شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها
  • ۰
  • ۰

بیمارستان

دیروز حالم بد بود یک طرح و برنامه سنگین کاری در این چند وقت دارم اوضاع جالبی نیست موقع برگشتن به خونه به زور پاهامو میکشوندم رسیدم سر کوچه یادم افتاد اقا پسر به شدت سرما خورده رفتم براش مرغ خریدم سوپ بزارم و کلی هم خریدهای دیگه ، با بدبختی پله هارو بالا رفتم تازه باید دکتر هم میبردمش هیچی سختتر از به دوش کشیدن تمام زندگی نیست احساس میکردم دیگه نمی تونم ، رسیدم منزل، کل خونه به هم ریخته بود پسرم دراز کشیده بود و تب داشت گفتم بلندشو بریم دکتر، گفت اره باید بریم ولی نه برای سرماخوردگی بلکه برای دستم، با حیرت به دستش نگاه کردم و نزدیک بود از هوش برم، صبحش کلی گفتم مدرسه نرو و به اصرار رفت دیگه نگو فوتبال داشتن گفته من مریضم نمیتونم بازی کنم بچه ها گفتن بیا فقط وایستا نمیخواد خیلی تلاش کنی، اقا پسر دروازه بان هستش وایستادن همانا و اثابت توپ به دستش همانا، انگشت دست چپش اندازه یه توپ قلقلی باد کرده بود و کبود شده بود از دردش دل من جاش غش میرفت، تا ساعت ده بیمارستان بودیم برای عکسبرداری و اتل بندی و اینحرفا، برای سرماخوردگی هم همونجا بردمش دکتر، یعنی وقتی رسیدم خونه احساس کردم دارم بیهوش میشم ناهار هم نخورده بودم نمازم قضا شده بود کلا روز بیخودی بود، شام اقاپسر و داروهاشو دادم که بخوابه خودم هم نشستم چند لقمه غذا بخورم بابا زنگ زد گفت حالم خوب نیست اصلا انگار خونه دور سرم می چرخید بهش گفتم چیکار کنه و قطع کردم دیگه نتونستم چشمامو باز نگهدارم بیهوش شدم قندم افتاده بود از شدت تشنگی از خواب پریدم لامپ روشن بود غذام رو زمین مونده بود و روی پشتی خوابم برده بوده و از همه بدتر بازم نمازم قضا شده بود بلند شدم اب خوردم نماز صبحمو بخونم دیدم پیامک برام اومده از بنگاه بود برای خونه مشکل ثبت اسناد پیش اومده بود باید فردا برم دنبالش

خیلی خسته ام کلیه هام درد میکنه فکر کنم از اقاپسر سرماخوردگی گرفتم 

چقدر حس میکنم دلم میخواد دیگه یه روز بیاد که همه چیز تموم شده باشه اقاپسر رفته باشه سر خونه زندگیش منم رفته باشم به اسایشگاه سالمندان و بلاخره یک روز بدون هیچ مسوولیت و دغدغه ای فقط بخوابم، همین

عجیب شدی برای چی ساعت چهارو نیم صبح در تلگرام انلاینی، قطعا بخاطر من که نیست کاش منو هنوز یادت باشه همین یه ذره

  • ۹۶/۰۷/۱۷
  • شکوفه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی