شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها

۶۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

امروز من

بلاخره رسیدم خونه با یک اعصاب داغون گفتم برم تلگرام یه کم فکرم ازاد بشه از کار و دیدم هم اسمت هست داشتم مطلب علمی میخوندم تلگرام داد نگاه کردم دیدم تصویر خودشو مادرش بود منم که از کارش خندم گرفته بود چند جمله ای صحبت کردیم حالم کمی بهتر شد مرد خوبیه ازش خوشم میاد همینکه هم اسمو فامیلت هستش برام حس خوبی داره واقعا فکر میکنم تو هستی
:))
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

تمام مستندات و کارهارو جمع کردم بردم تحویل رییسم دادم گفتم یا انتقالیم به اردبیل رو میزنین یا من دیگه اینکارو انجام نمیدم خلاصه بیچاره با هزارجور پادرمیونی و لابی با بازرسی منو تبرعه کردنو کارخونه دار پست فطرتو انداختنش بیرون فکر نکنم بیخیال بشه پناه بر خدا ببینیم چه خوابی خواهد دید
دست اخر با رییسم منطقی صحبت کردم بهش گفتم من نمیتونم روحیه ام با اینکار جور نیست من اگه طرف بخواد بهم اینطور تعرض کنه ممکنه حتی مرتکب قتل بشم تا این حد
کلی رییسم ترسیده بود میدید کل بدنم میلرزید چشمام کاسه خون شده بود خلاصه کارو ازم گرفت داد به یکی از اقایون همکار, درستش همینه اینکار یه مرد میخواد که همجنس این اراذل باشه یا جلوشون می ایسته یا باهاشون همراه میشه
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

روز سختی بود و پر از تنشهای خارق العاده, بهم تهمت رشوه گرفتن زدن با اینکه من اصلا با اونطرف سر نگرفتن رشوه دعوام شد و از اتاقم انداختمش بیرون,
برای این سیستم متاسفم که یک ارباب رجوع میلیاردر عضو وزارت صنایع باید بیاد رشوه پیشنهاد بده اونم چندصد میلیونی بعد بهش بگم نه بهش بربخوره بره با همدستی دوستای رذلش تو واحد بازرسی برام پاپوش درست کنن که من ازشون پول طلب کردم اونا گفتن نه!!!
امروز بقدری عصبانی بودم و حرص و جوش خوردم که دیگه از شدت درد قلب و معدم فکر نکنم صبح از جا بلند بشم طرف اونقدر پست بود که حتی من دارم از خودم دفاع میکنم صحبت میکنم دستشو اورد جلوی دهان منو گرفت میگم شما به چه جرات دست به من میزنی زنگ زدم حراست خلاصه معرکه بود برای خودش لعنتی
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

باران تویی
به خاک من بزن
بازا ببین
که بی مه تو من هوای پر زدن ندارم
که در ره تو من نفس بریده در گذارم


به یاد اونروزا که گذشتن
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

حالو هوای صبح امروز درست مثل یکی از اونروزهاست که تورو اونقدر داشتم که دیگه هیچی تو دنیا کم نداشتم
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

به جایی که من رسیدم دیگه هیچی نمیتونه برات مهم باشه احساست نجابتت متانتت ایمانت حتی زنده بودنت نبودنت هیچی نمیتونه مهم باشه یک ادم بی احساس یخی
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

قناری برگشته
پرده پنجره رو کشیدم
اما نمیره همینطور لب پنجره داره میخونه سایشو از پشت پرده نگاه کردم و اشک تو چشمام جمع شد دستمو گذاشتم روی سایش اما اون نترسید و همچنان هست اروم بهش گفتم دیگه نیا من دیگه اون زنی که میشناختی نیستم
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

دلم برای خودم تنگ شده برای پاکیهایم برای خدا را صدا کردنهایم برای ایمانم

چه ساخت از من؟!
خدایش برایش بسازد!
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

مرگ برای من اول اسایش
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

خوشبحالش که عاشقشی

تازه از درمانگاه برگشتم
  • شکوفه