دیشب با اقا سید پای پیاده دنبال دسته عزاداری میرفتم و مدام با سید حرف میزدم خیلی چیزها گفتیم و خیلی خبرها از هم گرفتیم و در اخر زیر لب زمزمه کردم:
گر چه با رفتن عباس، خیمه پریشان میگشت،
اب در مشک به دیدار رقیه، چه گریان، میگشت
گل زهرا به دامان شهادت، سجده می داشت،
زینب از داغ برادر، هیمه ی سوزان میگشت
غیرت اهل حرم، بیا به خیمه ات بازگرد،
بعد تو اب از شرم، به هر صخره خروشان میگشت
و سپس از هم جدا شدیم صدای اذان می امد به تلگرامت سر زدم ساعت دو و سی و نه دقیقه امده بودی اما برای چه و برای که را نمیدانم یادت هست هر بار که میگفتم اینگونه بوده ای و حواست به من هست میدانم، متنی بی دقت با سنگدلی مینوشتی که من چکار به شما دارم خانم، لطفا تمامش کنید من هرگز حواسم به شما نبوده
الان هم اگر بخواهم بودنهایت را به خودم بگیرم و سراغی از تو بگیرم میدانی تو چه میکنی، بله باز هم سکوت میکنی یا در نهایت خواهی گفت باز هم شروع کردی من بخاطر اینکه از همسرم دورم میایم تلگرام که خبری از خانواده بگیرم و یا مثلا میگویی میایم مطالب ارسال شده را بخوانم چه دلتنگی چه پریشانی، هنوز تمامش نکردی
و من باز هم کله شقی میکنمو میگویم تو حدیث ناتمام منی، همین
- ۹۶/۰۷/۰۸