درونم غوغاییه پر از افکار گوناگونم حال عجیبی دارم گرداب بزرگی در روحو روانم در تلاطم است نمیدانم باید حرفش را قبول کنم که اشتباه گرفته ام چطور ممکن است حتی خال گردنش حالت چشمها ابرو لبها همه و همه فقط اونجا بچه سالتر و لاغرتر و اینجا توپورتر و جاافتاده تر اگر واقعا اشتباه گرفته ام این دومین باره که شاهد بودی هیچ حرفی نزدی قبلا بهت گفته بودم فیس بوکی به اسمت هست و عکستو گفته بودم و تو بعدها متوجه شدم اون بلاگمو میخوندیش نمیدونم چی بگم واقعا من بهت نیاز داشتم به وجودت احتیاج دارم اما تو با اینهمه دلخوشی چه نیازی به من داری معلومه سکوت میکنی و فقط بخاطر من میای بهم سربزنی از این حالت متنفرم هیچوقت نخواستم سربارت باشم اینو بفهم لطفا
باید منتظر پاسخت موند