شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها

۱۰ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

چشمهایش

با چشمهای تو

مرا به فروغ ستاره ها

نیازی نیست

با باران نگاهت

مرا به شبنم صبحگاهی

نیازی نیست

میدانی با صدایت

مرا به آواز قناری نیز

نیازی نیست؟!

بهترینم بوده ای، هستی، باش

که با تو

مرا به پر پرواز

هیچ نیازی نیست

...

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

مگر دل تو...

شنیده‌ام که درخت از درخت باخبر است

و من گمان دارم

که سنگ هم از سنگ 

و ذره ذره عالم که عاشقانِ همند

مگر دلِ تو که بیگانه است با دلِ من

سایه

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰


پر می کشم از پنجره ی خواب تو تا تو

هر شب من و دیدار در این پنجره با تو

 

از خستگی روز همین خواب پر از راز

کافی ست مرا، ای همه ی خواسته ها تو

 

دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم

من یکسره آتش، همه ذرات هوا تو

 

بیدارم اگر دغدغه ی روز نمی کرد

با آتش مان سوخته بودی همه را تو

 

پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم

ای هرچه صدا، هرچه صدا، هرچه صدا-تو

 

آزادگی و شیفتگی، مرز ندارد

حتا شده ای از خودت آزاد و رها تو

 

یا مرگ و یا شعبده بازان سیاست؟

دیگر نه و هرگز نه، که یا مرگ که یا تو

 

وقتی همه جا از غزل من سخنی هست

یعنی همه جا-تو، همه جا-تو، همه جا-تو

 

پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من؟

تا شرح دهم از همه خلق، چرا تو

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

گر چه غافلگیر شدن رو دوست ندارم اما وقتی امروز صبح حدود ساعتای هفت گوشیم زنگ خورد و من بی توجه به شماره ای که روی صفحه افتاده بود جواب دادم و صدای مردی را شنیدم که هم اسم و فامیلت است، باید بگم یک لحظه چنان شاد و دلتنگت شدم که بغض کردم و سعی کردم متوجه نشه، حال و احوالی پرسید و در مورد بچه هامون و شرایط اجتماعی و کرونا و احوالات کاریمون صحبت کردیم، تو ادارشون رییس شده بود و براش خیلی خوشحال شدم و وقتی فهمید منم رفتم به دفتر دیگری و مدیرم خانم هستش یه نفس عمیقی کشید و گفت چه عالی فکر کنم اینطوری راحتتری، گفتم در حقیقت جنسیت مدیر زیاد برای من فرقی نمیکنه، برام سلامت اداری فرد خیلی مهمتره

خلاصه کلی صحبت کردیم و در تمام لحظات که صداشو میشنیدم به یاد تو بودم و صدای تو با لهجه شیرین آذری در عمق جانم میپیچید، روی هم رفته خوشحال شدم که به یادم بوده و وقتی خداحافظی کردیم گفت فکر نمیکردم جواب بدی دلم برات تنگ شده بود آخه بهم گفته بودی بی مورد تماس نگیرم و عذرخواهی کرد، من هم بهش گفتم منظورم ناراحت کردن شما نبوده و اینکه احوال هم را بپرسیم من اشکالی در ان نمی بینم، فقط گفتم زیاد تماس نداشته باشیم مثلا سالی یکبار باشد خوب است، خندید و گفت من که حرف نامربوطی نمیزنم و صرفا زندگی پر فراز و نشیب شما و روحیه پر تلاشو عاشق پیشه ات برایم جالب است و ازت درس میگیرم اگر ماهی یکبار تماس بگیرم اشکال دارد، خیلی محکم گفتم بله، اگر ممکنه تا کاری نداشتین تماس نگیرین، کمی بهش برخورد و ازش معذرت خواستم و گفتم میترسم جای او را در قلب  و زندگی ام با تو پر کتم و من نمی خواهم دوباره راههای رفته را طی کنم، دیگر نمیخواهم به عنوان یک دوست با مردی صحبت کنم که نتیجه اش بشود بی احترامیها و نادید گرفته شدنهایی که روحم را آزار بدهد، گفت مطمینم هیچوقت نمیزاری جای اونو تو زندگی و قلبت کسی بگیره در این سه سال که میشناسمت که موفق نشدم، لبخندی زدم و به این فکر کردم که راست میگوید هیچ مردی برای من اینگونه نیست که تو هستی و دوباره به دلیل بودنت در قلب و زندگی ام فکر کردم و آهی کشیدمو گفتم خوشحال شدم از احوالپرسیتون زهرا جان را ببوسید و خداحافظ

و تمام شد، اما بقیه روز قلب من تنگ بود و مدام نفسم بند می آمد و ضربان قلبم بی نظم شده بود و گاه و بیگاه چشمهایم پر و خالی میشد

امیدوارم حالت خوب باشد

خدا حافظ

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

تعبیر من از عشق همان بود که گفتم

در بند کسی باش که در بند حسین است

 

آقا جان دلم نمیخواد رو حرف شما حرف بزنم اما اینها دیگر در دنیای امروز ما انگار شعار است، من که بودم، چقدر هم گفتم و به اندازه توانم عمل به گفتار هم داشتم، اما چه شد؟...هیچ ....

با من بد کرد

رفت و با رفتنش...

دوباره خدا را گم کردم

من داشتم زندگیمو میگذروندم، خدا انداختش وسط زندگیم، منم گفتم چشم خودم دعا کردم خودم خواستم پاشم هستم، تا اینجاشو اومدم، نشد، نخواست، نموند، با او آسمانها را در مینوردیدم، از روزی که رفت تصمیم گرفتم هر طور که با من تا میکنه، من با اون دیگه کاری ندارم با اون بالاسری کار دارم و همشو با اون تسویه میکنم، چرا همش من بدوم بزار اینبار خدا بدود دنبال بنده اش، اگه میتونه بر گردونم، برگردونه

همینه که هست...

  • شکوفه
  • ۱
  • ۰

ثبات شخصیتی

نمیخوام سر این موضوع برم بالای منبر و بحث علمی کنم چون اصلا علمشو ندارم که در مورد مسائل روانشناختی و رفتاری اظهار نظر کنم، از منظر یک روانشناس یا کارشناس مشاوره و راهنمایی این موارد قطعا مباحث علمی تری رو در بر میگیره من صرفا بر پایه آموزه های تجربی خودم در طول سی و اندی سال که تونستم خوب و بد رو از هم به نوعی تشخیص بدم فقط اینو با قطعیت میدونم که طرف آدمهایی که دروغ میگن نباید رفت بزرگترین عامل عدم ثبات شخصیتی به نظرم دروغگویی هستش

حتی اونیکه از نظر احساسی در هر دوره ای از زندگی رفتار متغیری از خودش بروز میده رو میشه باهاش کنار اومد چون مسائل احساسی به شرایط روحی، موقعیت مکانی، اجتماعی و خانوادگی اون لحظه فرد بستگی داره و این به نظر من نمیتونه عاملی برای عدم ثبات شخصیتی فرد تلقی بشه اما عادت به دروغگویی به نظرم یکی از عوامل بارز باری به هر جهت بودن و عدم ثبات رفتاری و شخصیتی فرد هستش

دیروز دورکار بودم و مسوول دفتر معاونت جدیدی که به تازگی به اونجا منتقل شدم مردی به شدت دروغگوست

خدا بخیر کند عاقبت ما را با او

زنگ زده به گوشیم بعد کلی عذرخواهی میگه پاسخ طرحی که اینهمه دنبال پیوستش بودی رو هنوز دفترتون نفرستاده اما پاسخ اون یکی دفترمون که پیوست دستشون مونده بود ازشون گرفتیش الان زودتر به دستمون رسیده چه عجله بی موردی داشتید شما

بعد از قطع تماس، رفتم به کارتابلم در زنجیره مدرک نامه میبینم پاسخ من هنوز امضای مدیر نشده اما نامه اون یکی دفتر هم امضای مدیر نشده که هیچ از طرف معاونت بازگشت به فرستنده هم شده چون اشتباه تهیه شده و کی بازگشتش زده همون آقای مسوول دفتری که ادعا میکرد نامه امضا شده

اینطور مسائل در ساختار اداری میتونه باعث تنش بشه و این آقا ظاهرا خوب بلده چطور تنش ایجاد کنه و دروغ ببافه

چند دقیقه بعد مدیرکل دفتر جدیدم بهم زنگ زده که فلانی موضوع چیه پاسخ شمارو من خوندم و به نظرم زودتر میشد تهیه بشه، براش توضیخ دادم که من دنبال پیوست دویدم و یک روزه روی این طرح نظر گذاشتم چشمم در اومد تا خوندمش و در ضمن اقای فلانی که اینطور گفتن حقیقت نداره و موضوع از این قراره، گفت تازه فهمیدم این صغرا و کبرا چیدنها زیر سر کی هستش و باید ایشونو ادب کنم دارند با شما به عنوان نیروی جدید مقابله ناجوانمردانه میکنن، خندیدم گفتم خانم دکتر مگه تو این اداره جوانمردی هم پیدا میشه، تا میتونن کار مردمو پیچ میدن تا میتونن برای هم میزنن و از همه بدتر دروغ میگن که پاسخ داد نشان از ضعفشون هست شما ادم توانمندی هستید نمیخوان پیش معاون پرزنت بشین، گفتم والا من خودمم نمیخوام هیجا پرزنت بشم فقط میخوام آروم کارمو انجام بدم که ادامه داد نفرمایید خانم ما به شما نیاز داریم از این به بعد تمام طرحهای دفتر باید به تایید شما برسند، آب دهانم خشک شد هول گفتم نه توروخدا، با من اینکارو نکنید، بعد به خودم اومدم قضیه رو جمع کردم، مدیرم کلی خندید و گفت نگران نباشید دفتر من جایی نیست که ملخ بتونه توش ملق بزنه و شما هم بهتره بدونید دفتر ما یه پست خالی معاون داره که حالا ببینیم قسمت چی میشه، تشکر کردم و گفتم من بی هیچ پستی هم کارمو انجام میدم، خودشو جمع کرد و گفت اونو دیگه لطفا بگذارین به عهده تصمیمات بنده، فهمیدم زیاده روی کردم عذرخواهی کردم و خواستم خداخافظی کنم گفت جالبه شخصیت شما، به زور باید یقه ات را بگیرند بهت پست بدن، گفتم نه خانم دکتر من فقط زیادی مسوولیت پذیرم و خودم اذیت میشم، خلاصه گفت حساب و کتاب این مسوول دفتر دروغگو هم با من شما دخالت نکنید

از قضا اینم قصه دیروز ما

:)

دروغ بده، دروغ نگیم، رسوا میشیم آبرومون میره ها :))))

وای چقدر خندیدم، معلم مهد خوبی هم میشدما :))

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

تو و باز هم تو

تو شعری و من تک حرفی که هنوز کلمه نشده

💕

رویاهایم سرشار از عطر حضور توست

و اما تویی که از من می گریزی

و منی که شکایتی ندارم از این گریز ناگزیر

چرایش بماند نهفته در قلبی که همیشه برای تو تپیده است

جانا...

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

آن شادی کوچک

نمیدانی چقدر می تواند ذوق داشته باشد وقتی ببینی اعضای کانال از یک نفر تبدیل شده به دو نفر

و سپس

Removed Users

 

و تمام می شود

آن شادی کوچک

...

اونی که باید میبود نبود

همین

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

شکوفیدن

برای شکوفیدن

کی باید اینهمه پر پر شد؟!

نفس که نه...

هستم به این امید که صرف شود فعل دچار

هر روز ساده می گذرد در آرامشی ناکوک

انگار ریتم لحظه هایم مدتهاست که ناپیدا شده..

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

سر ما عاشق سوداست شکستن دارد؟!

دلمان غرق تمناست شکستن دارد؟!

نه همانیم و نه اینیم و نه از غیر و نه آن

یک قلم ارثیه ی ماست شکستن دارد؟!

  • شکوفه