شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها
  • ۱
  • ۰

گرچه چون موج مرا شوق زخود رستن بود

موج موج دل من تشنه ی پیوستن بود

یک دم آرام ندیدم دل خود را همه عمر

بس که هر لحظه به صد حادثه آبستن بود

خواستم از تو به غیر از تو نخواهم اما

خواستن ها همه موقوف توانستن بود

کاش از روز ازل هیچ نمی دانستم

که هبوط ابدم در پی دانستن بود

چشم تا باز کنم فرصت دیدار گذشت

همه ی طول سفر یک چمدان بستن بود

 

"قیصر امین پور"

روحش شاد و یادش گرامی باد🌹

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

هر وقت هستی کنارم، هر وقت میام مطمین بشم همیشه همراهمی، یکدفعه چشم باز میکنم میبینم نیستی و یکهو دلم فرو میریزه، یکهو میبینم چقدر خالی ام، چقدر تنهام


دیروز غروب با داداش کوچیکه رفتیم برای خونش کابینت بگیریم مرکز دست دوم فروشها در خلازیر، از شیر مرغ تا جان آدمیزاد که میگن همونجاست، اما معاملمون نشد عجیب دندون گرد هستن برگشتیم خونه و تصمیم گرفتیم تو دیوار و شیپور بگردیم لاقل زحمت سروکله زدن با اونها رو نداره

حالا یه چی بخوای به سمساری بفروشی یه پول سیاهم به قولی کف دستت نمیزارن

جمعه یک عالمه کار دارم، موضوع کابینت حل بشه، اسباب بازی سیسمونی آبجی کوچیکه مونده، آماده بشم برای رفتن به اداره، ناهار بزارم، اجاق گاز خیلی کثیف شده، اگه فرصت بشه به کارای شخصیم هم برسم که عالیه، همه اینها در کنار احوال داغونو تب و لرزم

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰
.
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

قوربون اسم قشنگت برم که اسطوره صبری

خودت میدونی دلتنگیهایم چه میکنند با من

کجایی مهربانم

دلتنگتم

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

واقعا نمیفهمم

این روزها باز هم خوابهای عجیبی میبینم دیشب اصلا انگار یکی مدام بالا سرم نشسته بود و ذکر میگفت و من بدون هیچ ترسی حسش میکردمو با خودم میگفتم چه نجواهای دلپذیری، یکدفعه هم که درست و حسابی خوابم برد خواب دیدم از گوشت و پوست انگشتان پایم که به نظر می‌رسید هیچ حسی ندارد آرام آرام میکندم و میدیدم دوباره گوشت و پوست تازه میروید، و با یک حس خوبی اینکار را انجام میدادم انگار تازه متولد شده باشم بسیار سبکبال

خلاصه اینکه از ساعت چهار و نیم صبح که از خواب پریدم دیگر پلکهایم روی هم نیامد و مدام حس عجیبی داشتم انگار یکی همراهم است

امروز سر کار روز آرامی داشتم و مدام مورد توجه مدیران قرار گرفتم بطور کاملا خارق العاده ای آقای مشاور دکتر بهم گفت شما چرا از دفتر معاونت رفتی چرا رفتی آخه چرا

اونقدر خنده ام گرفت، بهش گفتم والا از بس اذیتم کردن و با لبخندی گفت برگردی مراقبت خواهم بود

گفتم هیچ تضمینی نیست آقای دکتر، اینها سیصد نفرند و من و شما دو نفر

و او گفت چرا یادت رفته طرف حق خدا را دارد پس ما قویتریم، نمی‌دانستم چه جوابی بدهم فقط نگاهش کردم، پیرمرد مهربان دوست داشتنی را

💕😊

عرفه روز نیاش، دعاهایتان مستجاب و عیدتون مبارک

مرد مهربان رویاهایم حواسم بهت هست که حواست بهم نیستا

مراقب خودت باش که دلتنگتم بدجور

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

به فصل بیماری

دیروز یکی از بدترین روزهای عمرم بود در جلسه ای شرکت کردم که مدام دروغگو دغل بود مدام افکار پوپولیستی مسخره در مورد موضوعات علمی، مجبور شدم هی توضیح بدم هی حرف بزنم، هی حرص بخورم و آخر جلسه به داد زدنو مرافعه کشیده شد، برگشتم اداره با مسولم بحثم شد که چرا میدونی جلسه اینطور چلنج داره خودت همراه من نیومدی و جالب بود که فهمیدم نمی‌خواسته بده بشه، این است حس مسوولیت پذیری و دلسوزی برای سلامت مردم

خلاصه بگذریم

چند روزه بدجور آب روغن قاطی کرده بودم کلیه درد داشتم و حس میکردم گلوم هم عفونت کرده دیروزم که کلی حرف و داد، نتیجش شد امروز که اصلا صدام درنمیاد

امروز قرار بود بریم خونه داداش کوچیکه رو با همدیگه رنگ کنیم و غروب هم قرارداد مستاجرشو برای یک سال بنویسیم، نمیدونم با این حالم میتونم برم؟!

روزهای خوبیه براش، ایشالا برای همه جوونا خدا بسازه


کمتر حال ما می جویی یاسمن

درد این دل ما می بویی یاسمن

حال دل به دلت گره خورده است

 به گلخند عشق می رویی یاسمن

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

صندوقچه خاطرات

امروز داشتم کشوی لباسامو مرتب میکردم کلی تکه کاغذ پیدا کردم که همینطور دلنوشته ها، دکلمه ها و ابیاتی رو نوشته بودم و انداخته بودم گوشه کشو که مثل یه صندوقچه خاطرات نگهدارمشون، این دو بیت رو که خوندم چقدر دلمو سوزوند، حتما دلم خیلی برات تنگ شده بوده و خیلی هم از نبودنت ناراحت بودم که اینو نوشتم

شام دیشب گذر و صحبت بیدار که بود

مست پیمانه عشقت، دلت آوار که بود؟!

ما در اینجا به تمنای نگاهت به صفیم

تو نگاهت به پریشانی دلدار که بود؟!



  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

حالم گرفتست

دو سه روزه که حالم گرفتست، بعد از اون روزهای خوب ثبت سند خونه داداش کوچیکه تماس گرفتم برای قرار خواستگاری که ایشالا بعد چهار سال که داداش کوچیکه دختری رو دوست داره و دل اون دختر هم باهاشه، بتونم بفرستمشون خونه بختشون، مادر دختر خانم چنان پیشینه مالی خانواده پدری از من گرفت که تازه فهمیدم چه اندازه می‌تونه انتخابی اشتباهی باشه، توکل به خدا بریم این مسیر پیشرو رو ببینیم خدا برامون چی میخواد


مدتیه از بودنت در آرامشم و یه حس لطیف داشتنت بازم داره تو قلبم منو به آرامش روحی عجیبی می‌رسونه یه طوری این موضوع شگفت زده ام کرده که در کنارش نگرانم اگه باور کنم همیشه بودنتو بعد تو یه وقت نباشی من چیکار کنم مدام نگرانم مدام حس خوب بودنت این نگرانی رو سعی می‌کنه ذوب کنه از بین ببره و بهم بگه به این نگرانیها بال و پر نده چه اهمیت داره غصه آینده رو بخوری همینکه الان هست بگو خداروشکر تنها نیستم بگو خداروشکر هنوز در کنارم دارمشو من واقعا خدارو بخاطر تمام لحظه های آرامم شاکرم

مراقب خودت باش و بدون همیشه قلبی عاشقانه برای تو می‌تپد

کاش می‌توانستم آدرس اینجا و بهت بدم

دلم تنگ شده من بنویسم و تو بخونیم

دلم تنگ شده برای اونوقتهایی که بگی من وقت اینکارارو ندارم من کی حواسم بهت بوده و من بازم هنوز بگم به خودت دروغ نگو، اندازه تمام ستاره های آسمان دوستم داری قشنگ معلومه 

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

این روزها عجیب احساس موفقیت میکنم بلاخره خونه داداش کوچیکه سند خورد و همینروزا براش میرم خواستگاری دختری که چهار سال است دوستش دارد  و همچنان پروژه خانه دار شدن داداش بزرگه را در سر می پرورانم، امیدم به خداست چون شرایط او از همه بدتر است با یک برنامه ریزی دقیق می بایست سال دیگر به رهن برسانمش بعد از یکسال رهن که اجاره نداد بتونه خودشو جمع و جور کنه برای او هم منزل نقلی بخریم انشالله

توی این مدت که به حرفام گوش نکردن بدجور به خودشون آسیب زدن و حالا که امسال با پنج میلیون پول پیش و هفتصد تومن کرایه مجبور به اجاره یک خانه کلنگی در حومه شهر شدند سرشان به سنگ خورده و دیشب زنداداش به اصطلاح با کلاسمان فرمایش کردند که بخاطر دخترم برای ما هم کاری بکن

خدا شاهده اونقدر همیشه به فکر دخترشونم که خدا میدونه، او انگار خردسالی خودم است همان روزها که من با تمام کوچکی ام سختیهای زندگی را ذره ذره لمس میکردم چه روزهای بدی بودند و من امروز در بلندای موفقیتها و روزهای خوشو آرامم قرار دارم و خدا را هزار مرتبه بخاطر اینروزهای خوبم شاکرم 

دختر کوچولوی نازم عمه فقط بخاطر تو تمام ناراحتی‌های پدر و مادرت را فراموش می کنه مطمین باش برایت کارهای خوبی را به امید و کمکهای خدای رحمان انجام خواهد داد به امید روزهای پیش رو اگر عمری باقی باشد

عزیزترینم در تمام روزهای سختم کنارم بودی همین ماه اخیر هم از روزگار سخت من بود که باز هم با من بودی از تو ممنونم که همراه منی از تو ممنونم ماهم ماه من، که تو همراه شب تار منی

دیشب ندیدمت پریشانم اما حتما دلیل خوبی برای نبودنت داشته ای فقط زیاد طولانی اش نکن نبودنت دلم را پر درد و شادیهایم را نابود می کند لطفا همیشه باش همان اندازه نزدیک و همان اندازه دور، فقط باش که بودنت برای دل همیشه عاشق من دنیاییست برای خودش

همیشه دوستت دارم مرد مهربان رویاهایم میدانی که😊🌹💕

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

چی شد پس

من هنوز منتظرما

چی شد چرا نمی نویسی پس

پنجشنبه و جمعه هم وقت نداری حتی یه ربع😐

  • شکوفه