شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها
  • ۰
  • ۰

امروز من

بلاخره رسیدم خونه دیشب حالم بد شده بود سردرد تهوع کلیه هام داشت منو میکشت قلبم چنان یه خط درمیون میزد که گفتم دیگه تموم شد میخواستم حتی ازش خداحافظی کنم بگم حلالم کنه اما نصفه شب بود خلاصه اینکه از قدیم گفتن بادمجان بم افت ندارد بله
:))
نسبتن بهترم و بهتر از این هم میبودم اگر اینهمه پرستار محترم دستامو دنبال رگ گرفتن برای تزریق یک عدد سرم ناقابل سوراخ سوراخ نمیکرد سیاهو کبودم کرد من نمیدونم اینا کجا درس خوندن کجا کار کردن
خیلی خسته ام خوابم میاد تازه یه کم دردم افتاده اون وسطه خندم هم گرفته بود با اون هیبت درد کلیه هام دندونم هم درد گرفته بود ذوق ذوق میکرد بهش گفتم جوجه تو عددی نیستی بشین سرجات این کلیه و قلب وقتی وسطن تو دیگه چی میگی اخه والا
:))
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

غروبی زنگ زدم حال بابارو بپرسم قلبش درد میکرد گفتن رفته ختم دو تا از روفقای قدیمیش سکته کردن فوت شدن بابا حال روحیش خوب نیست بدجور نگرانشم فردا میخوام برم پیشش میترسم از اینده ای که نداشته باشم
)):

راستی کارنامه اقا پسرو دادن بازم شاگرد اول شده اما اولینباره اقا پسر مطلق گرای بنده معدلش ۲۰ نمیشه ۱۹/۷۷ شده علومو ریاضی ۱۹ و اجتماعی ۱۸، رسما از مدرسه اومده عزای عمومی اعلام کرده کلی سر به سرش گذاشتم تا اخماشو باز کرده رفتم براش شیرینی ناپلیونی گرفتم :))
کیبورد گوشیم همزه و یه همزه دار نداره با چه وضعیتی نوشتم ناپلیونی :))))
میگه بیا بخوریم دیگه میگم خوب من یه نصفه باقیش مال تو میگه امروز دیابت تعطیله با اینکه چشمم درد میکرد نگفتم نه جات خالی اقا :))
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

تو تلگرام نیست حتما رفته وبلاگش حرفای منو خونده نمیدونم چرا ناراحت نیستم برم ازش عذرخواهی کنم اینقدر من سرتق نبودما
:))
البته یه گوشه ای کنج دلم همینجوری تاپ تاپ میکنه اگه دیگه نباشه چی ولی یه گوشه دیگش میگه بزار ببینیم خودش چه تصمیمی میگیره در هر صورت من تکلیفم با خودم روشنه و تا عمر دارم همینه که هست گاهی قوربون صدقش میرم و گاهی هی حرصش میدم نمیدونم چرا با این بنده خدا اینقد اینطوری ام چه خبطی کرده گیر من افتاده که اینطور زجرش میدم بیچاره رو
اره الان عذاب وجدان گرفتم اذیتش کردم اما نمیخوام برم باهاش حرف بزنم بزار اگه اونقدر غصش شده که بره بزار بره شاید این قسمتی از سرنوشتمون باشه
)):
چشم چپم بدجور درد میکنه دکتر بابت بیناییم هشدار داده بود گریه بسه
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

فقط یه دیوونه صرفا عاشق میتونه حضور عشقشو بشینه نگاه کنه و در حین اشکباران شدن مدام لبخند بزنه
متنفر بودن از تو نازنینم دروغیه که در حقیقت من میخواستم به خودم بقبولونم نمیدونم عامل اصلیش چی میتونه باشه شاید این باشه که من از خودم و اینده ای که پیش روم هستش میترسم
ممنونم ازت که هنوزم یادمی
ممنونم
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

بخاطر تو در هر جا که بودی بودم اما تو هر جا بودی و هستی بخاطر من نبوده بلکه بخاطر ذهن جستجوگر و فضولت بوده که سر از کار دیگران دربیاری یکجور سرگرمی و شاید اینه که حضورت در تلگرامو به خودم نمیگیرم مخصوصا اینکه قبل از دانستن حضورم در ان فضا بیشتر حضور داشتی و از وقتی انجا هستم کمرنگتر شدی و این واضح مبین تفسیرم هستش کما اینکه علت عدم حضور همیشگیت در جاهایی که من هستم هم هستش میدونی چرا چون دیگه برات جذابیتی ندارم هر چی باید در موردم بدونی میدونی خیلی بیشتر از اندازه هم میدونی اونقدر دونستی که ازم فاصله گرفتی
نباید حرف زد تا طرف مقابل برات باقی بمونه مثل تو که با سکوتهات من بیصبرانه دنبال شنیدن دیدن پیدا کردن هر ردپایی ازت بودم نباید دم دست باشی
نباید
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

خداروشکر تونستم اون حرفارو بنویسمو بهت بگم تا برات اونقدر بد باشم که بتونی ازم با ناراحتی کم کم به بی تفاوتی برسی و راحت ازم دور بشی اینبار راحت کامل بری رد زندگیت خیلی طول کشید تا بتونم بهت بگم خیلی سال
من هنوزم برخلاف تلاشهام دوست دارمت و هنوز هم برخلاف میل باطنیم ازت متنفرم اتفاقن نگهداشتن این تناقض درون من خوبه چون دیگه اجازه نزدیک شدن بهم نمیده و نه اجازه دور شدن کامل,
یه چیزی تو مایه های خلا هستش نه رو زمینی نه توی هوا
فقط بدی قضیه اینجاست که تناقض ظرافت روح و مناعت طبع و بزرگ منشی رو کم کم از ادم میگیره و روحتو که اینهمه براش زحمت کشیدی رسوندیش به مرتبه ای که لایق دیدار بشه به خاک ذلت مینشونه اینم قسمت تلخ پایان سرنوشتمه باید بپذیرمش اگر بشود
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

کمی دیر رسیدم به خونه, اصلا حالم خوب نیست مثل ادمای گیجو منگ مدام تو کوچه پس کوچه ها پیچیدم هی سرمو بلند کردم اسمونو نگاه کردم بغض کردم اشک گوشه چشمام جمع شده و زیر لب گفتم خدایا سعی کردم بنده خوبی برات باشم و هی قدم زدمو تو این هوا یخ زدم تا رسیدم خونه و باز هم زندگی و باز هم همه چیز بی روح, بی احساس, باز هم زندگی تکراری شبو روزی که میگذرند دلم میخواد فقط برم کربلا برم بین الحرمین من با اقا اباالفضل العباس ع به عرض کوچیک دارم
همین
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

السلام علیک یا ابا صالح

اقا جان سلام
مگه من میتونم مثل شما باشم که به صبر توصیه میشوم
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

رسیدم خونه نفسم تنگ شده بود یه کم گذشت دیدم ممکن نیست برام قابل تحمل نیست تمام پنجره هارو باز کردم خونه رو به باد و سرما بستم ولی بهتر نشدم شروع کردم با خدا حرف زدن اونقدر بلند حرف زدمو بلند گریه کردم که درونم به کل فقط پر شده از خالی از خلا روحی
رفتم تلگرام هر دوبارم وقتی بودم بود
اما هیچ حسی بهش نداشتم نه دلم میخواست حضورشو ببینم نه نسبت بهش نفرتی درونم هست پر از خالی هستم بی تفاوتی محض
داداش برام تلگرام زد رفتم باهاش حرف زدم کمی اروم شدم و دارم سعی میکنم به درد قلب و کلیه هام غلبه کنم با ارامش بخوابم و دیگه برای همیشه احساس دوست داشتن و نفرت رو در خودم از بین ببرم شاید بتونم همون صخره قبلی باشمو باقی زندگیمو بتونم فقط بگذرونم با یک روحو قلب یخی
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

میدونی اگه اینقدر دوری نکرده بودی ازم اینطور برام عقده نمیشد, نفرت درونمو نمیگرفت و حسرت روحمو تسخیر نمیکرد اشتباه کردی منو نابود کردی
  • شکوفه