شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها
  • ۰
  • ۰

امروز من

مثل ابر بهار دارم گریه میکنم رفتم به وبلاگت نظر نوشتم درست ثبت شد هی باز کردمو نوشتم هی نوشتم اونقدر که همزمان عشقو نفرت درونم ظهور کرد هیچوقت تو این سالها باهات اینطور حرف نزده بودم عوض اینکه ناراحت باشم عین خیالم نیست فقط نمیدونم چرا اشکام بند نمیان همکارام پر از سوال به چشمای قرمزم نگاه میکنن پرده رو کشیدم کسی رو نبینم واقعا دیوونه شدم یه دیوونه تمام عیار که گاه فکرایی میکنه میخنده گاه فکرایی میکنه احساس تنفر میکنه درونم غوغای مسخره ای حاکمه
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

به دنیا اومدن یک بچه در خانواده میتونه بزرگترین تغیر و تحول در زندگی باشه همکارم بچشو که تازه به دنیا اومده عکسشو ارسال کرده خیلی نازه ماشالا تازشم دختره
:))
دوست دارم نی نی دختر خیلی خیلی دوست میدارم
:)))
وای که اگه دختر تو باشه چقدر بیشترتر
:))))
یعنی تا الان بابا شدی ماه من؟!
چقدر برام جالبه لفظ بابا به تو خیلی میادا به اسمتم خیلی میاد منم بابابزرگمو به همین نحو صدا میکردم اخه هم اسم تو بود هر چی خاک اونه بقای عمر شما باشه گل نازم
:)
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

اسمان عقده گشایی میکند
سبزه ها را دلنوازی میکند
لفظ ما همچون خبیث دورگرد
ابروها دست اندازی میکند
کو کجا ماییم و رحمت جای حق
کی ذره بر جمع ناثوابی میکند
ما چنان دونمایه گشتیم زین سبب
روح ناپاک کی خدایی میکند
خودم"
همین الان
۶و سی دقیقه بامداد

پیرو روحم که درد میکند این چند بیت را نوشتم
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

واقعا که؟!
مدیریت اپارتمانو تحویل دادیم یه خانمی تازه امده با کلی ادعا, میگه من اینکارو اونکارو میکنم گفتم بهتر ما استقبال میکنیم دستتون درد نکنه بفرمایید شما مدیریتو گردن بگیرین حالا که تحویل گرفته اومدم خونه میبینم همسایه روبرویی بهم میگه صبحا شما سرکارین این خانم اینجا بین تمام همسایه ها معرکه میگیره که با این پولا چه کردن بیان ریزشو بنویسن تحویل بدن رفتم در خونش میگم اینحرفا چیه پشت ما میزنین کلی بحثمون شدو قلبم دوباره به شدت درد میکنه بهش میگم واقعا فکر میکنین بیست و پنج هزارتومن ماهیانه پولیه که من بخوام پول اب و گاز و نظافت اپارتمانو بدم بعد یه چیزی هم ازش بمونه تو جیبم
واقعا که؟!

عزیز نازنینم فقط بودنت باعث شد یه کم حالم بهتر بشه ازت ممنونم
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

خدارو صدهزار مرتبه شکر که صدای منو اینهمه خوب میشنوه جلسه کنسل شد هورااا
:))
دقیقن حالو هوای بچه مدرسه ایهارو وقتی میگن مدرسه تعطیله حس کردم خیلی خیلی خوبه اصلا نه رمقشو داشتم نه حالشو که تو جلسه شرکت کنم حتمنم ازم سوال میکردن اخه خیر سرم با هیات دولت کار میکنم اونوقت سوتیهایی بود که با این تمرکز بیستم می افریدم احتمالا وسط جلسه یه دو بیت شعری متن ادبی چیزی مینوشتم یادگاری میدادم به معاون وزیر تا همچین روزی رو فراموش نکنه که با همچین ادم عجیبی جلسه داشته
:)))
دلم میخواد زودتر برم خونه و بخوابم البته اگه بشه
دیشب از ساعت چهار صبح که از رویای نابم از خواب پریدم دیگه خوابم نبرده اصلا داغونما
خیلی
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

باید کم کم اماده بشم برم جلسه
اما قبلش یه سر به ایمیلم زدم ازت چیزی نداشتم اما باعث شدی با ثبت نامم تو اون سایت خیلیا بهم درخواست لینک شدن بدن از جمله دوست قدیمیم لیلا همونکه باهاش دیگه قطع ارتباط کرده بودم و همینطور برادرت,
از دیدن لینکش یه حالو هوای عجیبی پیدا کردم دلم میخواست ولی نتونستم لینکش کنم نمیشه تازه اون حتمن تا حالا تورو دیده که من لینکت کردم و این درخواستو برام فرستاده بخاطر همین ضایع بود لینکتو حذف کنم نمیدونستم ایشونم تو این فضا هستن اصلا با این فضا اشنایی نداشتم امیدوارم برات دردسر نشه
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

امروز از صبح حالو هوای اردبیل تو سرم بود مدام هوای بارونی منو میبرد لب دریاچه شورابیل با اون سحرها و شبهای شگفت انگیزش
یعنی الان کجایی
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

عجیب جات خالیه عجیب

اونقدر حالم پریشان شده و دوباره بهم ریختم که دارم به روزهایی برمیگردم که نه میتونستم کاری انجام بدم و نه حتی غذایی بخورم هر کاری میکنم این لقمه ها از گلوم پایین نمیره از خیر ناهارم گذشتم بعدازظهرم یه جلسه با معاون وزیر داریم و من اصلا هوشو حواسم سرجاش نیست خدا بخیر بگذرونه
هی...
بدجور عجیبی دلم برات تنگه بدجور
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

قبلنا که همچین حسو حال پریشانی داشتم با چند بیت شعری که چه در رویاهام چه در بیداری همراه زمزمه های یا ربنای نماز صبحم مینوشتم قلبم اروم میگرفت اما من چند سال با خودم جنگیدم اون یک حال خوبم رو هم بخاطر زندگیه ارومت از خودم گرفتمو در خودم سرکوبش کردم حالا این میشه که وقتی توی خوابم رویای زیبای لبخندتو میبینمو برایم اغوش میگشایی از شدت دلتنگی مدام تا میخوام خدارو صدا بزنم به رحمانو رحیم بودنش اشک تو چشمام جمع میشه و بغضمو میخورم و واقعا نمیدونم چرا, شاید از خدا توقع نداشتم اینقدر تورو از من بگیره
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

امشب میخوام تو گرمای اشکام باهات درددل کنم نازنین محبوبم تو چه میدانی مرا چگونه تا اخر عمر اسیر لحظه های عاشقانه و ثانیه های نفرت کرده ای چنان دوستت میدارم که لحظاتی از شدت عشقمو نبودنت و از اشکهایم که تو در اغوش دیگری هستیو مرا هیچ می انگاری نفرتی درونم میجوشد که دستانم را مشت میکنم قلبم تیر میکشد پاهایم یارای ایستادن ندارد و تا انتها چون شمع روشنی بر لب سقاخانه ای دور افتاده از یار میسوزاندم تمام این مدت سعی کرده ام ارام باشمو با زندگی ات کاری نداشته باشم از درد به خودم پیچیدم اما حتی یک لحظه نیامدم ببینمت میدانی چرا؟!
نمیدانی تو نمیدانی که نخواسته ام طوفان درونم یک ثانیه هم در زندگی ات بپیچد منو تو تمام ثانیه های عمرمان را از هم طلب داریم
مهربانم
  • شکوفه