یه مدت رفته بودم پیشش مونده بودم مراقبتش میکردم پسرای خاله کوچیکه اومده بودن شبو اونجا پیش ننه بمونن گفتم خوب دیگه پایین نمیرم اونا هستن دیگه یکدفعه دیدم ننه به زور پله هارو اومده بالا داد میزنه فرح هوی فرح, رفتم گفتم وای ننه اینجا اومدی چیکار اینهمه پله رو چطوری تا خونه ما اومدی گفت فرح کو هان, دیدم خیلی هیجان داره نشوندمش اب بهش دادم گفتم خاله رفته بیرون مگه چی شده حسینو محسن که پیشت بودن کارت چیه به اونا میگفتی, همچین با ابو تاب گفت ببین اینا چی هستن از تو سطل اشغال دراوردم این پسرا پایین از توش یه گردی ریختن تو اب هم زدن خوردن, نگاه کردم دیدم کاغذ هات چاکلت هستش, رفتیم پایین به پسرا گفتم ننه بدجور مراقبتونه ها حواستون باشه رد هات چاکتتونو زده
:))
:))
- ۹۵/۰۱/۱۹