لب پنجره نشستم به شاخه های خشکیده درخت چشم دوختم برگهایش مثل روح من مچاله و خشک شده است سعی میکنم روزهای سال نود را با جزییات بخاطر بیاورم بهمن سال ۸۹ تا شهریور سال ۹۰ , تنها روزهایی هستند که با نهایت سادگی با من حرف زدی و از ان پس محافظه کاری شد رویه هر ثانیه ات تنها روزهایی هستند که من انگار فقط انها را زندگی کرده ام تنها خاطرات روشن عمر من و مابقی تا به امروز هی خاکستری تر شدند تا به امروز که شب از نیمه گذشته است یاد روزی در خاطرم انقدر پر رنگ است همانروز که من با تمام وجود دلم میخواست با تو حرف بزنم پیامک دادم و تو گفتی امتحان سختی داری و من عذرخواهی کردم و در خودم فرورفتمو فقط برایت دعا کردم که امتحانت را خوب بدهی و تنها در کوچه ها قدم میزدم