پاسخ:
اون هیچوقت نمیتونست مال من باشه فقط میتونه برای همیشه تو قلبم همراه من زندگی کنه فقط نمیدونم چرا هر بار بر رنجهای من اضافه می کنه نمیدونم چرا تمومش نمیکنه چرا یه قدم به سمتم برنمیداره تا هر دومون بشیم عاشقانه آرومی که کنار هم و دور از هم تو خانواده های خودشون زندگی میکنن و حواسشون به غم و شادی های همدیگه هست واقعا نمیدونم چرا تمومش نمیکنه رنجهایی رو که هر بار بیشترش میکنه دوری ازش برام خیلی سخته ذره ذره از وجودشو حضورشون دارم از دست میدم من موندمو دستها و نگاههای خالی با هجمه ای از حس یک عشق قدیمی، سه روزه نمیفهمم زمانم چطور میگذره مدام تب دارم مدام کلیه درد امانمو بریده ، هی نفس عمیق میکشم شاید دیگر قلبم تیر نکشد اما واقعا نمیتوانم به خودم مسلط شوم این عاقبت هر بار گم کردنش است
منم آن شیخ سیه روز، که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرده است خداوندش را