شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها

۲۵ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

کلی تعجب کردم دیدم یک عالمه پیام در تلگرامم دارم اول نزدیک بود قلبم از خوشحالی وایسته اما وقتی چشمم به شماره ۲ افتاد فهمیدم تو نبودی بلکه اقای هم نام و فامیلت است که ان پیامها را فرستاده دیگه نگو دیشب که داشتم اینجا مطلب قبل رو مینوشتم بعدش اومدم تلگرام بهت سر بزنم نمیدونم چطوری شده در خوابالودگی دستم خورده اشتباهی یه استیکر برای او فرستادم خدا رحم کرده استیکرش یک اقای در حال مطالعه بود اگر گل و بلبل بود ایشون چیکار میکردن در پاسخم، خلاصه اینکه مجبور شدم الان در تلگرام انلاین باشم و جواب محبت ایشونو محترمانه پاسخ بدهم چقدر مرد فهیم و مهربانیست در این مدت که شناختمش و به میمنت سکوتهای ابلهانه جنابعالی با ایشون اشنا شدم کلی تلاش کرده به من بفهمونه نباید کسی رو زیاد دوست داشت و گاهی وقتها حرصم از حرفش درمیاد وقتی میگه اونیکه محلت نمیزاره دنبالشی من که منتتو میکشم محلم نمیزاری وواقعا بحث اینحرفا نیست کلا نمیتونم هیچ احدی رو جایگزینت کنم مگر همینطوری سر راهم قرار گرفتی و من عاشقت شدم، تو را خدا به من نشان داد تو را خدا به من هدیه داد عشق تو را خدا در قلبم به گل نشاند و من قدرش را میدانم اما تو هرگز قدر بودنم و محبتهایم را ندانستی اینجایش کلی افسوس و حسرت دارد

مراقب خودت باش

همین

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

نفس

تنها زمانی می توانی ارزش دقایق زنده بودنت را درک کنی که در مرز برامدن یا نیامدن نفس گیر افتاده باشی، به میمنت بیماری ها و مشکلات بیشمار جسمی بارها و بارها این لحظه حیاتی را درک کرده ام و هر بار فقط در ان ثانیه ها به این اندیشیده ام که خداوندا چقدر جان دادن سخت است خودت در ان لحظات دستمان را رها مکن و همواره همراه و پشتیبانمان باش و هر بار که بعد از دقایقی دست و پنجه نرم کردن برای نفس کشیدن به لحظات ارامش رسیده ام با خودم گفته ام خداوندا چقدر زندگی میتواند زیبا باشد کمکم کن، لطفا کمکم کن بخاطر چیزهای بی ارزش این ثانیه های با ارزش را هزینه نکنم، خداوندا کمکم کن بخاطر مال دنیا هرگز چشمم را بر ارزشها، لیاقتها، شجاعتها و راستیها نبندم، بارالها خدای خوب همه ی بنده های این کره ی خاکی خودت راهنمای همه ی ما به سمت نیکیها و خوبیها باش که ما خود قطعا صلاح خود به نیکی نمیدانیم، باسپاس فراوان، یک عدد بنده ی برگشته از راه مرگ

دو و سی دقیقه بامداد

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

تـــو کـیـسـتـی کـه مـن اینگـونـه بی‌تو بـی‌تـابـم

شــب از هــجــوم خیــالت نـمــی‌بــرد خــوابــم

تـــو کــیـسـتـی کـه مـن از مـوج هـر تبسـم تــو

بـــســان قــایــق ســرگــشــتــه روی گـــردابــم


مــــن از کــــجـــا ســر راه تــو آمـــدم نـاگــاه

چـــه کـــرد بــا دل مــن آن نــگـــاه شـیــریــن آه

تــو دوردســت امیـدی و پــای مـن خسته است

چـراغ چشم تو سبز است و راه من بسته است


تـــو آرزوی بـــلـــنـــدی و دســـت مـــن کــــوتــاه

مــدام پــیـش نـگـــاهــی مـــدام پــیــش نــگــاه

چــــه آرزوی محالـی‌اسـت زیــســتــن بــا تــو

مـــرا هـمـیــن بـگـذارنـد یــک ســخـن بــا تــو


اونم که دریغ کردی و برام فقط سکوت بودی و رنجشو راندن


همیشه بعد عاشورا همینطور دلتنگ و پر از بغض و زودرنج میشم

حکایت غریبیست احوال پر پیچ من ...

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

.

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

غروب عاشورا

دلتنگی غروب عاشورا عجیب نفس را بند می اورد ما که اینگونه ایم امان از قلب اقامون امام عصر عج

امروز مستحب است برای گشایش قلب فشرده از غم اقا امام زمان عج صدقه بدهیم و صلوات بفرستیم


امروز به سلامتی نذری قیمه را پختم چندسالیست به سختی نذری ها را ادا می کنم خداوند متعال انشااله از این بنده حقیر بپذیرند و سلامتی بدهند تا هر سال که عمر داشتم در خدمت عزاداران شهدای کربلا علیهم السلام باشم

کلی در میان دعاهایم اگر قابل باشم یادت کردم و برای عاقبت بخیری خودت، همسر و فرزندت دعا کردم کاش مرا به دعایی مهمان کرده باشی مرد با ایمان رویاهایم

نمیدانم هنوز مرا بخاطر داری اصلا

عجیب دلم گرفته است مدام در چشمهایم اشک حلقه میزند

چه شب سختیست شام غریبان شهدای کربلا ع

امان از دل رقیه خاتون س

امان از دل عمه سادات زینب کبری س

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

اقا سید

دیشب با اقا سید پای پیاده دنبال دسته عزاداری میرفتم و مدام با سید حرف میزدم خیلی چیزها گفتیم و خیلی خبرها از هم گرفتیم و در اخر زیر لب زمزمه کردم:

گر چه با رفتن عباس، خیمه پریشان میگشت،

اب در مشک به دیدار رقیه، چه گریان، میگشت

گل زهرا به دامان شهادت، سجده می داشت،  

زینب از داغ برادر، هیمه ی سوزان میگشت

غیرت اهل حرم، بیا به خیمه ات بازگرد، 

بعد تو اب از شرم، به هر صخره خروشان میگشت


و سپس از هم جدا شدیم صدای اذان می امد به تلگرامت سر زدم ساعت دو و سی و نه دقیقه امده بودی اما برای چه و برای که را نمیدانم یادت هست هر بار که میگفتم اینگونه بوده ای و حواست به من هست میدانم، متنی بی دقت با سنگدلی مینوشتی که من چکار به شما دارم خانم، لطفا تمامش کنید من هرگز حواسم به شما نبوده

الان هم اگر بخواهم بودنهایت را به خودم بگیرم و سراغی از تو بگیرم میدانی تو چه میکنی، بله باز هم سکوت میکنی یا در نهایت خواهی گفت باز هم شروع کردی من بخاطر اینکه از همسرم دورم میایم تلگرام که خبری از خانواده بگیرم و یا مثلا میگویی میایم مطالب ارسال شده را بخوانم چه دلتنگی چه پریشانی، هنوز تمامش نکردی

و من باز هم کله شقی میکنمو میگویم تو حدیث ناتمام منی، همین

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

اونقدر دلم میخواست بهت بگم منو هم در دعاهایت در عزاداریهایت یاد کن، اما چه کنم که انقدر رانده ای مرا که روی حتی یک سلام هم ندارم

دلم برایت یک ذره شده است مرد با ایمانم عشق مهربانم

مراقب خودت باش

به یادت هستم

انشااله در کنار عشقت همسر مهربانت و فرزند دلبندت بهترین روزها را داشته باشی

زندگیتان پایدار و در پناه حق، زیر سایه اقا امام زمان عج

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

مامان هر سال تاسوعا نذری عدس پلو داره، دیروز حالم بهم خورد مجبور شدم بیام خونه مامانینا، دیشب رو با یک بدبختی صبح کردم مدام هذیان داشتم، مدام تب و لرز و درد قلبم امانمو بریده بود دلم نمیومد کسی رو بیدار کنم با خودم خلوت کردمو ذکر گفتم نیمه های شب که فکر کنم بیشتر از نیم ساعت نشد خوابم برد در خواب میدیدم که خانه مامان هیات است و دسته عزاداری در حال نوحه خوانی هستند و پسری زیبا که معلوم نبود از جنس زمین باشد جلوی دسته ها رد میشد و یک نگاه تاییدی می انداخت به منزل مامان که رسید نگاهشو برگردوندش گفتم چه شده تشریف نمی اورید نذزی داریم مال اقا ابالفضل ع است گفت در خانه ای که صاحبخانه حرمت ندارد چه نذری چه قبولی چه حاجتی چه تاییدی

سرش را برگرداند و راه افتاد

دنبالش رفتم از حرفهایش چیزی سر در نیاوردم مدام میگفتم چه شده چرا اینها را میگوید نگاهم نمیکرد دست اخر پدر پیرم را نشان داد که در حال سینه زنی بود و با یک دستش صورتش را گرفته بود و ارام ارام اشک میریخت، گفتم جانم را به لبم رساندی چه شده

رفتم سراغ پدرم گفتم بابا قلب شما ضعیف است به خودتان فشار نیاورید اما نگاهم نمیکرد اصلا انگار نمیشنید نمیدانستم چکار کنم پسر جوان که مرا مستاصل دید امد کنارم و گفت دیشب را از مادرت سوال کن و انگار در یک لحظه حجمه ای سنگین سرم اوار شود بر روحم الهام شد که چه اتفاقی افتاده است گفتم اشتباه کرده اند با انها صحبت میکنم شما بپذیرید من صحبت میکنم و همینطور اشک می ریختم او ارام که دور میشد گفت این نذر اقا ابالفضل العباس است مرد خوشروی جهادگری که در مقابل ظلم ایستاد ایا رواست در خانه ای به نامش نذری بدهند که به بنده ای به پدر زحمت کشی ظلم شود و فقط به خاطر اشکهای بی امان شماست که اقا کوتاه امدند و پذیرفتند خودت میدانی که عباس ع پناه تمام مظلومین است و خودش گفته که پشت و پناه توست خواهرم

چنان اشک میریختم و در خواب حرف میزدم که با صداهای نامفهومم مرا بیدار کردند تب داشتم زدم زیر گریه، گفتند چه شده نمی‌توانستم حرفی بزنم مامان برایم اب اورد گریه هایم بدتر شد اب را که میدیدم قلبم مدام میسوخت 

خلاصه توانستم زبان باز کنم و بگویم مامان چرا با بابام بد رفتاری میکنی دیشب به پیرمرد چه گفتی که اینطور دلش شکسته

مادرم مبهوت نگاهم میکرد و غم چشمهایش را گرفت گفت چیز خاصی نگفتم فقط منو امین با بابا بحثمون شد که چرا از مستاجر طبقه بالا گذشته است باید خسارت یک و نیم میلیونی را میگرفت و پدرم در این لحظه به جمع ما پیوستند و گفت من با تو مگر هماهنگ نکردیم که فقط هزینه تعمیر خانه را خسارت بگیریم گفتم چرا

تازه فهمیدم که پدر مهربان مرا چطور تحت فشار گذاشته اند که عرضه نداری نمیتوانی مالت را حقت را بگیری به چه درد میخوری

و وقتی پدرم رفت بیرون خوابم را برای مادرم تعریف کردم که چه نذری میپزی وقتی حرمت صابخانه را نگه نداشته ای و او بسیار اشک در چشمانش حلقه شد گفت خوب چرا از ششصد هزار تومان در این وضعیت گذشتی گفتم چون حق ما نبود ان مستاجر بخاطر کوتاهی اش وقتی خانه نبوده شیر اب را باز گذاشته خانه تو را اب بر داشته دیوارها خسارت دیده سقف خراب شده از او رفتم شکایت کردم چون خانه به نام من است و من طرف حساب او هستم قاضی یک و نیم میلیون خسارت کارشناسی را پذیرفته اما این مرد ندارد پول نقد بدهد امده توافق کردیم منزل شما را رنگ کرده حساب و کتاب شده هفتصد هزار تومان، دویست هزار تومان حق شکایت مرا هم پس داده پنجاه تومان هم اضافه پول اب داده که میشود نهصد و پنجاه هزار تومان، دیگر بی حسابیم فقط میماند صد تومان که من از جیبم گذاشتم که انهم چون دربهای شما رنگ روغن بود و اسیب ندیده بود اما بخاطر تمیز شدن دادم انها را هم رنگ کردند که پول ان با خودم بوده است خوب دیگر چه میخواهید هر چه هم دادگاه بریده باشد من ان پول را حق خودمان نمیبینم و این را با پدر هماهنگ کرده بودم چرا با داداش افتادین به جون پیرمرد

بسیار پشیمان بود و اشک می ریخت دنبال پدرم رفت و او را به خانه برگرداند و اشتی کردند دیدم حالم مساعد نیست و امروز امین شیفت نیست می تواند در بلند کردن دیگ کمکم کند بلند شدم یا علی گفتیم و یواش یواش نذری را بار گذاشتیم و پخش کردیم بسیار هم عالی در امده بود خدا را شکر، که توانستم اینبار هم برای غذای هیات عزاداران اقا ابالفضل ع قدمی بردارم و خداراشکر که باز هم خانواده دور هم هستیم و به واسطه خیر و برکت اقا همه خوش و سلامت کنار هم هستیم، انشااله حال من هم کمی استراحت کنم بهتر میشود

ممنونم اقا جان که سایه تان بر سر خانه مان هست پشت و پناه همه مظلومینی واسطه شوید برای همه مسلمانان جهان انشااله اقا و سرورمان عج ظهور کنند

امین یا رب العالمین


راستی از صبح چندبار یادت کردم و امدم به تلگرامت سر زدم اما نبودی، انشااله هر کجا هستی خدای رحمان مراقبت باشد و عزاداریهایت قبول حق مرد با ایمان رویاهایم

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

حال خوب من

هیچی مثل یه خواب خوب هیچی مثل رویای لبخند خدا نمیتونه حال منو خوب کنه خدایا ممنونم که اینقدر بزرگی و ذره ای از خوبی های بنده هایت را یک کوه و بدیهایشان را ذره ای میبینی و الا جز خشم تو ایزد منان مرا لایق نیست و تو خود خوب میدانی و اگاهی به هر چه هست و نیست 

صدای اذان صبح زیباترین نواییست که تابحال در ذهن و روحم ثبت کرده ام مخصوصا انجایش که میگوید اشهد ان لا اله الا الله

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

پاییز و محرم

پاییز خودش به تنهایی برای من یک عالمه دلتنگی دارد محرم هم که باشد دیگر دق میکنم از سفر هم که برگردی این حالو هوارو داشته باشی اب به اب هم شده باشی بعد بروی به عزیزت سر بزنی ببینی دیگر ساعت پنج نبوده است دیگر چه شود

اصلا حالم خوب نیست همینطوری عین سنگ چسبیدم کف زمین، حسینیه سر کوچه هم صدای نوحه اش می اید قلبم دارد میترکد از بس اشک ریختم غصه خوردم کلیه درد گرفتم 

نکند رفته باشی کربلا

الان یعنی کجایی جان من

  • شکوفه