شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها
  • ۰
  • ۰

شب بدی بود

گر چه تمام شب و روزها خوب هستند اما بعضی زمانها برای برخی آنقدر سهمگین می گذرند که تصورش برای اونیکه در آرامش نشسته یا خوابیده یا هر حالت دیگری، بعید و عجیب است

دیشب یکی از شب‌های سخت و عجیب من بود

دیروز غروب با برادر کوچکتر رفتیم منزلی که تازه خریده مستاجر داشت یه مقدار از پولشو نگهداشته بودم که مستاجر خالی کنه باقیشم برای روز سند، برای روز سند هم نصف مبلغ رو نگهداشتم که طرف ادا و اصول نیاد و بیاد پای امضا، خلاصه اوضاع خوب پیش رفت و ساعت نه شب رسیدم خونه، حالم از صبحش دگرگون بود کلیه هام درد میکرد و احساس میکردم خون در رگهام به جوش اومده از بس که تعادل گرمایی بدنم به هم ریخته بود خلاصه از شدت گرمازدگی نتونستم هیچی بخورم فقط اب خوردم و دراز کشیدم و یه کوچولو به عزیزترینم سر زدم که بودش، تا ساعت یازده بد نبود گذشت، اما خواهر کوچکترم تماس گرفت حالش داغون و با بغض حرف میزد قلبم داشت می ایستاد آخه پا به ماهه و نگران شدم نکنه بچه طوریش شده ، که گفت نه، با خواهر وسطی بحثش شده، یعنی دوباره خانواده داشت زلزله میشد، خیلی ناراحت شدم 

خواهر وسطی مطلقه است و به تازگی وسایل خانه را در کانکس اجاره ای باقر شهر گذاشته برگشته منزل پدری، خواهر کوچکتر باردار است و آخر این ماه هزینه های زایمان دارد و همسرش به یمن کلیدهای یکی بیکار شده است با اسنپ روزگار میگذراند، چند سال پیش خواهر کوچکتر یک میلیون و ششصد به خواهر وسطی قرض میدهد که در شرایط فعلی نیازش دارد حرفهای تلخ اون دوتا سر همین موضوع بود

هیچوقت فکر نمی‌کردم این دو تا سر پول بحثشون بشه ، از قضا دیشب یه میلیون پول رو خواهر وسطی با اکراه پرداخت می‌کنه و صبح عین همون پول هزینه خرابی ماشین شوهر خواهر کوچکتر میشه

همیشه بهم ثابت شده نباید حتی پول خودتو در سختی از طرف مقابل بگیری که بهت وفا نمیکنه هر چقدرم مال خودت باشه

داشتم همینطور که غرغر های خواهر کوچکتر رو گوش میدادم فکر میکردم چطور میشه به هر دوشون کمک کردم که یکدفعه خشک شدن از درد قلبم دیگه صدام نیومد گوشی تو دستم مشت شد و افتادم زمین، پسرم چنان داد کشید طرفم دوید فقط همینو یادم میاد سریع قرص زیرزبونی گذاشت برام و من از خستگی بیهوش شدم زنگ زد اورژانس، تا اونا برسن احیا قلبیم کرده بود اورژانس که نرسید منم یه ذره بهتر شدم زنگ زد گفت دیگه نیاز نیست فکر کردن مزاحمت ایجاد کردیم گفت خوب بیاین ببینید، چه وضعیه موقع بحران که نمی‌رسند میخوای بگی نیا هم میگن مارو دست انداختی

خلاصه بگذریم تمام شب رو با درد و هذیان گذروندم اما عوضش صبح با دیدن حضورت کلی ارامم، کلی لبخندم و کلی امیدم

دوست دارم بتونم دانشگاه رفتن پسرمو ببینم سال دیگه کنکور داره اگه همین یه سالم بهم ببخشی دیگه باقیش مال تو

مراقب خودت باش مهربونم

خدایا ممنونم بخاطر دیدن صبح امروز، خدایا ممنونم بخاطر نفسهای هر لحظه ام که تنها تو هستی که میدانی چه غوغایی در من است و تنها تو هستی که میدانی چه آرامشی قلب و روحم نیازمند است و تویی همراه و دوای دردهای بی درمان

  • ۹۷/۰۵/۱۱
  • شکوفه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی