شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها
  • ۰
  • ۰

امروز من 2

روز سختی بود هنوزم دلم به درد میاد وقتی یاد حمید رضا کشاورز میفتم و مثل مادری برایش اشک میریزم و مانند خواهری غصه نبودنش را میخورم و قطعا خوب میدانم حمیدرضای عزیز چه جایگاه والایی دارد و اکنون در دامان خانم فاطمه زهرا س آرام گرفته است خوابهایی که مدام تکرار میشوند و رویایی که امام عصر عج را در آن ملاقات میکنم و پیغامی که برای او داشتم تا در مراسم یکی از دوستداران حضرت که مورد عنایت ایشان هستند شرکت کند و من نمیدانم او آنقدر حرف مرا جدی خواهد گرفت که برود امیدوارم اینطور باشد چون مطمئنم در آن خیری نهفته است که انشااله نصیبش بگردد به امید خدای رحمان

و این را هم بگویم که بی نهایت دلم برایش تنگ شده است اما بخاطر اینکه دلم نمیخواهد فکر کند بخاطر دلم آنحرفها را برایش نوشته ام و پیامک کرده ام تصمیم دارم در منظر دیدگانش نباشم بگذار خودش تصمیم بگیرد بگذار اگر میرود بخاطر آقا و یارانشان باشد بگذار اگر هم نرفت بخاطر وجود من نباشد نمیدانم چرا فکر میکنم از من از دیدن من فرار میکند و نمیدانم چرا اینقدر وجود من همچنان بعد از گذشت اینهمه سال برایش آنقدر شناخته شده نشده است که بتواند اطمینان کند حرف بزند و مدام فاصله نگیرد امیدوار بودم گذشت زمان به او خیلی چیزها را ثابت کند ولی گویا تاثیری نداشته است و این پنجمین سال آشنایی همچنان با سکوتی ممتد میگذرد سکوتی که در این سال 94 هنوز شکسته نشده است البته که دیگر برایم کمترین اهمیتی ندارد که او بگوید یا نگوید اما به لحاظ اینکه بتوانیم همراه هم برای هم مفید باشیم و یکدیگر را یاری کنیم تا بتوانیم به تعالی انسانی نزدیکتر گردیم این امر مهم و حیاتیست چون من نمیدانم چطور میشود مراقبش باشم مراقبم باشد چطور اینگونه میشود کمکمش باشم کمکم باشد و اینها همه سوالهایی است که در پیاپی تکرار سفارش هایی که میشوم ذهن مرا درگیر کرده است

خدا بزرگ است و اگر راه وجود ما را محیا کرده است که بر هم تاثیر مثبت داشته باشیم خودش بلاخره گشایشی خواهد نمود انشااله

امروز هوا چقدر گرم بود پاهایم ضمن درد برای خار پاشنه بسیار از داغی کف آسفالت پایانه آزادی در این بعد از ظهر سوزان تاول زده است گویا هر روز که میگذرد شرایط برای من سختتر میشود که امیدوارم به روزهای خوش و آسایش آینده امید دارم

خدایا میدانستی چقدر شکرگزارت هستم خیلی خیلی 

ممنونم بخاطر بودنت و بخاطر اینکه مرا بنده ی خودت میدانی

  • ۹۴/۰۳/۱۷
  • شکوفه

نظرات (۱)

  • سایه های بیداری
  • ابهام ها در مطلب ، بیش از فهم من بود .

    اما از آنجا که خود سینه سوختۀ عالم عشقم ، رایحه ای دلنشین از آن ، در میان سخن به مشامم رسید که برایم نا آشنا نیست .

    اما نقد هم دارم . و آن اینکه اینقدر بی محابا از دامان دیگران نبخشید که از کیسۀ حاتم طاعی انگار شود . و اینقدر قاطع نباشید در چیزی که بدان آگاه نیستید و احساس خویش را بر عملکرد دیگری تحمیل نکنید .

    همانند آنان که شب می خوابند و صبح بیدار می شوند و کلامی از جانب خداوند بیان میکنند ، تو گویی که شام دوشین با خدا بر سر یک سفره بوده است .

    از خویشتن خویش ، آنچه میدانید بگویید تا شاید دلسوخته ای ، بر دلش بنشیند و مستفیض شود . اما از غایبان و از زبان آنان ، آنچه را که نمیدانید صحت دارد یا نه ، اینگونه قاطع وعده ندهید که نمیدانید .

    صاحب دل باشید ، اما دل و نیت دیگران فروش نباشید . که بوی ریا از آن برنخیزد .

    پیش می آیم همچنان از دیروزها ، به امروز .

    اول راهم و بسیار سخنها در پیش .

    سه شنبه اول شهریور 401

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی