شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها

۲۳ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

از صبح به شدت قلبم درد میکنه، دیدم تار شده و دستام لرزش مختصری داره و مدام تنگ نفس دارم

گاهی لحظه ها که قلبم تیر می‌کشه میگم تموم شد دیگه نفسه بالا نمیاد


حضورت دلگرم کنندست ولی نمیخوام بوده باشم که یه روزی نبودنمو متوجه بشی، راستی آیدیتو برداشتی که چی بهم گفته باشی یعنی؟😊 نکنه خواستی بگی بخاطر من هست که آنلاین میشی، آره؟ 😊 حتی اگه اینطوری نباشه فقط فکرشم قشنگه 💕

مراقب خودت باش


امروز یه روز خاص در این لحظه برای این صفحه است که آمار بازدید دیروز و امروز دقیقا یکیست ۶۲ بازدیدکننده و ۱۱۱ بازدید

گاهی وقتها که آمار بازدیدها به بالای صدوپنجاه نفر میرسه با خودم میگم چه چیزی در اینجا اینقدر براشون جذاب بوده .‌..

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

بازآ که این دل بی تو ماوایی ندارد، 

مرغم دهم جوشش دهند در را به رویت😁👌  

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

آنلاینی 😊💕

دیگه داره کم کم بدجور حسودیم میشه😁👌

داری با کی حرف میزنی یعنی

کاش طرفت من بودم و نمیگفتی هم یه کاری دارم شرمنده

اصلا نه کاش طرفت من بودم هر دریوری میخواستی میگفتی

والاع😍

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

تداخل هورمونی محرز بود و آزمایش پرولاکتین و تیرویید باید تکرار بشه

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

قبول داری

در اوج درد خوش اخلاق بودن کار بسیار مشکلیست
صبور باش شکوه
صبور باش
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

پنج سال گذشت، زود نگذشت اما گذشت، با شادی با رنج با فراق با وفاق گذشت باز هم میگذرد و آنچه باقی می ماند ردپای ماست بر گذر زمان، همچون تویی که رفتی و شدی یاور رهگذران و منی که ماندم در حسرت گذر تو و آن رهگذران بر کوچه باغ زمان، شاید آن گذر یکی بود اما هر کدام در نقطه ای از خط ایستادیم که نه تو و نه آن رهگذران، گذارشان به آن گذر نیفتاد، ندیدمت و نه توانستم سراغی بگیرمت، یاوری شدی که سالهاست می‌شناسمش اما نمیشناسمش

خیلی زود دیر میشود و حرفها و کتابهای نوشته شده دیگر فرصتی برای خوانده شدن پیدا نمیکنند

نمی دانم چرا یاد وبلاگت افتادم و این مطلب را برای هزارمین بار خواندم و برای بار آخر باز هم از خودم پرسیدم با من بود؟ می شود اینهمه خوشبختی را یکجا داشت؟ هنوز هم امید از حرفهایت به مشام می رسد اما نمیدانم چرا مدام در قلبم ندایی به گوش می رسد که خیلی دیر شده است برای هر حرفی و هر کتابی 

شاید دیگر ننویسی و نخوانی اما در قلبت میفهمی که گذر زمان چقدر بی رنگت کرده است آنقدر که شاید دیگر نقش زلال آبی عشق در دریای نگاهش موج نزند و قلمی برای نوشتن از آن به سر تیتر ورقی نلغزد، قابل درک است تا بوده زمان بر نقش جان اینگونه خط تیز و براق خود را بر جای گذاشته است و فرار از بی فروغی ممکن نیست

کاش میشد امیدوار تر نگاه کرد کاش میشد پر رنگ تر دیده شد

کاش میشد هرگز فراموش نشد


بیست و دوم خرداد ۹۲

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

باشه مبارکه

خون جیگر کردن منو امروز، اونقدر پست روز حسابدار مبارک لایک کردم، دلم میخواست برم هی بهش بگم روزت مبارک حسابدار ماه من، حسابدار آسمان قلب من، کیلید دار اعظم روزت مبارک😁💕، نشد که، دستم به تبریک نرفت، نمیخوام مزاحمت بشم، از طرفی از تو چه پنهون میترسم بفهمی به یادتم بری برای همیشه، شاید بری برات بهتر باشه، ولی لطفا بزار ببینم هستی اما به یادم نباش و فکر کن من نگاهت نمیکنم، اما من بدون نگاهت بدون یادت زندگی برام یه سیر یکنواخت بی خاصیته

روزت مبارک😊💕🌹

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

اللَّهُمَّ بِعِزَّتِکَ لِی فِی کُلِّ الْأَحْوَالِ (فِی الْأَحْوَالِ کُلِّهَا) رَءُوفاً وَ عَلَیَّ فِی جَمِیعِ الْأُمُورِ عَطُوفاً، إِلَهِی وَ رَبِّی مَنْ لِی غَیْرُکَ أَسْأَلُهُ کَشْفَ ضُرِّی وَ النَّظَرَ فِی أَمْرِی

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

یه روز بارونی

وقتی میفهمن آزمایش پرولاکتین داری یه جوری هواتو دارن که شرمنده میشی اگه پرولاکتینت بالا نباشه 😁😂😂😂

خانم آرامش دارین

خانم نیم ساعته نشستید یا نه

خانم الان خوبین

😊


آری

بزن سوزنو

مگه فکر میکنی بیشتر از من تو دنیا بمونی چی عایدت میشه، غمت نباشه دخترم

یا اینوری هستیم یا اونوری، هر دوشو باید بری، دیر یا زود


الانه شما هستی یعنی داری کار بورسی میکنی، آیدیتو بوووووورس گذاشتی😀

میدونی همه کاراتو دوست دارم حتی طفره رفتناتو، لاپوشونیهاتو، عصبانیتاتو

کلا دوستت دارم دیگه

همین😄💕

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

بعد از گذشت چندسال از بیماری ام و ادامه زندگی عادی، دوباره همه چیز از اول شروع شد، باز هم دکتر و آزمایش و تخت بیمارستان، باز هم ام آر آی و تشخیص هر دکتری به زعم خویش

نمی خواهم بیشتر بنویسم چون اگر ادامه بدهم و یاد گذشته ها کنم اشکم روان می شود و اینبار من نباید گریه کنم باید در آرامش کامل فردا صبح آزمایش خون بدهم تا ببینند پرولاکتین خونم باز هم اینقدر بالا خواهد بود میدانی برای خودم کلی دکتر شده ام وقتی سونوگرافی واژینال میشدم آنقدر درد داشتم که دکتر شروع کرد به حرف زدن که حواسم را پرت کند و از اصطلاحات علمی به کار رفته در صحبتهایم متعجب پرسید چی خوندی شما؟! نکنه همکاریم

راستی دکتر خودم دوست عزیزم رفته برای همیشه خارج از کشور، بدون اینکه با من خداحافظی کنه، امروز فکر کردم میبینمش با دست گل رفتم مطبش و نوبت از قبل هم گرفته بودم اما منشی با صدایی آرام و غمگین از بهت من، گفت خبر نداشتید ایشون از ایران رفتن و دوستشونو جای خودشون گذاشتن مریضهاشون اذیت نشن ایشونم دکتر خوبی هستن

دسته گل را گذاشتم روی میز و نشستم، دکتر جدید هم خانم مهربان و کم سنی بود و کلی از بابت گل تشکر کرد

امیدوارم فردا میزان هورمون پرولاکتینم نرمال باشد و تی اس اچ هم حکایت از کم کاری تیرویید نداشته باشد

میدانی من این راهها را چندین بار رفته ام، وقتی دکتر برایم این آزمایش را نوشت با نگاهی مهربان گفت بعد از جواب این آزمایش نظر خواهم داد و من در جوابش گفتم انشالله که تومور مغزی نداشته باشم فقط این را کم داشتم و خانم دکتر با نگاهی متعجب گفت خوب نیست مریضت اطلاعات زیاد داشته باشد اجرای پروتکل درمان برای دکتر آن مریض سخت میشود که در جوابش لبخند زدم و گفتم نگران نباشید مریض آرام و بی آزاری دارید و خداحافظی کردیم

این هم از امروز من

نمیخواهم از تو هیچ حرفی بزنم که مطمینم گریه میکنم همین الان بغضم گرفت 

فعلا خداحافظ 

یاد روزهای گذشته که بودی و حالا دوباره همان مسیر و اینبار تو نیستی

  • شکوفه