وقتی نوبتمون شد و مدارک پزشکی رو تحویل پزشک اصلی رییس کمسیون دادم همینطور یکی یکی دکترا به اتاق فراخوان شدن، همینطور تک تکشونو نگاه میکردم، دکتر باباشاهی برگشت رو بهم گفت خانم نوروزی بفرمایید بنشینید و این نگرانی که در نگاهتون موج میزنه رو از خودتون دور کنید فقط کافی بود یک کلمه دیگه حرف بزنه تا پقی بزنم زیر گریه، رفتم یه گوشه در لابی راهروی انتظار نشستم و به پسرم که کنارم نشسته بود گفتم چشمات داره میره مسکن خوردی سرتو بزار روی شونه مامان یه چرت بخواب
در اتاق بسته شد و زمان انگار متوقف شده بود، یه ربع بعد گفتن بریم داخل، مابقی مذاکرات رو با حضور ما ادامه دادن و توضیحاتی خواستن صدام میلرزید منتظر بودم نظر نهاییشونو بگن
دکتر باباشاهی نتیجه آخر رو جمعبندی کرد و گفتن لازمه یک عکس دیگر بصورت ایستاده و از ستون مهره کامل بندازین، دوباره مجددا بررسی کنیم ببینیم نظزمون همین میمونه، پرسشگر نگاهشون کردم که نظرشون الان چیه
گفت ما فکر میکنیم حتما باید عمل بشه چون بیمار مبتلا به عوارض گوارشی کلیوی و ریوی داره میشه مگه اینکه درجه انحراف این دو مهره از هفتاد درجه کمتر باشه و بدونیم که عصب مهره یازده و دوازده تحت فشار نیست
انگار دنیا رو سرم خراب شد، دستای پسرمو محکم گرفتم و بهش گفتم اصلا نگران نباش ما تمام سختیهارو قدم به قدم جلو میریم و پشت سر میگذاریم و تشکر کردمو از اتاق رفتیم بیرون، مجددا برای یکشنبه هفته بعد وقت دادن که عکس جدید رو براشون ببرم
از زحمات دکتر باباشاهی تشکر کردمو خداحافظی کردیمو به سمت خونه راه افتادیم، حس میکردم پاهام بی حس شدن دیگه نمیتونم قدم از قدم بردارم، بخاطر پسرم خودمو زوری نگهداشتم، رسیدیم خونه و تلاش کردم خودمو آروم نگهدارم، خوابوندمش روی تختش و خوابید، رفتم اون یکی اتاق و تا میتونستم بغضمو باز کردم
اینم بخش دیگری از سرنوشت پر پیچ و خم من است که باید باهاش روبرو بشم و محکم مقابلش بایستم، اما اینها حرفهای قشنگیه که اجرا کردنش یه روحیه قوی میخواد و من در خودم مچاله شدم و نای قد راست کردن ندارم
...