شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها
  • ۰
  • ۰

گر چه غافلگیر شدن رو دوست ندارم اما وقتی امروز صبح حدود ساعتای هفت گوشیم زنگ خورد و من بی توجه به شماره ای که روی صفحه افتاده بود جواب دادم و صدای مردی را شنیدم که هم اسم و فامیلت است، باید بگم یک لحظه چنان شاد و دلتنگت شدم که بغض کردم و سعی کردم متوجه نشه، حال و احوالی پرسید و در مورد بچه هامون و شرایط اجتماعی و کرونا و احوالات کاریمون صحبت کردیم، تو ادارشون رییس شده بود و براش خیلی خوشحال شدم و وقتی فهمید منم رفتم به دفتر دیگری و مدیرم خانم هستش یه نفس عمیقی کشید و گفت چه عالی فکر کنم اینطوری راحتتری، گفتم در حقیقت جنسیت مدیر زیاد برای من فرقی نمیکنه، برام سلامت اداری فرد خیلی مهمتره

خلاصه کلی صحبت کردیم و در تمام لحظات که صداشو میشنیدم به یاد تو بودم و صدای تو با لهجه شیرین آذری در عمق جانم میپیچید، روی هم رفته خوشحال شدم که به یادم بوده و وقتی خداحافظی کردیم گفت فکر نمیکردم جواب بدی دلم برات تنگ شده بود آخه بهم گفته بودی بی مورد تماس نگیرم و عذرخواهی کرد، من هم بهش گفتم منظورم ناراحت کردن شما نبوده و اینکه احوال هم را بپرسیم من اشکالی در ان نمی بینم، فقط گفتم زیاد تماس نداشته باشیم مثلا سالی یکبار باشد خوب است، خندید و گفت من که حرف نامربوطی نمیزنم و صرفا زندگی پر فراز و نشیب شما و روحیه پر تلاشو عاشق پیشه ات برایم جالب است و ازت درس میگیرم اگر ماهی یکبار تماس بگیرم اشکال دارد، خیلی محکم گفتم بله، اگر ممکنه تا کاری نداشتین تماس نگیرین، کمی بهش برخورد و ازش معذرت خواستم و گفتم میترسم جای او را در قلب  و زندگی ام با تو پر کتم و من نمی خواهم دوباره راههای رفته را طی کنم، دیگر نمیخواهم به عنوان یک دوست با مردی صحبت کنم که نتیجه اش بشود بی احترامیها و نادید گرفته شدنهایی که روحم را آزار بدهد، گفت مطمینم هیچوقت نمیزاری جای اونو تو زندگی و قلبت کسی بگیره در این سه سال که میشناسمت که موفق نشدم، لبخندی زدم و به این فکر کردم که راست میگوید هیچ مردی برای من اینگونه نیست که تو هستی و دوباره به دلیل بودنت در قلب و زندگی ام فکر کردم و آهی کشیدمو گفتم خوشحال شدم از احوالپرسیتون زهرا جان را ببوسید و خداحافظ

و تمام شد، اما بقیه روز قلب من تنگ بود و مدام نفسم بند می آمد و ضربان قلبم بی نظم شده بود و گاه و بیگاه چشمهایم پر و خالی میشد

امیدوارم حالت خوب باشد

خدا حافظ

  • ۹۹/۰۴/۲۳
  • شکوفه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی