شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها
  • ۰
  • ۰

امروز من

خروجی اتوبان ماشین سخت پیدا میشه خوب حس میکنم نداشتن سرویس یعنی چی تازه چقدرم باید پیاده برم
سوار شدم بدون اینکه به راننده نگاه کنم تمام راه بیرونو تماشا کردم داشتم نزدیک میشدم کرایه رو حاضر کردم گفتم بفرمایید فقط دستشو دیدم که به طرفم دراز شد و گفت قابل نداشت وقتی انگشتر عقیق زرد رو دستش دیدم درست لحظه هایی از رویاهام از جلوی چشمام گذشت دستی مردونه با موهایی به ظاهر نرم, لطیف و مشکی روی پوستی گندمی که انگشتری عقیق زینتش داده بود یواشکی چهرشو نگاه کردم قلبم تند میزد نمیدونم دلم میخواست تو باشی یا نه!
تو نبودی ولی خاطرات رویاهای تو بود پیاده شدم و تمام راهو با دستای مهربون تو قدم زدم و با خودم گفتم خدایا چرا با من اینکارو میکنی الان من با دلم چه کنم..
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

خوبی دخترم؟بهتری؟
اینا سوالای مردیه که حرفاش نگاهش قدمهاش همه پر از خدا و ارامشه
اون تنها همکار و دوست من هستش که به حرفای بقیه گوش نکرد و یه جورایی بدجور مراقب من بوده
اون امروز صبح مچاله شدن منو تو اسانسور دید که چطور سعی میکردم رو پاهام وایسم و میدید که چطور میلرزم و خودمو توی پالتوی زمستونیم قایم کردم و با لبخندی گفت سرماخوردی مراقب خودت باش چه زود زمستونو اوردی و در اهنی و سنگین اسانسورو برام باز کرد و اونقدر نگهداشت تا من یواش یواش با دردی که درونم میشکستو صدام درنمیومد بیام بیرون چند قدم همراهم اومد و به صورت گل انداختم نگاهی کردو گفت تبم داری؟ با لبخند نگاهش کردمو گفتم شاید
اون برای من مثل یه بابای مهربونه که یادم انداخت راحت میشه مهربونی کرد
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

یک ماه گذشت و باید بگم این عسل اردبیلم که برام نسخه پیچیدن همچین تاثیری هم نداشته
امروز نتونستم حتی از جام بلند بشم برای همین کارو تعطیل کردم برم ببینم یعنی چقدر رفتنی ام
البته که عمر دست خداست شوخی بود
شده افرادی رو دیدم که با بدترین شرایط جسمی سالها بالا سر بچه هاشون بودن اصلا همینه همینکه یکی باشه که بهت وابسته باشه یکی که نفسش به نفست بسته باشه یکی که تمام دنیاش باشی بهت نیاز داشته باشه تورو نگهمیداره هر چقدرم بیماریت زمینت زده باشه نمیدونم یکی هست اینطور منو خواسته باشه یعنی اقا پسر میتونه اینقدر منو خواسته باشه رفتاراش که اینو نشون نمیده خیلی تودارو غد هستش دریغ از یک حرف محبت امیز,
فکر کنم همه مردها اینطورن بزرگ میشن یادشون میره بگن دوست دارمت
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

باورم نمیشه

قناری برگشته
همینطور داشتم اروم اروم با خودم غزلی رو زمزمه میکردمو اشکام اروم اروم سرازیر بودن که اول صداشو شنیدم بعدم اومد صاف نشست روبروم روی شاخه درخت
سالهاست منو رها نکرده و مدام بهم سر میزنه این واقعه یکی از حیرت انگیزترین وقایع زندگی منه
با اومدنش تب نبودنتو درون من کمی سرد میکنه و وسط اشک و اه لبخند روی لبام مینشونه اون دوستو همراه و هم صحبت عاشقانه های من شده
الهی که همیشه برام بمونه
نمیدونی چه سرو صدایی راه انداخته :))
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

یادته هر روز ساعت هشت صبح
وعده دیدارموان
اما حالا دیگه فراموشش کردی

یادش بخیر ماه من

کاش میتونستم دیگه هیچوت اشک نریزم برای نبودنات
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

بلاخره رفتم

چون اینروزا کنارم بودی برام راحتتر بود زیاد مثل قبل حالم دگرگون نشد بعد از چندین جشن عروسی که در این دو سه سال دعوت شده بودم امشب رفتمو سعی کردم بغض نکنم ولی خوب بازم چند بار اشک تو چشمام حلقه شد بازم به خودم گفتم کنارمه دارمش برای چی غصه بخورم ولی واقعا درکم کن سخته برام خیلی سخته چون یه دنیا دوست دارمت
دارم سعی میکنم به خودم مسلط باشم انشااله بتونم

یه حرفی هم با خواننده های اینجا دارم شاید نوشته هام براتون تکراری باشن ولی برای خودم اینطور نیستن هر روز عشق در من جلوه های زیبای دیگری رو رقم میزنه من اینجا حرفای دلمو مینویسم حرفایی که نه میتونم به دوستی بگم و نه در دفتر خاطراتم بنویسم
براتون احترام قایلم لطفا برام احترام قایل باشین ممنون
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

چه هوایی

رفتم پشت بوم, خدارو نفس کشیدم
الهی شکر
:))
خیس اب شدم سرما نخورم صلوات :)))
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

فردا شب عروسی دعوتم کاش بتونم نرم متاسفانه بعنوان بزرگ خانواده منو دعوت کردن بهمراه پدر و مادرم
هرکاری میکنم توجیه نمیشن که من نمیتونم بیام همش میگن بیا بریم حالو هوات عوض میشه اما نمیدونن ممکنه حالو هوامو کلا به هم بریزن
ناچارم برم و امیدوارم تو فاز اشک و اه و حسرت گیر نکنم

یه داستانی شده این همکارای اداره و سرویس رفت و برگشتم که سر فرصت خواهم نوشت تا ببینی با چه نامردایی کار میکنم من

بیخیال همه چیز خودمان را بقولی عشق است
والا :)))
خدا بزرگه مرد :))
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

نمیدونم چی بگم فقط میدونم تو خیلی خوبی
زیادی برای من خوبی
ازت ممنونم
خیلی خیلی
از صبح کلی حال خوبی داشتم با اینکه خیلی مشکلات کاریم بیشتر شده همینکه هنوزم دارمت این یعنی یه دنیا خوشبختی
مرسی :))))
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

روز خانواده

یه جورایی امروزو بهم تبریک گفتیا :))))
دست شما درد نکنه اینهمه بودی اقای مهربونم :))))

شبت بخیر
مراقب خودت که هستی بازم خیلی باش
عزیزمی
نفس :))
  • شکوفه