نشوم

میدانی خیلی سخت است تو باشی اما یک ذره از وجودت مال من نباشد حتی قلب و احساست

خدایا کمکم کن که من جز تو پناهی ندارم

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

نگاه کن فقط با نگاه کردنت، منو تو چه رویایی انداختی

به هر چی ازت ندارم راضی ام، تو این زندگی رو برام ساختی

به من فرصت همزبونی بده به من که یه عمره بهت باختم

واسه چند لحظه خرابش نکن بتی که یه عمری ازت ساختم

فقط چند لحظه به من فکر کن نگو لحظه چی رو عوض میکنه

همین چند لحظه برای یه عمر همه زندگیمو عوض میکنه


برای همین چند لحظه یه عمر همه سهم دنیامو از من بگیر

فقط همین یه رویامو با من بساز همه آرزوهامو از من بگیر


عزیزترینمی

مراقب خودت باش

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

خداروشکر خوبی

سلام ماه نازنینم

دورت بگردم

دلم برات یه دنیا تنگ شده

خوشحالم حالت خوبه

خداروشکر

امروز لست سین تلگراممو باز کردم پیام رسان سروش هم عضو شدم شاید ازت خبری داشته باشم داشتم دق میکردم از دوریت، اما خبری ازت نبود، تا اینکه بازم رفتم به وبلاگت سر زدم تو همین دو ساعت گذشته به وبلاگت آمدی و قالبش را عوض کردی، جنگلی سبز و کلبه عاشقانه ای در میانش، نمیدانی چقدر خوشحال شدم

خداروشکر که هستی

چقدر از ذوقم اشک ریختم

همیشه برام بهترینی 

دوستت دارم دنیا، دنیا💕🌹😊

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

...

شست باران همه ی کوچه خیابانها را

پس چرا مانده غمت بر دل بارانی من...؟

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

سکوت بی نهایت

عجیب دلم برایت تنگ شده است

هر روز صبحها به یادت دعای عهد می‌خوانم هر روز به یادت برای شادی روح دایی ات فاتحه میدهم هر روز به امید بودنت به تلگرامت سر میزنم و هر روز صبح به ابرها و طلیعه های نور در افقهای دوردست خیره میشوم و به تو صبح بخیر میگویم و به جای ابرهای باران زا، دیدگانم در نبودت بارانی میشوند 

گاهی این بارانها گلخند شادی بر روی گونه هایم می‌نشانند وقتی فکر میکنم چقدر بزرگ شده ای چقدر متعهد شده ای و چقدر می توانی همسری مهربان و پدری فداکار باشی و هستی

مراقب خودت باش


بگذار...

 حالا که بارانیست دیدگانم

حالا که دلتنگ توست روزگارم

بگویم ز دور دست‌ها این ندا را

هنوز هم بدان دوستت دارم

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

آواز عاشقانه‌ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست

دیگر دلم هوای سرودن نمی‌کند
تنها بهانه‌ی دل ما در گلو شکست

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه‌های عقده‌گشا در گلو شکست

ای داد، کس به داغ دل باغ، دل نداد
ای وای، های‌های عزا در گلو شکست

آن روزهای خوب که دیدیم، خواب بود
خوابم پرید و خاطره‌ها در گلو شکست

"بادا" مباد گشت و "مبادا" ‌به باد رفت
"آیا" ز یاد رفت و "چرا" در گلو شکست

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا..... در گلو شکست


مرحوم قیصر امین پور
روحش شاد
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

از وقتی تو رفتی زندگیم به هم ریخته

کمتر حرف میزنم مدام تو خودم هستم و بیشتر اوقات در حال مرور خاطرات 

گاهی هم با خدا درددل میکنم

دیگه نسبت به همه چی بی تفاوت شدم هستم ولی انگار نیستم

بودنت برایم امید بود

دیشب باز هم خوابت را دیدم و با ناجی به آینده سفر کردیم من فکر میکردم این زمان که در آن هستیم سخت میگذرد اما دیدم الان چقدر بهتر از فرداهاست

توکل به خدا

راستی دیگر دعا برایم بی مفهوم شده است دیگر کیلویی اندازه گرفتن اعمال مسخره شده است فقط سعی میکنم درست زندگی کنم به کسی آسیب نزنم

مدتی بود گرفتار پاپوش مسخره ای شده بودم خنجر خوردن از دوستی که فکر میکردم دوست است دیروز حکم انفصال از خدمتش به مدت یکسال خورده شد ودیگر در جلسات رسیدگی به پرونده حرف نمیزدم سپردمش به خدا و بلاخره ثابت شد من نبودم که در نامه مجوزها دست میبرد بلکه خود اتهام زننده بوده است اینها یک باند زیرپوستی هستند که قصدشان ضربه زدن به من بود که انگار باند منو خدا زورش بیشتر بود

بدبختی اش اینجاست که برای این این دختر هم دلم میسوزد دارای یک فرزند و همسری بیمار است کی فکرشو می‌کنه من برم با رییس هیات تخلفات صحبت کنم شاید ببخشنش، اما گفتن نمیشه و حکمش صادر شده

وقتی برگشتم اتاقم رییس هیات تخلفات بهم زنگ زد گفت نگران وام و قسطش نباش برات یه کاری میکنیم گفتم متوجه نمیشم

گفت مگه ضامنش نشده بودی وام بگیره

تازه یادم اومد که سال ۹۴ ضامنش شده بودم و الان که انفصال یکساله خورده قسطش افتاده گردن من، نمیتونه پرداخت کنه که 

خنده تلخی کردمو گفتم برای این نبود که اومدم پیشتون خواستم ببخشینش، بدجور گرفتاره اوضاع زندگیش بدجور داغونه و خداحافظی کردیم 

اینم به سختی های زندگیم اضافه شد

واقعا نمیدونم چرا باید اینهمه شوربختی دامن منو بگیره ناجی میگه خدا به اندازه ظرفیت بنده هاش بهشون سختی میده یعنی من هنوز سقف ظرفیتم پر نشده؟!


ماه رمضان آمد و ما هنوز همان بنده های قدیم هستیم 

هنوز هم هر کاری میکنیم بی خیال زندگی میکنیم و در این ماه انتظار خدایی شدن داریم انتظار بخشش


+ وقتی نمیتونید برای همیشه بمونید، از همون اول امید کسی نشین

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

چهار روز گذشت

دقیقا چهار روز است که از تو بیخبرم

چقدر سخت است نبودنت 

درست مثل بیماران تب نوبه، هر از چند ساعتی که میگذرد میایم میبینم هنوز هم نیستی سرم سنگین میشوم صورتم داغ میشود و تب میکنم

باید نبودنت را بخاطر زندگی ات بپذیرم مبادا دوباره سر سخن باز کنمو بگویم باش من به بودنت به دیدنت به نگاهت به حضورت محتاجم

و چه سخت با من تا کردی

کمی انصاف میداشتی

تمام تو مال اوست کاش این اندک از خودت را از من نمی گرفتی

چطور فرداها را باید سر کنم

مگر میشود مگر میتوانم

مطمینم من طاقت نمی آورم

مانند مرغی که لانه اش را گم کرده سرگردان و پریشانم 

تو فکر میکنی بتوانم بدون تو زنده بمانم

نمیدانم...

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

توان شانه های من

تا یادم میاید مسوولیت خانواده بر دوشم سنگینی میکرده، از انموقع که دخترکی کوچک بودم شروع شد و تا به امروز که زنی میانسالم ادامه داشته است و خواهد داشت

روزی مادر پدر و مادر و خواهر برادرهایم بودم و حالا مادر فرزند خودم و جدیدا قرار است خاله و مادربزرگ هم بشوم

اینکه خاله میشوم خیلی خیلی خوب است روزی آمدنت به زندگی ام مصادف شد با عمه شدنم و امروز زمان رفتنت مصادف است با خاله شدنم تو کیستی چیستی از کجا در زندگی من با هویت عشق، خدا و امام زمان عج، ظهور پیدا کردی، کی بود که من با تو فهمیدم حسین ع کیست، ابوالفضل ع چه کرد، من با تو بود که در اعماق وجودم فاطمه بودن زینب و رقیه بودن را درک کردم من با تو بود که شدم رضای به هر چه هست و نیست و حالا با نبودنت همه چیزم را گم کرده ام من خدا را گم کرده ام

امروز خواهر کوچکتر که باردار است طرفای ساعت سه بعدازظهر زنگ زد و من که خودم بار رفتنت به دوشم سنگینی می‌کرد گوش دادم و او هی به بارم اضافه کرد هی گفتو گفت تا کارش به هق هق گریه کشید او غم بیکار شدن همسرش، بدهی خانه ای که خریدند و سیسمونی که میبایست پدرم تهیه کند را درست گذاشت وسط زندگی ام، برای بدهی منزلش فکری برداشتم درست شد، برای بیکاری اش تماس گرفتم آن هم درست شد و اما من هم خاله هستم و هم مادربزرگ میشوم این چندماه باید پس انداز کنم برایش سیسمونی بخرم و در کنارش آقا پسر را از نظر مالی و هزینه های پزشکی مدیریت کنم 

هر بار که خواسته ام فقط به خودم و احساس ترک خورده ام فکر کنم دنیا زده است پس کله ام و گفته است بس است خیلی مردی بیا اینها را حل کن بعدا وقت بگیر برای دل خودت

راستی دیشب دوباره ناجی را دیدم که تو را نشانم داد داشتی به همه شیرینی تولد آقا را تعارف میکردی اما از من گذشتی بی تعارف

به ناجی گفتم چرا همچین کرد، او چرا ناراحت است، خودش گفت از زندگی ام بیرون برو، خودش مدام مرا پس زد، خودش گفت من نمیخواهم با تو وارد صحبتهای دلی بشوم حالا در عوض قهر میکند، آنکه دلش شکست و شیشه دلش هزار تکه شد من بودم که هنوز قد خم نکرده ام

ناجی دستم را گرفت و با هم قدم زنان رفتیم او دعای عهد میخواند و من اشک میریختم تا به حیات مسجد جمکران رسیدیم و روی سکویی کنار هم نشستیم انگار تمام بارهای زندگی ام را از شانه پیاده کرده بودم هنوز هم نسیم دلپذیری که گونه هایم را نوازش میداد حس میکنم

شب زیبا و به یاد ماندنی بود آسمان رویایم پر از نور بود و من غرق در آرامش و شادی، همان چیزی که به آن محتاجمو در زندگی ام گم شده است

همین

مراقب خودت باش

دیگر نمیدانم نمی‌بینم بودنت را

مراقب خودت باش

  • شکوفه