امروز آقا پسر عمل جراحی سرپایی پا داره پر از استرسم، رفتم بیمارستان مطمین بشم همه چیز اوکی هستش باید ساعت ده صبح بیارمش
موقع برگشت گفتم بزار یه نون بربری تازه بخرم با همدیگه یه صبحانه دونفره نوش جان کنیم با همین افکار در صف ایستاده بودم که متوجه شدم یه آقایی همینطور منو نگاه میکنه به سمت نگاه برگشتم بند دلم پاره شد چه شباهتی به تو داشت یکدفعه پرت شدم در گذشته و نمی دانم چه شد که یک لحظه پای سفره عقد دیدمت من که آنجا نبوده ام چرا باید اینطور به درون خاطرات تو پرتاب شوم
بی اختیار اشک در چشمانم حلقه شد سریع نان گرفتم رسیدم منزل و حالا نان در حال سرد شدن است و من در حال گلوپ گلوپ اشک ریختنو نوشتن این متن.
این حال و روز یک روز درمیون هفت سال من است
از آن ناراضی نیستم خداراشکر که بدون درک عشق از دنیا نرفته ام
خیلی وقت بود از این حال و هواهایم ننوشته بودم این را نوشتم تا یادم باشد هنوز این دل دیوانه وار تو را جستجو میکند
مراقب خودت باش
همین
- ۹۷/۰۱/۲۶