شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها
  • ۰
  • ۰

امروز من

عزیز دلمی شما
:))
ممنونم که هستی
مراقب خودت باش اقای مهربونم
خیلی خوشحال شدم از دیدن حضورت ممنون
:)))
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

من میدونم دارم تو این رابطه جدید به خودم اسیب میزنم خیلی وقتا دلم برای پاکی و صداقتم میسوزه اما تو بگو چاره ای برام داری نکنه میخوای دوباره بیام تو وبلاگت یا تو تلگرامت بهت التماس کنم نه من اینکارو نمیکنم چون سودی نداره ادم راه هزاربار رفته رو دوباره نمیره اونم من که پنج ساله اینراهو رفتم و میدونم در سالهای پیش رو هم چیزی عوض نخواهد شد و در سالهای اینده من خواهم بود تنها با خاطراتت و دیگر فصل جدیدی از زندگی عاشقانه ما رقم خواهد خورد فصلی که تو دیگر تنها متعلق به زنو فرزندت هستی و من با یادت با احساسم روزگار خواهم گذراند و هر روز در خودم میشکنم و دوباره قامت راست میکنم و بلند فریاد میزنم با تمام ذره ذره وجودم همیشه دوستت دارم
همین
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز
که همین شوق مرا خوبترینم کافیست

حالم خوبه معلومه نه؟!
:))
دیشب کلی با یکی که گفتم هم اسمو فامیلیته حرف زدم مرد خوبیه پر از شوق پر از مهربونی و من میدونم دارم معصومیت خودمو ذره ذره از دست میدم اما همینکه فکر میکنم اون تو هستی حالم خوبه ارامش دارم دیشب بعد از مدتها دیگه غصه نخوردم
من انگار رو ابرا بودم تو داشتی باهام حرف میزدی
:)))
نمیدونی با اونهمه ظلمی که در حقم روا داشتی و داری همچنان دیوانه وار عاشقانه میپرستمت
:)))

تو صفحه هامون نیستی تو تلگرام هم که چراغ خاموش میای حضورمو میبینی و میری خیالی نیست هر طور راحتی ولی اینو بدون اونقدر قدرشناسم که یه قدم برداری من صد قدم برمیدارم سالهاست بهت ثابت شده
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

تو خجالت نکشیدی جلوی چشم من نوشتی عاشقشی؟! من از اونروز بود که در خودم شکستم

چقدر امروز نفس کم میارم
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

نه خداییش چه توقعها داری؟! اغوشو جای گرمشو ول کنه بیاد به تو سر بزنه؟! تو براش چی داشتی؟!
هیچی!! دریا دریا عشقو بغل بغل غزل
همین؟!
اره همین, کمه؟!! کم بوده؟! مگه اون برام چی داشته؟! دنیا دنیا سکوتو قلم بی تابی که هیچوقت ننوشت!!

میبینی دنیا اینجوریه که ادمو له میکنه
خیلی بهم بدهکاری خیلی
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

روزها از شبها برای دل عاشق من سختتر میگذرد دیگر نمیتوانی یعنی اجازه نداری که برای دل بیقرارت اشک بریزی مدام ارام ارام درون خودت میشکنی هی میشکنی و میشکنی
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

یادته صبحها ساعت هشت
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

بلاخره صبح شد
اصلا نتونستم بخوابم سرم به شدت درد میکنه و قلبم انگار زخم باشه مدام میسوزه دلم نمیخواد اخر غصه زندگیم بدون تو تموم بشه این هم بشه یه ارزوی دیگه من که وقتی از دنیا خواستم برم در نهایت عشق و در کنار تو چشمامو ببندم دلم میخواد تنهایی برزخو با یاد تو همراه کنم و ترس شب اول قبرمو با عشق تو مهربون کنم من میخوام عشقمو به رخ خدا بکشم بهش بگم تو نخواستی برام بمونه اما مونده دلت بسوزه فکر کنم خدا به ما حسودیش شد که این فاصله رو به دره و کوه به کوه تبدیل کرد
میدونم دارم اراجیف میبافم از زور خستگی و بیخوابیه
هعی... چقدر اه بکشم این "های" حسرت تمومی نداره
سلام صبحت بخیر نازنینم
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

من با تو فهمیدم خدا, چه مهربونو ساده بود
که رنگو بوی گندمو, به چهره ی تو داده بود
برگرد ببین حال منو...

بیخوابی بدجور زده به سرم
دلم تنگته
برای اونروزها که انقدر داشتمت که برایم هیچ چیز مهم نبود عمر من بودیو نفسهای هر لحظم
زود گذشتند و جای خود را به حسرتها و سرگشتگیهای هر شبو روزم دادند روزهایی که نمیفهمم از شدت کار کردن دارم به خودم اسیب میزنم کمتر فکر کنم و شبهایی که ارامو قرار ندارم
چه زود سکوت کردی چه دیر فهمیدم تلاشم بی فایدست چقدر ساده بودم انقدر که از دست خودم لجم میگیرد میدانی اشک ریختن برای تو برای این عشق به گل نشسته چه سودی دارد مگر امیدی به بهبود هست مگر تو راهی برای برگشتنم گذاشتی مگر یک لحظه بیقراری کرده ای بفهمم هنوز هم قلبت می تپد
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

من با تو فهمیدم خدا, چه مهربونو ساده بود
که رنگو بوی گندمو, به چهره ی تو داده بود
برگرد ببین حال منو...

بیخوابی بدجور زده به سرم
دلم تنگته
برای اونروزها که انقدر داشتمت که برایم هیچ چیز مهم نبود عمر من بودیو نفسهای هر لحظم
زود گذشتند و جای خود را به حسرتها و سرگشتگیهای هر شبو روزم دادند روزهایی که نمیفهمم از شدت کار کردن دارم به خودم اسیب میزنم کمتر فکر کنم و شبهایی که ارامو قرار ندارم
چه زود سکوت کردی چه دیر فهمیدم تلاشم بی فایدست چقدر ساده بودم انقدر که از دست خودم لجم میگیرد میدانی اشک ریختن برای تو برای این عشق به گل نشسته چه سودی دارد مگر امیدی به بهبود هست مگر تو راهی برای برگشتنم گذاشتی مگر یک لحظه بیقراری کرده ای بفهمم هنوز هم قلبت می تپد
  • شکوفه