بابا امروز اومد دیدنم بنده خدا نگرانم شده بود بقدری محبت تو چشماش موج میزد و بغلم کرده بود دلم میخواست یه دل سیر تو بغلش گریه کنم هی میپرسید بهتری خوبی, و چندین بار بهش گفتم خوبم نگران نباش و موقع رفتن بهم گفت برای تمدید قراردادتم کلی دعا کردیم منو مادرت ازت خیلی ممنونیم حواست به ما هست, تو هستی من خیالم راحته یه روز نباشم عاقبت مادرت چی میشه, من میدونم خدا اونقدر نامرد نیست که برای تو بهترینهارو نخواد, اشک تو چشمام جمع شد اما خودمو نگهداشتم وقتی خداحافظی کرد و رفت کلی با خدا حرف زدم و بهش گفتم تا عمر دارم به پدر و مادرم خدمت میکنم تو هر جور عشقته با من رفتار کن شکایتی نیست
:))
:))
- ۹۵/۰۱/۱۷