شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها

۱۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

سه محور مهم

امروز حدود سه ساعت منو آقا پسر با هم بحث کردیم

سعی کردم بهش بفهمونم که حس خوشبختی به نوعی با سه محور اساسی سطح توقع، قناعت و رضایت در ارتباط مستقیم هست و اگه تعادل این سه را در روح خود بوجود آوریم احساس خوشبختی میکنیم

جوانهای امروزی اصلا حوصله حرف زدن و مباحثه ندارند اما بلاخره کشوندمش وسط میدون

از وجود خداوند و روح و زندگی پس از مرگ گفتیم تا احساس رضایت و خوشبختی در زندگی

یه کم برام حرف زدن در مورد خوشبختی سخت بود چون عمیقا همچین حسی ندارم و بخاطر پسرم سعی میکنم اینطور به نظر بیام

اون چیزی که از این سه محور درون من با بقیه به تعادل نمیرسه، سطح توقعم از خودمه که خیلی بالاست

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

.

  • شکوفه
  • ۱
  • ۰

دلم برای حرف زدن تنگ شده است امروز عجیب دوست داشتم یکی بود باهاش درددل میکردم اما زندگی اونقدر سخت شده یا بهتر بگم اونقدر زندگی رو سخت میگیرن که دیگه جایی برای یکی مثل من که شده حتی یک ساعت از وقتشونو بگذارند، باقی نمیمونه، این بود که دوباره اینجام تا چند خطی بنویسم و با خودم بگم من هنوز اینجارو دارم اگر که در هیچ قلبی خانه ندارم...

از گلایه بگذریم، هفته گذشته بسیار روزهای پر تنشی با خود داشت، خرفهای سهمگین، تصمیمات سنگین و لحظات پر مسوولیت

کمیسیون پزشکی یکشنبه روی عکس جدید از زوایای انحراف ستون مهره آقا پسر، تشکیل شد و آقای دکتر باباشاهی با کمال دقت تمام مخاطرات پیرامون عمل جراحی را برایم توضیح دادن، امروز که در حال نوشتن این مطالب هستم میدانم که اگر عمل جراحی کند هم امکان بازگشت این تاب خوردگی مهره ها وجود دارد و این خصلت ژنتیکی در این مهره ها نهادینه شذه است و تنها میتواند بصورت مقطعی مشکل را مرتفع کند تازه اگر قطع نخاع نشود و یا آسیب عصبی به اعضای بدنش وارد نشود

به همین خاطر کنیسیون نظرش این بود که بهتر است عمل نشود و در این دو سال پیش رو با کمک کیلینیک های توانبخشی بتواند به زندگی عادی اش برسد و در صورت افزایش درجه انخراف شصت و چهار به هفتاد به بالا در سالهای آتی، ریسک خطر جراحی را به جان بخرد، اینکه بتوانیم این موضوع را بپذیریم روزهای زیادی طول کشید و بلاخره دیروز رفتم برای دریافت معرفی نامه از بیمه تکمیلی برای تزریقات لازم جهت کاهش درد کمرش توسط اقای دکتر نقره کار در بیمارستان پاستور اقدام کردم یکم شهریور معرفی نامه حاضر است و میروم برای انجام کارهای بیمارستان، میدانی خیلی سخت است مادر باشی شاهد درد فرزند باشی راهی هم برای بهبودی اش نداشته باشی و فقط امید ببندی که برایش کاری کنند که تنها درد نکشد، آنقدر برایم اینروزها سخت میگذرد انگار در رویایی وهم انگیز و تمام نشدنی به سمت کابوسی هولناک مدام قدم برمیدارم، دیگر دردهای خودم را از یاد برده ام، گاهی فقط قلبم به من میگوید حواست باشد من دیگر کلیه نیستم که دردش را نادید بگیری، بگیرم رفتمو کارت تمام است، این هشدارهای گاه و بیگاه قلبم به من می گوید اوضاع زیادم قابل تحمل نیست و بلاخره قلب است و کانونی مهم و قابل توجه، بهتر است کمی نیز به کارکردش بی اندیشم اگر قرار است زنده بمانمو تمام قد پشت پسرم بایستم

دیروز تولدش بود برایش کیک تولد درست کردم و دوستش آمد دیدنش و برایش یک گلدان زیبا از چند کاکتوس کوچولو آورد عشق در چشمانش موج میزد با لذت و با حسی پدرانه به آن نگاه میکرد به من گفت عکسش را فرستاده ام به یکی از سایتهای اینستاگرام تا برایم موارد لازم برای نگهداری از آن را ارسال کند مامان مراقبش باش تا از بیمارستان مرخص میشوم، وقتی اینحرفها را میگفت پشتم به او بود و داشتم گلدانش را نگاه میکردم که چشمانم پر شد و تا پلک زدم و بیرون بروم مبادا اشکهایم را ببیند قطره اشکم افتاد روی خاک سرخ گلدانش و سنگریزه ها را خیس کرد، امیدوارم شوری آن، خاکش را مثل بختم شور نکند

  • شکوفه
  • ۱
  • ۰

ذات عشق

ماجرای من و تو
باورِ باورها نیست!
ماجراییست
که در حافظه ی دنیا نیست!
نه دروغیم ، نه رویا!
نه خیالیم، نه وهم!
ذاتِ عشقیم،
که در آینه ها پیدا نیست ...

 

آقای محمدعلی بهمنی🌺

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

شور

خسته و آواره از این تن منم

مهر تو بر قلب و اناالحق منم

جان و تنم، جان و تنم سوختی
ساز و نوایم به سر افروختی

شور بیا از تو گل انداخته است
مرهمی این تن به جنون ساخته است

میزنم و میزنم از دون درون
هستی این پیکره از صد درون

تا که مهیا شود از من طلوع
سوخته و نیست شود این دموع

 

هجدهم مرداد سال ۱۳۹۹

عید غدیر

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

رادیولوژی

چقدر عنوان انتخاب کردن برای پستهای مطلب سختم شده اصلا نمیخوام فکر کنم دیگه این موارد برام کوچکترین اهمیتی ندارن، بگذریم، امروز صبح با آقا پسر رفتیم رادیولوژی راد در بلوار کشاورز و عکس سرتاسری کمرشو با درجه های انحرافشو گرفتیم، وقتی جوابش رو دیدم انگار دنیا دور سرم میچرخید سعی کردم جلوش خودمو نبازم معدم همینجور درد عصبی داشت و گفتم خوب بریم خونه، نگاهم کرد و گفت نمیخوای بدی خودم بخونم؟! و ادامه داد البته با رنگ پریده ات معلومه اوضاع جالبی نیست!

نگاهش کردم گفتم نه خیلی هم بد نیست بیا خودت بخون دیگه بچه نیستی بهت بگم جوابش انگلیسی هست نمیتونیم بخونیمش و تو هم کودکانه بپذیریش، البته که از ده سالگیت به بعد نتونستم ریپورتهارو ازت مخفی کنم و انگلیسیت خوب بود و متوجه میشدی، دستاشو گرفتم تو دستمو گفتم ببین منو تو خیلی باید محکم باشیم و تصمیمات جدی بگیریم دلم میخواد اونقدر دقیق تصمیم بگیریم که هیچوقت بهش فکر میکنیم نگیم ای کاش!!!

گفت آره تو همیشه از پشیمونی بیزاری، اما بارها هم بهش برخوردی، گفتم متاسفانه آره اما تلاشمو کردم که کمترین ای کاشهارو تو زندگسم داشته باشم مگه اینکه مال اون وقتایی بوده باشه که بین بد و بدتر مجبور به انتخاب شدم

قدم زنان و آرام رفتیم سمت ماشین و سوار شدیم تمام راه اشکامو قورت دادم و جلوش خم به ابرو نیاوردم تو راه گفت میشه بریم آموزشگاه رانندگی ثبت نام کنم، پرسشگر نگاهش کردم که الان وقتشه؟! گفت دلم میخواد حس کنم زندگی عادیه، گفتم باشه موافقم

رفتیم نزدیکترین آموزشگاه ثبت نام کردیم و در مسیر برگشت به خانه رفتیم پیشخوان دولت و من کارهای احراز هویت سجام و کارگزاری آگاه رو انجام دادم تو فکرم هست که برای پول عمل جراحیش وارد بورس معاملاتی بشم و پس اندازمو اونجا سرمایه گذاری کنم خوب باید حواسمو جمع کنم تا این پنجاه میلیونو از دست ندم بلکه اونو تقریبا ده برابر کنم، اصلا شدنی نیست اما میشه آرزوش کرد، نزدیک به ده مهره ستون فقراتش نیاز به پلاتین داره، یکیشو پنج سال پیش که خیلی اوضاعش خراب بود میخواستیم عمل کنیم گفتن پنجاه میلیون الان حتما صد تومن شده و این ده برابر هم کفاف نمیده

واقعا کجا داره میره این زندگی های نافرجام ما

  • شکوفه
  • ۱
  • ۰

صحن اصلی حرم همیشه جایی بوده که راحت تونستی پیدام کنی، اومدی دنبالم نشسته بودم یه گوشه ای با خودم زندگیمو مرور میکردم لبهامو محکم روی هم گذاشته بودم انگار میترسیدم کلمه ای از درونش بیرون بپره، آرام نزدیک شدی کنارم نشستی گفتی حالت که میددونم تعریفی نداره لاقل با من حرف بزن سبک بشی، نگاهت کردم و در سکوت دقایقی گذشت، بلند شدی روبروم ایستادی گفتی بیا قدم بزنیم بیا اصلا بریم سمت پنجره فولاد با آقا درددل کنیم، باز هم فقط نگاهت کردم، خسته شدی گفتی با من حرف بزن من کنارتم، بلند شدم بی توجه به حرفهات راه افتادم و رفتم، پشتمو اصلا نگاه نکردم چادرمو محکم گرفته بودم باد شدیدی وزدیدن گرفت و چند ثانیه بعد طوفان شد و تمام....

 

تو اگه میخواستی کنارم باشی همراهم باشی

نمی رفتی

تو اگه میخواستی حرفامو که گاهی حتی جرات تکرارشو با خودم هم ندارم بشنوی

اگه میخواستی کمکم کنی

نمی رفتی

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز هم گذشت

فکرم خیلی مشغوله و روزهام پر تنش با همکارام میگذره

دو روزه نخوابیدم و با هیچ کی هم از افکارمو مشکلاتم حرف نزدم اینجا مینویسم شاید کمی سبک بشم و اصلا حرف بزنم این وضعیتم نگران کنندست

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

کمیسیون اول

وقتی نوبتمون شد و مدارک پزشکی رو تحویل پزشک اصلی رییس کمسیون دادم همینطور یکی یکی دکترا به اتاق فراخوان شدن، همینطور تک تکشونو نگاه میکردم، دکتر باباشاهی برگشت رو بهم گفت خانم نوروزی بفرمایید بنشینید و این نگرانی که در نگاهتون موج میزنه رو از خودتون دور کنید فقط کافی بود یک کلمه دیگه حرف بزنه تا پقی بزنم زیر گریه، رفتم یه گوشه در لابی راهروی انتظار نشستم و به پسرم که کنارم نشسته بود گفتم چشمات داره میره مسکن خوردی سرتو بزار روی شونه مامان یه چرت بخواب

در اتاق بسته شد و زمان انگار متوقف شده بود، یه ربع بعد گفتن بریم داخل، مابقی مذاکرات رو با حضور ما ادامه دادن و توضیحاتی خواستن صدام میلرزید منتظر بودم نظر نهاییشونو بگن

دکتر باباشاهی نتیجه آخر رو جمعبندی کرد و گفتن لازمه یک عکس دیگر بصورت ایستاده و از ستون مهره کامل بندازین، دوباره مجددا بررسی کنیم ببینیم نظزمون همین میمونه، پرسشگر نگاهشون کردم که نظرشون الان چیه

گفت ما فکر میکنیم حتما باید عمل بشه چون بیمار مبتلا به عوارض گوارشی کلیوی و ریوی داره میشه مگه اینکه درجه انحراف این دو مهره از هفتاد درجه کمتر باشه و بدونیم که عصب مهره یازده و دوازده تحت فشار نیست

انگار دنیا رو سرم خراب شد، دستای پسرمو محکم گرفتم و بهش گفتم اصلا نگران نباش ما تمام سختیهارو قدم به قدم جلو میریم و پشت سر میگذاریم و تشکر کردمو از اتاق رفتیم بیرون، مجددا برای یکشنبه هفته بعد وقت دادن که عکس جدید رو براشون ببرم

از زحمات دکتر باباشاهی تشکر کردمو خداحافظی کردیمو به سمت خونه راه افتادیم، حس میکردم پاهام بی حس شدن دیگه نمیتونم قدم از قدم بردارم، بخاطر پسرم خودمو زوری نگهداشتم، رسیدیم خونه و تلاش کردم خودمو آروم نگهدارم، خوابوندمش روی تختش و خوابید، رفتم اون یکی اتاق و تا میتونستم بغضمو باز کردم

اینم بخش دیگری از سرنوشت پر پیچ و خم من است که باید باهاش روبرو بشم و محکم مقابلش بایستم، اما اینها حرفهای قشنگیه که اجرا کردنش یه روحیه قوی میخواد و من در خودم مچاله شدم و نای قد راست کردن ندارم

...

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

روزهای سختی بود، گذشت اما بی نتیجه

طب فیزیکی هم نتونست به آقا پسر کمکی بکنه و او همچنان درگیر مشکلات کمرش است

در آخر کار، دکتر نقره کار فوق تخصص درد هم گفت راهی جز عمل ندارد فردا کمیسیون پزشکی برایش تشکیل میدهند تا تصمیم قطعی را به ما اعلام کنند

شجاعت و صبوری این پسر نوزده ساله قابل تقدیر است، به داشتنت افتخار میکنم عزیز دلم، پسر خوشگلم

مدام تحمل میکند و صدایش در نمی آید، به خاله اش گفته مراقب مادرم باشین او خیلی سختی کشیده است من هم نتوانستم کمک حالش باشم

اما واقعیت اینه که پسرم مامان به غیر از تو همدمی نداره کسی رو نداره زودتر خوب بشو

خدایا من هیچوقت ازت چیزی از دنیای مادی نخواستم از دنیای معنویات عشق را نصیبم کردی از دنیای مادیات هم سلامتی پسرم را به او ببخش، خواهش میکنم...

 

 

متاسفم که مدام رنجهای مرا میخوانید

 

 

درست وسط بغضهام که داشتم این متن رو مینوشتم مرضیه دوست قدیمیم زنگ زد تازه مامان شده و کلی انرژی خوب داشت، بغضمو قورت دادم و باهاش حرف میزدم آروم اشک میریختم وقتی خداحافظی کرد با خودم گفتم دختر خوب تو همیشه در بدترین حال من یادم میکنی و چقدر بودنت خوبه، ازت ممنونم

  • شکوفه