شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها

۸۹ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

امروز من

تو تلگرام نیست حتما رفته وبلاگش حرفای منو خونده نمیدونم چرا ناراحت نیستم برم ازش عذرخواهی کنم اینقدر من سرتق نبودما
:))
البته یه گوشه ای کنج دلم همینجوری تاپ تاپ میکنه اگه دیگه نباشه چی ولی یه گوشه دیگش میگه بزار ببینیم خودش چه تصمیمی میگیره در هر صورت من تکلیفم با خودم روشنه و تا عمر دارم همینه که هست گاهی قوربون صدقش میرم و گاهی هی حرصش میدم نمیدونم چرا با این بنده خدا اینقد اینطوری ام چه خبطی کرده گیر من افتاده که اینطور زجرش میدم بیچاره رو
اره الان عذاب وجدان گرفتم اذیتش کردم اما نمیخوام برم باهاش حرف بزنم بزار اگه اونقدر غصش شده که بره بزار بره شاید این قسمتی از سرنوشتمون باشه
)):
چشم چپم بدجور درد میکنه دکتر بابت بیناییم هشدار داده بود گریه بسه
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

فقط یه دیوونه صرفا عاشق میتونه حضور عشقشو بشینه نگاه کنه و در حین اشکباران شدن مدام لبخند بزنه
متنفر بودن از تو نازنینم دروغیه که در حقیقت من میخواستم به خودم بقبولونم نمیدونم عامل اصلیش چی میتونه باشه شاید این باشه که من از خودم و اینده ای که پیش روم هستش میترسم
ممنونم ازت که هنوزم یادمی
ممنونم
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

بخاطر تو در هر جا که بودی بودم اما تو هر جا بودی و هستی بخاطر من نبوده بلکه بخاطر ذهن جستجوگر و فضولت بوده که سر از کار دیگران دربیاری یکجور سرگرمی و شاید اینه که حضورت در تلگرامو به خودم نمیگیرم مخصوصا اینکه قبل از دانستن حضورم در ان فضا بیشتر حضور داشتی و از وقتی انجا هستم کمرنگتر شدی و این واضح مبین تفسیرم هستش کما اینکه علت عدم حضور همیشگیت در جاهایی که من هستم هم هستش میدونی چرا چون دیگه برات جذابیتی ندارم هر چی باید در موردم بدونی میدونی خیلی بیشتر از اندازه هم میدونی اونقدر دونستی که ازم فاصله گرفتی
نباید حرف زد تا طرف مقابل برات باقی بمونه مثل تو که با سکوتهات من بیصبرانه دنبال شنیدن دیدن پیدا کردن هر ردپایی ازت بودم نباید دم دست باشی
نباید
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

خداروشکر تونستم اون حرفارو بنویسمو بهت بگم تا برات اونقدر بد باشم که بتونی ازم با ناراحتی کم کم به بی تفاوتی برسی و راحت ازم دور بشی اینبار راحت کامل بری رد زندگیت خیلی طول کشید تا بتونم بهت بگم خیلی سال
من هنوزم برخلاف تلاشهام دوست دارمت و هنوز هم برخلاف میل باطنیم ازت متنفرم اتفاقن نگهداشتن این تناقض درون من خوبه چون دیگه اجازه نزدیک شدن بهم نمیده و نه اجازه دور شدن کامل,
یه چیزی تو مایه های خلا هستش نه رو زمینی نه توی هوا
فقط بدی قضیه اینجاست که تناقض ظرافت روح و مناعت طبع و بزرگ منشی رو کم کم از ادم میگیره و روحتو که اینهمه براش زحمت کشیدی رسوندیش به مرتبه ای که لایق دیدار بشه به خاک ذلت مینشونه اینم قسمت تلخ پایان سرنوشتمه باید بپذیرمش اگر بشود
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

کمی دیر رسیدم به خونه, اصلا حالم خوب نیست مثل ادمای گیجو منگ مدام تو کوچه پس کوچه ها پیچیدم هی سرمو بلند کردم اسمونو نگاه کردم بغض کردم اشک گوشه چشمام جمع شده و زیر لب گفتم خدایا سعی کردم بنده خوبی برات باشم و هی قدم زدمو تو این هوا یخ زدم تا رسیدم خونه و باز هم زندگی و باز هم همه چیز بی روح, بی احساس, باز هم زندگی تکراری شبو روزی که میگذرند دلم میخواد فقط برم کربلا برم بین الحرمین من با اقا اباالفضل العباس ع به عرض کوچیک دارم
همین
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

السلام علیک یا ابا صالح

اقا جان سلام
مگه من میتونم مثل شما باشم که به صبر توصیه میشوم
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

رسیدم خونه نفسم تنگ شده بود یه کم گذشت دیدم ممکن نیست برام قابل تحمل نیست تمام پنجره هارو باز کردم خونه رو به باد و سرما بستم ولی بهتر نشدم شروع کردم با خدا حرف زدن اونقدر بلند حرف زدمو بلند گریه کردم که درونم به کل فقط پر شده از خالی از خلا روحی
رفتم تلگرام هر دوبارم وقتی بودم بود
اما هیچ حسی بهش نداشتم نه دلم میخواست حضورشو ببینم نه نسبت بهش نفرتی درونم هست پر از خالی هستم بی تفاوتی محض
داداش برام تلگرام زد رفتم باهاش حرف زدم کمی اروم شدم و دارم سعی میکنم به درد قلب و کلیه هام غلبه کنم با ارامش بخوابم و دیگه برای همیشه احساس دوست داشتن و نفرت رو در خودم از بین ببرم شاید بتونم همون صخره قبلی باشمو باقی زندگیمو بتونم فقط بگذرونم با یک روحو قلب یخی
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

میدونی اگه اینقدر دوری نکرده بودی ازم اینطور برام عقده نمیشد, نفرت درونمو نمیگرفت و حسرت روحمو تسخیر نمیکرد اشتباه کردی منو نابود کردی
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

مثل ابر بهار دارم گریه میکنم رفتم به وبلاگت نظر نوشتم درست ثبت شد هی باز کردمو نوشتم هی نوشتم اونقدر که همزمان عشقو نفرت درونم ظهور کرد هیچوقت تو این سالها باهات اینطور حرف نزده بودم عوض اینکه ناراحت باشم عین خیالم نیست فقط نمیدونم چرا اشکام بند نمیان همکارام پر از سوال به چشمای قرمزم نگاه میکنن پرده رو کشیدم کسی رو نبینم واقعا دیوونه شدم یه دیوونه تمام عیار که گاه فکرایی میکنه میخنده گاه فکرایی میکنه احساس تنفر میکنه درونم غوغای مسخره ای حاکمه
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

به دنیا اومدن یک بچه در خانواده میتونه بزرگترین تغیر و تحول در زندگی باشه همکارم بچشو که تازه به دنیا اومده عکسشو ارسال کرده خیلی نازه ماشالا تازشم دختره
:))
دوست دارم نی نی دختر خیلی خیلی دوست میدارم
:)))
وای که اگه دختر تو باشه چقدر بیشترتر
:))))
یعنی تا الان بابا شدی ماه من؟!
چقدر برام جالبه لفظ بابا به تو خیلی میادا به اسمتم خیلی میاد منم بابابزرگمو به همین نحو صدا میکردم اخه هم اسم تو بود هر چی خاک اونه بقای عمر شما باشه گل نازم
:)
  • شکوفه