شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها
  • ۰
  • ۰

عیدی من :))

با یک دنیا غم چشمهایم کم کم سنگین شد و دیگر هیچ، همهمه عجیبی بود یکی یکی دعوت می شدند و راهی بودند در دلم غوغای غریبی بود با خودم تکرار میکردم انها چه ابرویی پیش خدا داشته اند ببین چه کرده اند که لایقش شده اند کم کم به درب منزل نزدیکتر میشدم یک نفر ان کنار ارام و متین منتظر کسی بود بدون انکه تجسسی کنم کلید را دراوردم و به قفل در انداختم پسر به من نگاهی کرد و با متانت خاصی نزدیک شد پاکت کوچکی دستش بود به طرفم اوردش با نگاهی پرسشگر چشمانم به نگاهش گره خورد، گفت خانم...، گفتم بله، شما؟!، گفت این برای شماست، گفتم چیست از کجا؟!، نگاهم لرزان شد نکند احضاریه است چه شده نکند مشکلی پیش امده نکند باز دردسری درست شده، اما نگاه پسر ارام بود و مطمین، بی اختیار دستم دراز شد و سر پاکت را گرفتم و همینطور نگاهم به ان خیر مانده بود که پسر گفت این دعوتنامه شماست از طرف اقا، زبانم خشک شده بود نمی‌توانستم بچرخانمش و بگویم کدام اقا، چه شده، تا سرم را طرف در چرخاندن که قفل را باز کنم از من دور شده بود مبهوت نگاهش میکردم او که بود این از کجاست چه دعوتنامه ای، به داخل هال پذیرایی رسیدم خانه درهم بود اسباب کشی همیشه برایم کابوس بوده است برای بدن بیمار هر کاری سخت است صندلی کوچکی کنار پنجره بود نشستم و پاکت را باز کردم دیگر پسر به سر کوچه رسیده بود و حس میکردم با ارامشی وصف ناپذیر قدم برمیدارد انگار منتظر است پاکت را نگاه کردم کارت کوچکی در ان بود نوشته بود اللهم عجل لولیک الفرج، اشک در چشمانم حلقه شد و با خود گفتم الهی امین اقا جان، بیایید که چشم مسلمین روشن شود از دیدارتان گل زهرا س، کارت را برگرداندم ادرس محلی بود که مرا به انجا خواسته بودند به سر کوچه که نگاه کردم پسر رفته بود بی اختیار به طرف خیابان دویدم این کجاست ادرس نزدیک بود رفتم تا رسیدم به کوچه ای که خانه ای دربش باز بود چه شور و شعفی بر پا بود ان پسر هم انجا بود رفتم طرفش سینی شربت را به طرفم تعارف کرد پرسیدم این مجلس کیست صاحب این خانه را من نمیشناسم پسر با لبخند سپیدی زیر لب گفت اما صاحب این خانه شما را خوب میشناسد اینجا جشن ولایت حضرت امیر ع است و اقا برای جدشان برای شیعیانشان جشن گرفته اند شما را هم کارت داده اند گفتم کدام اقا، که ناگهان صدایی در گوشم پیچید که برای سلامتی اقا امام زمان عجل صلوات، همانطور که زیر لب صلوات می فرستادم حس کردم مردی با قامت افراشته از کنارم رد شد و با حالتی عجیب به سمتش برگشتمو تازه فهمیدم اقا خودشان مهمانم کرده اند اشک تمام صورتم را گرفته بود گفتم من سر شب کنار سجاده ام در دل طلب جمکران کردم و حالا در مجلسی هستم که خود اقا در ان هستند اینهمه لطف برای من زیاد است خدایا، سرم را بالا اوردم و یک قدم به عقب برگشتم پسر کنارم ایستاده بود و گفت خود اقا کارت شما را دادند دستم و گفتند تا ندادی به دستش برنگرد دیگر اشک امانم نمیداد مدام میگفتم من لایقش نیستم باور کنید نیستم گناهان بیشمار مرا هیچکس جز خودم نمی داند و خدای من، که نوایی ارام شنیدم که گفت هر چیز و هر خواسته ای در مقابل دعای پدر و مادری که به انها نیکی میکنی مستجاب می شود خواهرم، به طرف صدا برگشتم حیران بودم و شادی وجودم را فراگرفته بود انقدر اشک ریخته بودم که از سرمای صورتم از خواب پریدم ساعت چهارو بیست و شش دقیقه بامداد بود همان ساعتی که همیشه رویاهای نابم رقم میخورند لب پنجره نشستم و به اسمان خیره شدم نسیم ملایمی لابلای برگها میپیچد و رد اشکهایم را خشک میکرد قلبم میخندید و با خودم میگفتم خداراشکر که این اندک باقیات صالحات را برای خودم دارم خداراشکر پدر و مادرم هنوز در قید حیات هستند و من فرصت خدمت به انها را دارم ان لحظه دلم میخواست بیایم و تو نازنینم هم باشی شادیهایم کامل شود، امدم و تو بودی چهارو بیست و یک دقیقه بامداد، به نظرت من دیگر می توانم ذره ای غمگین باشم، خدایا باز هم عیدی مرا یادت نرفت ممنونم :))

  • ۹۶/۰۶/۱۸
  • شکوفه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی