شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها

۱۰۴ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

امروز من

برام جالب بود که مثل یک مادر مهربان واقعا مثل پسر خودم قنداق بچتو محکم با ارامش بغل گرفته بودم و نگاهش میکردم و فقط با خودم مدام شکر میکردم که فرزند صالحی خدا بهت داده این باعث ارامشم میشد
صبحی از خواب بیدار شدم از افراد خانوادم باهام تماس گرفتن گفتن خواب عجیبی در موردم دیدن گفتن اقای مهندس از منا زنده برگشته بوده و با من روبوسی کرده و یک چیزی رو تو مشتش نشون داده گفته من چون اینو داشتم برام سخت نبوده مردن و بعد این بنده خدا از خواب پریده بود به من میگفت خوابم تعبیرش بده نکنه بلایی سر تو بیاد, مرده ادمو ببوسه یعنی چی
والا من نمیدونم فقط خندیدمو گفتم بنده خدا مهندس دستش از دنیا کوتاهه چرا جلف تو خوابات میبینیش :))
کلی صبحی خندیدمو گفتم افت نداره :))
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

چه خواب عجیبی
خیر باشه انشااله
از دیدنت حتی اونقدر دور میشه گفت فقط هاله وجودتو دیدم بازم حس خوبی دارم از دیدن هر چی به تو ربط داشته باشه خوشحال میشم مخصوصا نی نیت که تو بغل من بود نفهمیدم پسر یا دختر ولی من اونو تو یه امامزاده ای سر سفره اطعام به نام جناب کمیل از بغل یه اقای سیدی به نام اینکه فرزند تو هستش تحویل گرفتم نمیدونم همچین امامزاده ای کجاست اما سفره نذری بود منم دعوت کردن نشستم بعدشم بهم یک مشت گندم داده و چهارتا دانه جو, که من جو رو گذاشتم تو یه جعبه ای و گندمارو ریختم توش وقتی رسیدم بچه بغل رسیدم دم در تورو دورها دیدم و اونجا بود که شروع کردم از جعبه گندم خالی میکردم برای مردم و اونها زیاد بودن ولی تموم نمیشد اخراش هم یک عالمه جو بود
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

انگار از ماموریت برگشتی دیگه نیازی نیست بیای تلگرام خوب پیششی دیگه
الهی همیشه خوش باشین
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

هیچ معلوم هست داری با خودت چیکار میکنی چرا ارومو قرار نداری
یا شایدم میری اونجا که با خانوادت ارتباط برقرار کنی ارومو قرار بگیری حتما مسافرتی ماموریت کاری رفتی دور از همسرتی یعنی الان کدوم استانی که هوای این شهر برام غریبتر شده
دو روز متوالی نیمه شب؛
۲ ۴۵
۳ ۱۸

و همچنان روزها میگذرند و بیقراریها و اشکهای مرا پایان نیست اونقدر تو خودم فرو رفتم که نمیدونم چطوری این یک هفته گذشت و دوروبرم چیا گذشته اما حافظ خوب میدونست تو دل من چی میگذره و نمیدونم ایا خوب دونسته که تو دل تو هم چی میگذره ایا واقعا در موردت بهم درست گفت نمیدونم
اونقدر برام موقعیتهای دو پهلو چیدی که کجو راستشو نمیتونم تشخیص بدم
مراقب خودت همسرت عشقتون و خوشبختیتون باش
همین
  • شکوفه