شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها
  • ۰
  • ۰

امروز من

یادته یه روز از عمه بزرگم برات نوشته بودم که مشکلات جسمیش درست مثل منه و ما هر دومون دچار این ارثیه فامیلی مشکلات قلبی کلیوی هستیم امروز ایشون بلاخره از درد و رنج و بیماری راحت شدن و سبکبال دنیارو ترک کردن همه بسیار ناراحت بودن فقط فکر کنم من میفهممش که اون الان چقدر راحت شده
منزل نو مبارک عمه جان ایشالا همیشه با لبخند خدا فرشته ها ازت پذیرایی کنن و اونجا دیگه از رنج و سختی اسوده باشی زن مهربونی بود تمام خاطرات کودکیم ازش فقط مهربونیهاشه و عبادتاش نماز خوندناش زیارت عاشوراهاش و نحوه صدا کردن اسم من از زبانش به لهجه شیرین لری
دوست دارمش زن خوبو بی ازاری بود
چقدر این هفته زندگیم پر فرازو نشیب بوده
جشن عقد خواهرم بستری شدن همسرم فوت عمه ام
زندگی همینه
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

حس و حالی برام نمونده چهار طبقه رو اومدم پایین از درد پا و کلیه به خودم پیچیدم منتظرم پدر بیاد سر پله نشستم راستی چندبار رفتم تو صفحه ها نبودی تو تلگرام هم از وقتی فهمیدی هستم حتمن خودتو مخفی میکنی خوب خلقو خوت دستم اومده خوب میتونم رفتاراتو پیش بینی کنم خوب میشناسمت درست عین خودم
دیشب که داشتم تصمیم میگرفتم حرف بزنم دقیقا به این فکر کردم که با چه برخورد قابل پیش بینی ازت روبرو خواهم شد اما حرف زدم و با خودم گفتم شاید تغیر کرده باشی شاید برای منم تغیر کرده باشی دیدم جواب دادی امیدوار شدم اما ظاهرا بدونی حتمن من هستم بازم میشی همونی که بودی شایدم دیشب از دستت در رفت حرف زدی چه میدونم من عادت دارم به پشت کردنات به مخفی شدنات هر طور که باشی عزیزی
همین
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

راستیا چه راحت با غریبه ها حرف میزنی
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

حس و حالی برام نمونده چهار طبقه رو اومدم پایین از درد پا و کلیه به خودم پیچیدم منتظرم پدر بیاد سر پله نشستم راستی چندبار رفتم تو صفحه ها نبودی تو تلگرام هم از وقتی فهمیدی هستم حتمن خودتو مخفی میکنی خوب خلقو خوت دستم اومده خوب میتونم رفتاراتو پیش بینی کنم خوب میشناسمت درست عین خودم
دیشب که داشتم تصمیم میگرفتم حرف بزنم دقیقوب میشناسمت درست عین خودم
دیشب که داشتم تصمیم میگرفتم حرف بزنم دقیقا به این فکر کردم که با چه برخورد قابل پیش بینی ازت روبرو خواهم شد اما حرف زدم و با خودم گفتم شاید تغیر کرده باشی شاید برای منم تغیر کرده باشی دیدم جواب دادی امیدوار شدم اما ظاهرا بدونی حتمن من هستم بازم میشی همونی که بودی شایدم دیشب از دستت در رفت حرف زدی چه میدونم م
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

رسیدم خونه یه ذره چشمامو روی هم بزارم به شدت سرمو کلیه هام درد میکنه سعی کردم یه چیزی بخورم میلم به غذا نیست یه لیوان چای برای خودم ریختم و امیدوارم اونقدر زود خوابم ببره که بمونه حسابی سرد بشه انگار راه گلومو قفل زدن بغض عجیبی داره خفم میکنه یاد روزهایی افتادم که من بودمو تو نازنینم و یک کوه از درد و بیماری
این تو بودی که کنارم مثل کوه وایسادی و همیشه بقیه روی کول من بودنو همیشه همه مشکلاتو من هندل کردم میدونی خیلی خیلی برام عزیزی اونقدر دوست دارمت که حاضرم بخاطرت هر کاری بکنم تا تو ارامش داشته باشی اسوده خاطر باشی ببخشم دیروز نباید باهات تماس برقرار میکردم ولی واقعا به وجودت نیازمند بودم به نفس های پر مهر دعات محتاج بودم
دیگه مریضی خودم یادم رفته
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

رسیدم خونه یه ذره چشمامو روی هم بزارم به شدت سرمو کلیه هام درد میکنه سعی کردم یه چیزی بخورم میلم به غذا نیست یه لیوان چای برای خودم ریختم و امیدوارم اونقدر زود خوابم ببره که بمونه حسابی سرد بشه انگار راه گلومو قفل زدن بغض عجیبی داره خفم میکنه یاد روزهایی افتادم که من بودمو تو نازنینم و یک کوه از درد و بیماری
این تو بودی که کنارم مثل کوه وایسادی و همیشه بقیه روی کول من بودنو همیشه همه مشکلاتو من هندل کردم میدونی خیلی خیلی برام عزیزی اونقدر دوست دارمت که حاضرم بخاطرت هر کاری بکنم تا تو ارامش داشته باشی اسوده خاطر باشی ببخشم دیروز نباید باهات تماس برقرار میکردم ولی واقعا به وجودت نیازمند بودم به نفس های پر مهر دعات محتاج بودم
دیگه مریضی خودم یادم رفته
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

خوبه لاقل اینهمه کار و همکارات برات از من عزیزتر بودنو در الویت بودن اومدن دیدنت اقایون با کارت حراست تونستن به راحتی به بخش سی سی یو شرفیاب بشن و راهشون دادن
فکر کن که نزارن برن تو شقه شقشون میکنن
از همشون بدم میاد
اصلا نرفتم ببینمشون
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

اونقد بی تاب شدم صبح نتونستم برم سرکار موندم کنارش شاید کاری چیزی پیش ییاد نزدیک باشم سرصبح ازش خون گرفتن برای ازمایشات دکترشو دیدم ازش پرسیدم حالش چطوره گفت فعلا که خطری نیست اوضاع خوبه و ازش خون گرفتیم بهش گفتم ممکنه دلیلش چی باشه گفت ممکنه عوامل خونیش مشکل داشته باشه یک لحظه چشمام سیاهی رفت دیگه بقیه حرفای دکترو نمیشنیدم گفتم مثلا چه مشکلی گفت هنوز زوده برای هر قضاوتی اجازه بدین جوابش بیاد گفتم من میخوام نظر شمارو اینکه به چی مشکوک شدینو بدونم نگاهم کردو گفت خانم منو شما اشنایی دیرینه داریم شما تو کادر درمانم بودین خوب متوجه شدین منظور من ممکنه چی باشه ولی من تا مطمین نشم نمیتونم هیچ نظری بگم گفتم متوجه ام ممنون دیگه حال خودمو نمیدونم فقط خدا
همین
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

یک لحظه بلاخره چشمام روی هم افتاد و اینبار من بودمو تو و یک دشت پر از لاله
یک بغل از ان را در دامنم ریختی و گفتی بمون با من بمون
نگاهت کردمو با چشمانی سرشار از عشق زیر لب گفتم من همیشه بودم تو خودت خواستی ضربان نفسهاتو با یکی دیگه قسمت کنی تو خودت خواستی قدمهاتو با یکی دیگه میزون کنی و اینبار دستای مهربون تو بودن که با قلب من حرف زدن و گفتن اینبار بمون قدرتو خوب میدونم

رویای زیبایی بود اونقدر زیبا که یادم رفت چقدر بار غمهای دلم سنگینه
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

از نگرانی خوابم نمیبره
مدام دارم ذکر میگم شاید چشمام خودبخود روی هم افتاد خدا کنه هنوزم اونقدر پیش خدای خودم ابرو داشته باشم که بهم نه نگه
الهی امین یا رب العالمین
  • شکوفه