شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها
  • ۰
  • ۰

امشب به این نتیجه رسیدم که خوبست بزرگترها، پدر و مادرها هم احترام خودشونو نگهدارن، خدا خودش شاهده که من چقدر احترام والدین داشته و دارم اما امشب بقدری از پدرم ناراحت شدم که از وقتی رفته مدام دارم بغض میکنم و اشکهایم روان است تا یادم می آید از وقتی توانستم کمک حال خانواده ام بوده ام و به هیچ خواسته پدرم نه نگفتم ولی امشب احساس کردم چقدر احمق فرضم کرده اند چقدر سوار کولم شده اند و چقدر وجودم برایشان بی اهمیت است فقط برایش مهم است که خواسته های خودش و برادر بزرگم تامین شود تمام زندگی اش را پای افکار پوچ او به هدر داده است و هنوز هم دست بردار نیست. دیشب برادرم زنگ زده میگه من نمی‌فهمم شما چطور سوار این ماشین میشوید اوضاع ماشین خرابه، بهش گفتم چکت پاس نشد کمکش کنی پولشو بدی ماشینو درست کنه، اصلا کنایه منو به خودش نگرفت و ادامه داد نه هنوز پاس نشده اگه بهش پول بدی درستش کنه خودش روش نمیشه بهت بگه، خنده ام گرفت و خداحافظی کردیم هنوز خنده تلخم روی لبهایم ماسیده بود پیش خودم گفتم آره بابا رودربایستی می‌کنه که ریز و درشت زندگیشو از من توقع داره، زنگ زدم به زن برادرم و جویای احوال شدم و گفت این هفته شب جمعه نامزدی داداشش هست و دیگه همه چی دستم اومد، خداحافظی کردم و هیچی نگفتم

امروز که بابام اومد خونمون اصلا دلم باهاش صاف نبود تو حال منو نمی‌رسی اصلا میدونی در چه شرایطی هستم بعد دنبالشی منو تحمیق کنی به بهانه ماشین پول بگیری بدی برای رخت و لباس مهمانی زنداداشم برای نامزدی برادرش، واقعا این رواست، خیلی آروم بهش گفتم منو احمق فرض نکنید بابت درست کردن ماشین چندبار از من پول گرفتی ولی درست نکردی و حالا هم که داری منو احمق فرض میکنید

با صدای بلند خندید وقتی حس کرد مچشو گرفتم و بیشتر ناراحت شدم رفتم پی اشپزیم و برادر کوچکم مدام دورم می‌چرخید که آبجی ناراحت نشو این دو تا همیشه همین بودن همیشه تا تونستن از هر کی دم دستشونه کندن

عوض اینکه حرفاش دلداریم بده بدتر قلبمو به درد می‌آورد موقع خداحافظی تا پاسونو از در گذاشتن بیرون رفتم داخل اتاقم و بغضم ترکید آرام آرام اشک ریختم تا دلم آرام شد اما ضربان قلبم حالش خوب نیست دلم برای بختم داره میسوزه دلم برای تنهاییم برای مهربونیام که نتیجه میشه این میسوزد

آقا پسر آمد در زد گفتم چیه مامان جان، گفت مامان خوبی، گفتم آره عزیزم کار دارم الان میام پیشت، اشکامو پاک کردم رفتم پیشش، سعی میکنم چیزی نفهمه ولی خیلی دلم آتیشه 

کمی سبک شدم

میدانی وقتی می‌نویسم حال بدم کمی بهتر میشود

آیا کسی هست که مثل من اینجور دلش شکسته باشد این مدل غصه در گلویش مانده باشد

قطعا هستند اما واقعا ناراحت کننده است

  • ۹۷/۰۹/۲۴
  • شکوفه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی