شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها
  • ۰
  • ۰

امروز من

صبح بلند شدم برم سرکار دیدم اصلا توان قدم از قدم برداشتن ندارم حال جسمیم خوب نیست نرفتم اما حال روحیم بد نیست از دیروز بهترم از وقتی با اون اقای هم اسمو هم شکلت حرف زدم یه کم بهترم من میدونم دارم بازم یه حماقت دیگه می افرینم اما چاره ای نداشتم حاضر بودم همه داشته هامو فدا کنم ولی اون تو باشی که داره باهام حرف میزنه میدونم چه کار اشتباهی دارم انجام میدم چون با علم به اینکه فهمیدم اون تو نیستی ولی به خودم دروغ میگم و راحت دارم باهاش صحبت میکنم حس خوبی دارم از حرف زدن باهاش تنها برای دقایقی تصور میکنم اینقدر دارمت که شعف زده حرفاشو صدهابار تکرار میکنم من پشت این غریبه دنبال اشنای دیرینه خودم هستم و هیچی خطرناکتر از این برای من نیست
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

پس کجا هستی شما )):
امیدوارم در سلامتی و شادی باشی هر جا که باشی هر طور که رفتار کنی من چه حرفی میتونم داشته باشم وقتی اینطور فراموش شدم فقط امیدوارم سلامت باشی و خوشبختو شاد اونقدر که هیچوقت لحظه هایی رو که من تجربه میکنم تجربه نکنی
همین
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

با یکی اشنا شدم هم اسمو فامیلت واقعا مرد شریفی هستن
چقدر قدر شناس و وقتی به تو فکر میکنم میبینم چه راحت از من و از دوستیمون از عشقمون چه راحت گذشتی
هیچ معلوم هست کجایی میدونی امروز چقدر بهم سخت گذشت میدونی چه دردی کشیدم میدونی چقدر اشک ریختم
قلبم داشت وایمیستاد وقتی فکر میکردم شاید تو کنارم نباشی و یه استان دیگه زندگی کنی واقعا نفسم داشت بند میومد من فقط به این امید دوریتو دارم تحمل میکنم که با هوای نفسهام هم نفسی
همین
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

با یکی اشنا شدم هم اسمو فامیلت واقعا مرد شریفی هستن
چقدر قدر شناس و وقتی به تو فکر میکنم میبینم چه راحت از من و از دوستیمون از عشقمون چه راحت گذشتی
هیچ معلوم هست کجایی میدونی امروز چقدر بهم سخت گذشت میدونی چه دردی کشیدم میدونی چقدر اشک ریختم
قلبم داشت وایمیستاد وقتی فکر میکردم شاید تو کنارم نباشی و یه استان دیگه زندگی کنی واقعا نفسم داشت بند میومد من فقط به این امید دوریتو دارم تحمل میکنم که با هوای نفسهام هم نفسی
همین
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

با یکی اشنا شدم هم اسمو فامیلت واقعا مرد شریفی هستن
چقدر قدر شناس و وقتی به تو فکر میکنم میبینم چه راحت از من و از دوستیمون از عشقمون چه راحت گذشتی
هیچ معلوم هست کجایی میدونی امروز چقدر بهم سخت گذشت میدونی چه دردی کشیدم میدونی چقدر اشک ریختم
قلبم داشت وایمیستاد وقتی فکر میکردم شاید تو کنارم نباشی و یه استان دیگه زندگی کنی واقعا نفسم داشت بند میومد من فقط به این امید دوریتو دارم تحمل میکنم که با هوای نفسهام هم نفسی
همین
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

اخیش بلاخره رسیدم خونه خیلی خسته ام کلیه هام درد میکنه و قلبم باهام همکاری نمیکنه خیلی تشنه و گرسنمه از صبح هیچی نخوردم اگه بتونم دو لقمه غذا بخورم حتمن دو ساعت باید بخوابم البته اگه بتونم ولی دلم میخواد قبل از هر کاری دنبال تو بگردم
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

اگه تو دارو درخت حالتو بهتر میکنه من با کویر و بیابان حال بهتری دارم من زن افتابو شنزار و کویرم و تو مرد کوهستان و سبزه زار
دارم کم کم بر میگردم خونه
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

عجیب درون خودم احساست میکنم تو فکر میکنی با این اوصاف من بتونم از گل بالاتر به تو حرفی بزنم ایا فکر میکنی روزی میرسه که نتونم دوست داشته باشمت فکر میکنی این عشق سرشته شده با تار و پود وجود من میتونه از من جدا بشه فکر میکنی من بدون تو میتونم نفس بکشم زنده باشم
نه نمیتونم مگه من میتونم بدون خودم که همون تو هستی موجودیت داشته باشم
  • شکوفه
  • ۱
  • ۰

امروز من

فکر نمیکردم روزی در زندگیم به نقطه ای برسم که نتونم احساسمو بیان کنم حال عجیبی دارم بسیار غریب
مگه میشه دو نفر اسمو فامیلشون و ظاهرشون یکی باشه الان من در نقطه ای خارج شهرم یکجای دور تا چشم کار میکنه زمین کشاورزی و بیابونه اون وسطا یه امامزاده کوچکو ساکته اومدم اینجا فریاد بزنم داد بزنم نمیدونی چقدر فریاد تو حلقم گیر افتاده بخشیش از دست تو بخشیش از دست دیگران اینجا با خودم نه ابی دارم نه غذایی و سرپناهی میخوام چند ساعتی راه برم و به زندگیم فکر کنم بی هیچ امکان ارتباطی غیر تلفن همراهم
فکر خواب دیشبم رهام نمیکنه اومده بودی دیدنم با یک عالمه بسته کادویی و عیدو تبریک گفتی از خواب پریدم نوشتم چقدر کم میشناسمت در خواب اینطور و در بیداری اینگونه
حال غریبیه
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

چقدر ادم شرمنده میشه وقتی یکی رو اشتباه میگیره مخصوصا اگه اون فرد اقا باشه براشون تو اینستاگرام پیام نوشتم که بدونن صحبتهاشونو خوندم شاید بخوان اون صحبتهارو دیلیتش کنن
عید رو بهشون تبریک گفتم ازشون بخاطر پاسخ و احترامی که برام قایل شدن تشکر کردم و عذرخواهی کردمو دعای خیر بدرقه راهشون

حتی فهمیده بهش تلگرام دادم باز نکرده بخونش یه همچین ادمیه واقعا از خودمو خدای خودم بخاطر این انتخاب شرمنده ام
امیدوارم بتونم خودمو ببخشم و دست از بغض و سرزنش خودم بخاطر سادگی و حماقتهام بردارم سخته دلم برای عمرمو احساسی که به پاش ریختم میسوزه کاش بتونم تمام نامردمیهاتو ببخشم
خودت بگو به کی واگذارت کنم به خدا؟! وقتی که تو عشقت برام زاده ی خداوندین
  • شکوفه